دل که تنگ است برو خانه دوست
چرکِ دل را نتوان شُست چو پوست
::
گوشِ دل بند بر این رهزنِ پیر
بانیِ بیت ز بنیاد دو رو ست
::
چون ببیند دشمنان بر گِردِ خویش
دشمنش شاید همان اوهامِ اوست
::
هست عمرش چون شبِ هجران دراز
حُکم هایش خونین تراز خارِ گلو ست
::
سدِ راهی بر رهِ عشاق بست
چون نداند صحبتِ دل ها نکو ست
::
پیرِ می خوار به هر خامی نگفت
دُردِ گلرنگ نه از جام و سبو ست
::
لیک این را در کناری فاش کرد
جمعِ شیخان مخزنُ راز مگو است
::
آن یکی اهل لواط است و زنا
وان دگر فتنه گری مفسده جو ست