درباره حضرت استاد دکتر نصرالله پورجوادی و دیگر قضایا و بلایا
عبدالکریم سروش
چندی ست حضرت استادی را با این حقیر عنایتی و التفاتی ویژه افتاده ،است چنانکه هرگاه سر از بخارات و بخورات بر میآورد و احوالی خوش مییابد اقوالی غبارآلود صادر میکند و اسف و عجب ناظران را بر می انگیزد. همین چندگاه پیش بود که رای صایب ایشان در نیم شبی رؤیایی، نظریه رؤیای قدسی مرا بر نتافت و فتوایی صوفیانه صادر کرد و آن را به باد مقعد قدسی تشبیه فرمود و آه از نهاد عرب و عجم برآورد که اینت" حکمت، اینت حکمت بارگان حافظوار از آن در گذشتم که حافظ از خصم خطا گفت نگیریم بر او.
پس از آن نیز، در مقامات طریقت هر کجا میکرد سیر مرا هم به نیش قلمی نوازش می فرمود. تا در این منزل اخیر که باز هم فتوحات و فیوضات خود را سیل آسا فرو ریخت و به سر ر تازیانه ای از من یاد کرد مناسبت این افاضات اخیر سالگرد انقلاب فرهنگی است که رطب و یابس در باب آن بسیار به هم بافته اند و باز هم خواهند بافتند و پریشانی این سلسله را آخر نیست.
باری ایشان آورده اند که در ستاد انقلاب فرهنگی به من خبر دادند که حقوق سید جلال آشتیانی را قطع کرده اند. تلاش کردم مشکل را با صدور حکمی رفع کنم روزی یکی از اعضای استاد مرا نکوهش کرد که چرا چنین کاری کردی؟ گفتم: ایشان استاد فلسفه و عرفان است گفت آخر آن فلسفه و عرفانش که به درد جایی نمی خورد... این وضع ستاد انقلاب فرهنگی بود و بیشتر اعضای آن اهل سیاست بودند تا فرهنگ.
آن مسائل فرهنگی هم که به ذهنشان میرسید رد کردن مارکسیسم و مبارزه با گروه های چپ در دانشگاه ها بود. مسائل اصیل و معنوی فرهنگی که در انقلاب مد نظر بود در نگاهشان وجود نداشت. سایت خبر آنلاین، ۶ خرداد ۱۴۰۴).
مرا که اندک خبری از علم الحشائش و داروشناسی قدیم و جدید ،هست به ایشان توصیه میکنم تا هر روز صبح دم کرده ی اسطوخودوس و هلیله کابلی نوش کنند تا دماغ را طراوت بخشد و از فتور قوه عاقله و برهاند. شبانه هم آویشن و زنجبیل و افتیمون میل کنند تا بلغم و برودت مزاج را علاج کند و قوای حافظه هاضمه و ماسکه را در جذب و دفع یاری نماید آنگاه چالاک و چست و بی لغزش و بی پرش به رتق و فتق مسائل و حل و عقد معارف اقدام فرمایند.
حقاً و انصافاً درمانده ام که چه بگویم کسی نیست از ایشان بپرسد آخر شما چه منصب و منزلتی در ستاد انقلاب فرهنگی داشتی که حکم صادر کنی؟ آن هم حکمی در باب پرداخت حقوق استادان که فقط در دست وزارت و وزیر علوم بود نکند حکمهای دیگری هم صادر کرده باشی در اخراج و قطع حقوق اساتید که ما نمیدانیم.
تا آنجا که من میدانم و به قطع میدانم ما اعضای هفتگانه ی ستاد انقلاب فرهنگی هیچگاه در قطع و وصل حقوق هیچ استادی حکم صادر نکردیم و در اختیار ما نبود که چنین کنیم. حالا پیدا نیست که آقای پورجوادی که رئیس مرکز نشر دانشگاهی بود که زیر مجموعه ی ستاد انقلاب فرهنگی بود و خدمات فرهنگی بسیار کرد چگونه قدرت و اختیار صادر کردن حکم داشتهاند.
اما اینکه عضوی از اعضای اصلی ستاد به ایشان اعتراض کرده این هم به غایت باور نکردنی ست. اگر چنین می شد لاجرم گزارش آن را به دیگر اعضای ستاد میداد و به قطع میدانم که چنین نشد. من خود برای بازگرداندن استادی ( دکتر دینانی که موضع اتهاماتی (بود از دانشگاه مشهد به دانشگاه تهران از وزیر علوم (علی نجفی) کمک خواستم و موافقت او را جلب کردم و مطلقاً از من ساخته نبود که حکم صادر کنم و استادی را از دانشگاهی برگیرم و به دانشگاه دیگر تحمیل کنم. این معجزات گویا همه در کف با کفایت آقای پورجوادی بوده و ما خبر نداشتیم ،بلی این چنین شیرینی آن خسرو کند اما قصه ی سیاسی بودن ستاد انقلاب فرهنگی و فرهنگی .نبودنش این هم از اعجب عجایب است.
اعضای نخستین ستاد انقلاب فرهنگی این هفت تناند دکتر علی شریعتمداری، دکتر حسن حبیبی، جلال الدین فارسی دکتر باهنر حجت الاسلام ربانی املشی شمس آل احمد و عبدالکریم سروش. که بعداً دکتر احمد احمدی و حجت الاسلام خوشوقت و آیت الله مهدوی کنی به آن افزوده شدند. و آنگاه بعد از چهار سال این جمع فرو ریخت و به جای آن شورای انقلاب فرهنگی نشست با بیست و چند عضو (داوری، پورجوادی گلشنی ،رشاد از غدی، حداد عادل، ولایتی و..... من تنها عضو مستعفی بودم و به شورا نرفتم.
شمس و باهنر و املشی هم به رحمت خدا رفتند خوشوقت و جلال فارسی را هم کنار گذاشتند. حال در ستاد انقلاب جز جلال فارسی چه کسی سیاسی و مبارزاتی غیر (فرهنگی بود؟ ، بلی از همنشینان دکتر پورجوادی در شورای انقلاب فرهنگی جناب رحیم پور ازغدی داعشمند محترم و راهزن اعظم بود که حضور پر عفونتش هرگز بینی لطیف دکتر نصرالله را .نیازرد ما هم البته جلال فارسی را داشتیم که از اول وصله ای ناجور بود و اغلب به شکار میرفت و در جلسات شرکت نمیکرد و در آن شکار رفتنها دو کس را به قتل رساند؛ که یکی رسانه ای و ماستمالی شد و دیگری پنهان ماند و فقط ما و پاسدارانش از آن مطلع شدیم.
این را هم بگویم که مهدی گلشنی از همان آغاز در پی ورود به ستاد بود و به ربانی املشی توسل جست تا عضو ستاد شود. ما دست رد به سینه او نهادیم و او از آن هنگام تاکنون از حسرت آن داغ بر دل و گل بر سر دارد.
اما نکته ی فاخر آخر ایشان آن قوم ستاد انقلاب فرهنگی همه بی فرهنگ بودند. اگر هم کاری فرهنگی می کردند رد کردن مارکسیسم بود اینجا نیش زبان مبارکشان به جانب این جانب چرخیده است و مرا سهمی خفیف و حقیر از فرهنگ داده اند دستشان درد نکند شاید همین هم فزون تر از حد من باشد. اما برای اینکه بدانیم در همان ایام چه جواهرات درخشانی از قلم فرهیخته ایشان میتراویده است، خواندن این عبارات از مجله ی نشر دانش نیکوست (سال ۱۳۶۰، شماره ی هشت).
انقلاب اسلامی ایران به دلیل ماهیت اسلامی آن مهمترین وظیفه ای که به عهده دارد احیاء تعالیم الهی قرآن و سنت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم است در طی یکصد سال اخیر مراکز علمی ما اعم از دبستانها و دبیرستانها و دانشگاه ها و سایر مؤسسات فرهنگی صحنه تاخت و تاز افکار الحادی و علوم و معارف غیر مقدس و فرهنگ غیر دینی و ضد الهی غرب بوده است.
و از طریق همین مراکز فرهنگی و علمی بوده است که غرب توانسته است فرهنگ خود را بر ما تحمیل کرده راه را برای مقاصد شیطانی خود بگشاید علی الاصول برای مبارزه و مقابله با همین فرهنگ غربی بوده است که در سال گذشته حرکتی تحت عنوان انقلاب فرهنگی رسما آغاز گردید گرچه مقدمات این حرکت سالها پیش از سرنگونی رژیم سابق توسط روحانیون و دانشگاهیان متعهد فراهم گشته بود.
جنبه دوم مسأله چاره جویی مصیبتی است که علوم غیر دینی و غیر مقدس برای جامعه و فرهنگ اسلامی ما ایجاد کرده است. بدیهی است که این جنبه بمراتب پیچیده تر و دشوارتر از جنبه اول است. بالا بردن سطح آموزش و تحقیق در دانشگاه ها خود امری است دشوار ولی دشوارتر از آن حل تعارض اساسی این علوم و تحقیقات با مبانی تفکر اسلامی است.
در اینجاست که نیاز به همکاری دانشگاه و حوزه های علمیه شدیداً احساس میشود و در حقیقت فرمان اخیر امام در خصوص مشارکت و نظارت مستقیم حوزه در امر برنامه ریزی رشته های علوم انسانی ناظر به همین جنبه از مسأله است این که امام در مسأله برنامه ریزی علوم انسانی به مشارکت اساتید حوزه تأکید فرمودند حاکی از حکمتی است که در بطن این مسأله نهفته است. علوم انسانی بطور کلی مجرای اصلی حرکت تقدس زدانی در فرهنگ غرب بوده است و سردمداران این علوم در غرب در دو قرن اخیر یا به کلی بی دین و ملحد بوده و یا وابسته به سازمانهایی چون فراماسونری و صهیونیت بوده اند.
مسأله دیگر امتیاز ناحقی است که امروزه برای علوم تجربی قائل شده اند. بسیاری از ما گمان میکنیم که خطر الحاد و کفر و غربزدگی فقط در علوم انسانی و اجتماعی است، در صورتی که این خطر بهمان اندازه در علوم غیر انسانی نظیر فیزیک و شیمی و مهندسی و ریاضیات وجود دارد.
در این علوم هم درست مانند علوم انسانی و شاید حتی بدتر از آنها جایی برای اصول دین و اعتقادات مذهبی وجود ندارد طبیعتی که در علوم تجربی از جنبه های مختلف مطالعه مورد قرار میگیرد طبیعتی است. بی روح ماده ای ست بی جان که فقط با اعداد و ارقام و نمادهای ریاضی قابل سنجش است در صورتی که طبیعتی که در اسلام باید درباره آن تفکر کرد طبیعتی است زنده و با روح بدلیل اینکه این طبیعت صنع . خداست.
آنچه که در واقع موجب قطع ارتباط این طبیعت با صانع عالم شده است همین علوم جدید غربی و فلسفه و مابعدالطبیعه ای ست که اساس آنها را تشکیل میدهد. متأسفانه این روزها همه حملات متوجه علوم انسانی شده و این خود موجب شده است که مسأله علوم تجربی و خطر آنها مورد غفلت قرار گیرد درست است که در علوم انسانی و اجتماعی غربی علی الاصول امکان انحراف فکری برای جوانان ما هست لکن این امکان در علوم تجربی هم هست در واقع تجربه نشان داده است که امکان منحرف شدن دانشجویان علوم تجربی و بخصوص مهندسی در سالهای اخیر در این کشور به مراتب بیش از دانشجویان علوم انسانی بوده است اکثر دانشجویانی که در دانشگاه های ما بی دین و ماتریالیست و دنیازده شده اند در دانشگاهها و دانشکده های فنی و صنعتی تحصیل می کرده اند.
می بینید که صوفیگری کربنی تیغ را چنان از نیام فرهنگ برکشیده که بر علوم طبیعی هم رحم نمیکند و آنها را هم اسلامی میخواهد چه جای علوم انسانی نجس و غربی و این در همان ایام غربت علم بود که آن " مارکسیسم شناس بی فرهنگ در دانشگاه تهران سخنرانی میکرد و فریاد میکشید که "ماجرای گالیله در جمهوری اسلامی نباید تکرار شود و علم وحشی و بی وطن است و اسلامی و غیراسلامی ندارد، و با این سخنان طعن دوست و دشمن را به جان میخرید
ستاد انقلاب فرهنگی نه دنباله رو مد زمانه بود نه تابع افراطی گری ها و حزب الله بازیهای امثال حضرت استادی و بالله العظیم که نه حقوق کسی را قطع کرد نه امضای خود را پای اخراج احدی نهاد .
چون اینها با کمیته های پاک سازی وزارت علوم و افراطیونی چون محمد ملکی بود که دکتر نصر، زریاب و زرین کوب و دیگران را حذف کردند و مباهی و مبتهج بودند و وقتی دکتر شریعتمداری وزیر وقت علوم، به آنان نوشت که چنین خودسرانه عمل نکنند دکتر ملکی نامهای درشت گویانه نوشت و گفت شریعتمداری هنوز معنای امپریالیسم را در دانشگاه نمیفهمد عین نامه را در سایت زیتون آورده ام و عربده های مرحوم ملکی را علیه انقلاب فرهنگی همراه آن.
من البته از گروه فلسفه دانشگاه تهران انتظاری جز این ندارم جایی که در رأسش دو فاشیست رسمی بودند (داوری) و (فردید و دسته گلهایش حداد و پورجوادی و لاریجانی که این یکی تیغ تطاول بر علوم تجربی و انسانی کشید؛ و آن دیگری از فرط تهیدستی رساله فوق لیسانس شاگردش را به نام خود کرد و منتشر کرد و مقالات دانشنامه جهان اسلام را در رزومه اش جزو تالیفات خودش آورد. زهی کار، زهی بار که آنجاست خدایا!
"
از حق و انصاف نگذرم برخلاف حداد عادل که قبل و بعد از انقلاب همواره گرسنه قدرت و مادح قدرتمندان بود، پورجوادی در نشر دانشگاهی خدمات بسیار کرد و من شخصاً پشتیبان خدمات او بودم و طرفه اینکه به طرف فاشیستها نغلتید اما اکنون پیرانه سر با حافظه یی پریشان و ذهن و قلمی مشوش، حیرت افکنی ها میکند که کمترینش باد مقعد قدسی است. روح الله روحه. باری دو نمونه دیگر در پانوشت می آورم؛ اول در گیر دادن بی جهت و بی منطق به نام پیشین من و دیگری در گزارشی طعن آلود و پریشان گویانه از مجلسی دوستانه تحت عنوان خواب آشفته روشنفکری دینی.
تا خواننده حال و قال پریشان ایشان را در یابد و بنگرد که نقلهای ایشان حتی از خاطره یی نزدیک، تا چه پایه ناستوار است و از این پس بدانها اعتباری ندهد جناب دکتر نصرالله هم بهترست، بیش از این برای خود فخر و فضیلت نتراشد و دیگران را به نیش زبان نگزد و بداند و نیک میداند که عروج بر فلک سروری به دشواری ست خود را و وی را که اکنون دو سالی از من بزرگتر است از زبان حافظ میگویم:
به طهارت گذران منزل پیری و مکن خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
و به روزگار خویش نیز که می نگرم این دو بیت را بر زبان می آورم که
من مسیح همیشه مصلوبم
که کتک خوردم و کتک نزدم
از چه بر زخم من نمک ریزند؟ من که بر زخم کس نمک نزدم
و السلام على عباد الله الصالحين