
ایران امروز، پس از چهار دهه رژیم (جمهوری) اسلامی، در آستانهی انتخابی تاریخی قرار دارد. میان استمرار نظم فرسودهی کنونی و بازتعریف مدل سلطنت , راه سومی نمایان است:
مدلی مدرن از پادشاهی که نه تکرار گذشته، بلکه گامی آگاهانه به سوی آینده است.
پادشاهی در قرن ۲۱ دیگر سلطنت مطلقه نیست، بلکه نهادیست برای پاسداری از قانون اساسی، حفظ وحدت ملی و صیانت از غرور تاریخی. در کشوری با تنوع قومی، سابقهی شاهنشاهی، و فرهنگی که از شاهنامه و کوروش جان میگیرد، مدل مشروطه میتواند تعادلی میان اقتدار، عقلانیت و مشروعیت برقرار سازد.
جمهوری در ایران، تجربهایست که با هزینهای گزاف آزموده شده و نتیجهای جز سرخوردگی به بار نیاورده است. اکنون وقت آن است که از گذشته نه با حسرت، بلکه با بینش بیاموزیم. بهجای خلق جمهوریای دیگر برای سقوطی دیگر، "میتوان تاج قانون را بر سر ملت نهاد،نه برای سلطه، بلکه برای سامان".
جمهوریها: سلطنت در لباس جمهور؟
در منطقهای که از مدیترانه تا خلیج فارس، از قفقاز تا شاخ آفریقا گسترده است، جمهوریها یا به دیکتاتوریهای فردی بدل شدهاند یا قربانی نظامیان و ایدئولوژی. در مقابل، پادشاهیها با وجود کاستیها، ثبات سیاسی و حتی پیشرفت اقتصادی پدید آوردهاند. آیا این صرفاً تصادف تاریخیست یا حقیقتی ساختاری که باید پذیرفت؟
از میان ۳۰ کشور عمدهی خاورمیانهی بزرگ، دستکم ۲۲ کشور پس از قرن بیستم ساختار جمهوری را برگزیدند. اما بر اساس شاخصهای جهانی همچون "شاخص دموکراسی" و گزارشهای فریدم هاوس، اکثریت این کشورها غیردموکراتیک یا تمامیتخواه طبقهبندی شدهاند.
رشوهخواری و فساد، چون موریانهای جانخراش، به جان تمامی ارکان کشورهای این منطقه از جهان افتاده؛ از سیاست گرفته تا اقتصاد، از اجتماع تا وجدانِ خفتهی قانون. هیچ ساحتی از این سرزمین ها نیست که از آلودگی این سرطانِ فراگیر در امان مانده باشد.
جمهوریهای آسیای میانه: سلطنتهای نقابدار
در قزاقستان، نورسلطان نظربایف سه دهه بر کشور فرمان راند و نظامی شبهسلطنتی ایجاد کرد که برای خود مصونیت ابدی تضمین نمود. در ترکمنستان، رئیسجمهور نقشی چون پیشگو و رهبر مذهبی دارد. تاجیکستان، با رحمان رئیسجمهور مادامالعمر، به موزهای از بازنویسی قانون برای بقای قدرت بدل شده است. در آذربایجان، جمهوریت از پدر به پسر به ارث میرسد. اینها همه سلطنتهاییاند بیتاج، اما با تختهایی ابدی.
افغانستان و پاکستان؛ مرزهای انفجار
افغانستان، با امارت اسلامی طالبانی، نیمی از جامعه را به انکار کشیده است؛ پاکستان، اسیر در کودتاهای نظامی و بحرانهای سیاسی، هرگز رؤیای جمهوریت را محقق نساخته. جمهوری ترکیه نیز، پس از دههها اقتدار ارتش، اکنون در چنبرهی زمامداری بیپایان اردوغان گرفتار آمده است. در این کشورها، جمهوری تنها نقابی بر چهرهی اقتدارگرایی بوده است.
درسهای تلخ جمهوری خواهی در خاورمیانه بزرگ:
پس از سقوط پادشاهی ها درعراق ،لیبی،مصر،کشورهایشان به گرداب دیکتاتوری ،فساد،خشونت مذهبی،و فروپاشی ملی افتادند.
این تجربه ها نشان می دهند که جمهوری خواهی در خاورمیانه نه تنها به دموکراسی منجر نشد بلکه راه را برای بدترین نوع استبداد هموار کرد.
میهن عزیزمان، چون آینهای روشن، در برابر چشمانمان ایستاده است؛ "زخمی،خسته، تحت تحریم و در آستانه فروپاشی ملی "
پادشاهیها؛ ثبات در بستر سنت:
پادشاهیهایی چون عربستان سعودی و امیرنشینهای جنوب خلیج فارس با وجود فقدان دموکراسی لیبرال، توانستهاند نوعی رضایت نسبی و مشروعیت اجتماعی ایجاد کنند. عربستان با چشمانداز ۲۰۳۰، امارات با دبی بهعنوان قطب تجارت. اردن و مراکش که نسبتا اقتصاد ضعیف تری دارند با نقش پادشاهان در حفظ هویت ملی، نمونههایی از ثبات مبتنی بر سنتاند.
در اردن، کشوری با جمعیتی از پناهندگان بی شمار فلسطینی، هنوز نهادی چون پارلمان - احزاب و نقشی محدود برای پادشاه وجود دارد. در مراکش، پادشاه خود را نوهی پیامبر و امیرالمؤمنین میداند، اما در عین حال اصلاحاتی نسبی در جهت پاسخگویی به مردم انجام داده و می دهد.
درسی که ایران میتواند از این تجربهها بگیرد، آن است که پادشاهی مشروطه میتواند نقطهی تعادل سنت و مدرنیته باشد. همانگونه که بریتانیا و ژاپن در غرب و شرق چنین الگویی را دنبال کردهاند.
علل شکست جمهوریها در خاور میانه بزرگ:
نبود نهادهای مستقل و جامعه مدنی
سنت سیاسی قبیلهای و تمرکزگرا(همخوانی بیشتر اسلام با شخصیت کاریزماتیک" رهبر " تا تنوع احزاب)
دخالت ارتش در سیاست
ایدئولوژیهای افراطی (اسلامگرایی، ناسیونالیسم عربی)
دخالت خارجی و جنگهای نیابتی
اقتصادهای تک و یا چند محصولی و وابسته به صادرات
البته در چنین بستری، جمهوریها به سلطنتهایی در لباس نوین بدل شدهاند؛ بیتاج، اما همچنان مستبد.
ایران؛ چرخهی معکوس مسیر دموکراسی:
ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷، با تمام کاستیها، در مسیر نوسازی و نهادسازی گام برمیداشت. اما رژیم (جمهوری) اسلامی، نهتنها مردمسالاری نیاورد، بلکه یکی از سختگیرترین نظامهای ایدئولوژیک را تحمیل کرد. امروز، این رژیم نه انتخابات آزاد دارد، نه اقتصاد سالم و نه نظام قضایی مستقل. "جمهوریتی بیجمهور، با رئیسی بیرقیب."
پادشاهی مشروطه؛ بازگشت به آینده:
مدلی که برای ایران قابل تأمل است، پادشاهی مشروطه است: شاهی که فرمان نمیراند، بلکه پاسدار قانون، ناظر نهادها، و حافظ نمادین وحدت ملی است. این مدل میتواند:
انسجام ملی ایجاد کند
از سیاسی شدن نهادهای حساس جلوگیری کند
تداوم ساختارهای دموکراتیک را تضمین نماید
نقش شاهزاده رضا پهلوی:
شاهزاده رضا پهلوی، برخلاف کلیشههای مخالفان و "حماقت های مشاوران بی کفایت"، نه سلطنتطلب مطلقه بلکه حامی حاکمیت ملی در چارچوب مشروطه می تواند باشد. او میتواند، همچون پادشاهان اردن یا مراکش، نقشی کلیدی در گذار از استبداد به دموکراسی ایفا کند، بیآنکه خود مستبد باشد.
پادشاهی، نه نوستالژی گذشته و سمبل ها بلکه ضرورت:
آیندهی ایران نیازمند الگویی مبتنی بر تاریخ، منطق و واقعیت منطقهایست. نه تکرار جمهوریتهای شکستخورده، و نه بازگشت به سلطنت مطلقه، بلکه بازتعریف پادشاهی مشروطه: الگویی با مشروعیت تاریخی، عقلانیت سیاسی و ثبات اجتماعی.
این انتخاب، یک احساس نیست؛ عقلانیتی تاریخیست. پلی برای عبور از آشوب، و ساختن ایرانی که شایستهی نام بزرگش باشد.

چه می شود کرد؟! چه می توانند بکنند

بحران پیچیده اعتصاب کامیون داران