مصطفی مهرآیین
۱. جناب آقای خامنه ای من میتوانم به ده ها شکل و از نگاه های متفاوت با شما وارد سخن گفتن بشوم، اما دقیقا از همان جایی با شما سخن می گویم که مدعی هستید در آنان یگانه دوران و سرآمد روزگار هستید و آن چیزی نیست جز مساله " ایمان و اتصال به عالم دیگر و عاشقی با خدا".
۲. در گفتگویی میان شمس و مولانا دیدم که مولوی با لباس دراویش یا همان لباس سیاه رنگ به نام خرقه در بازار رنگرزی ایستاده بود و شمس با او سخن می گفت. مولوی که از بزرگان روزگار خود بود و همواره لباس زیبا می پوشید در تعجب بود که چرا خرقه سیاه رنگ به تن دارد. شمس به او گفت کار تو چیست؟ مولوی پاسخ داد من عاشقم، عاشق خدا. شمس رو به او کرد و گفت پس نگران نباش که خرقه سیاه بر تن توست چون بطن و درون تو در نتیجه عشق خدا پر از رنگ های الهی ست.
تو زین پس به جهان رنگ می دهی و شرق و غرب عالم با زبان عشق تو به خدا آشنا می شوند: تو دیگر رنگ نمیخواهی، تو خود منبع انوار الهی هستی که اشاره به آیه قرآنی " صبغه الله و من احسن من الله صبغته و نحن له عابدون" دارد. از شما که بنا به ماهیت زندگیتان و روایت خودتان از خود مرد خدا هستید می پرسم چگونه می توان مرد خدا بود و اینهمه قدرت و روابط قدرت را ستایش کرد؟ چگونه می توان بطن پر از صدا و رنگ خدا داشت اما زیردستان شما صدای هیچ انسان دیگری را تحمل نکنند و او را یا وادار به زیستن در زندان، یا شکنجه و یا حتی اعدام کنند؟ من به عنوان یک انسان که اندکی درباره اهل حقیقت مطالعه کرده ام در عجبم که شما به عنوان " مسافر راه عشق به خدا" چرا نتوانستید در این سال ها همچون مولوی که با مثنوی معنوی طریق عشق ورزی خود را به بقیه عاشقان خدا نشان داد، طریق عشق به خدا را به مردم ایران نشان دهید و کردار و رفتار و سخنان آن ها را معطوف به عالم حق سازید؟
چگونه است که "عمده" نیروهای سیاسی و امنیتی زیر دست شما آلوده به فساد، خشن، انسان کش، بی سواد، بی ایمان و....هستند و در عین حال خود را پاسداران طریق عشق شما می دانند. این چه رسمی ست که در این کشور بیان نهاده شده است که تا انسانی حرفی خلاف دیدگاه رسمی حکومت بگوید باید از زندگی ساقط شود؟ این چه رسمی ست که تا سخنی متفاوت با سیاست های رسمی گفته شود آن افراد را فتنه گر می نامید؟ مگر شما به زبان اهل حقیقت بواسطه سفر به سوی خدا و بعد بازگشت به دنیا، عدم و وجود خود را یکی نکرده اید؟ مگر شما بعد از سالیان دراز عبادت و خواندن نماز شب، قلبتان به سان قلب یک کودک معصوم نگشته است؟ این چه رسمی ست پس که در اطراف شما فقط بوی خون و مرگ و خشونت و توهین و اهانت رشد کرده است. در قصه ای دیدم که شمس به مولوی میگفت من از آن روز که سنگ قبر خودم را دیدم دارای عمر شدم و متولد گشتم. مگر شما بارها این حدیث زیبای " موتوا قبل ان تموتوا" را مصداق زبانی زندگی شهداء ندانسته اید؟
مگر شما بارها نگفته اید من نمونه " شهید زنده ام"؟ مگر خود بارها در جلساتتان نگفته اید " عاشق در فراق پخته می شود" و خود را چنان واصل به خدا می دانید که برای مشورت درباره امور سیاسی هم به اولیا خدا متوسل می شوید؟ جناب آقای آیت الله خامنه ای مگر ذکر ثابت شما " لا اله الا الله" یا " لا اله الا هو" نیست؟ من اگر اکنون به عنوان یک انسان گناهکار بی ایمان بخواهم مسلمان شوم، مگر نباید با دیدن عشق مسلمانان به خدا و عدالت اسلام و رحمانیت خداوند مسلمان شوم.
شما بگویید به من که من در این نظام سیاسی و اجتماعی که شما آن را رهبری می کنید رحمانیت خدا را در چهره کدام انسان ببینم تا مسلمان شوم؟ مگر شما با ذکر آیه هفدهم سوره انفال نگفتید که دست خدایید؟ به من بگویید چرا دست خدا اینقدر بیگانه با مهربانی، عشق، لطافت، دوست داشتن، خندیدن و...گشته است و به من که عاشق مسلمانانه زیستن هستم تنها پیام رنج و درد می فرستد. در آخر دعای مولوی را تکرار میکنم:" خدایا در این تنهایی تو پناه و دوست من باش" . امیدوارم شما هم بعد از این دعا و تکرار هزار باره این دعا سماع کنید و به زبان مولوی بخوانید: " شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد": شمس و قمر شما مردم ایرانند.