
در کنار دیگر فعالان سیاسی که در تبعید اما با عشق به ایران زندهاند، ساعتها به تحلیل شرایط داخلی و آیندهی میهن پرداختیم. آنچه میان ما مشترک بود، درد بود و امید، اندوه بود و ایمان به رهایی.
در چنین لحظاتی، خاموش ماندن ممکن نبود. قلم را برداشتم تا نه از روی سیاست، بلکه از سر عشق، نامهای به ملت بنویسم. نامهای که گواهی دهد: ما فراموشتان نکردهایم. ما هنوز به طلوع آزادی در ایران ایمان داریم."
سخنی با ملت بزرگ ایران: برخیزید! لحظه موعود فرا رسیده، تاریخ به دروازههای شما رسیده است!
در نخستین ساعات جمعه، سیزدهم ژوئن، آنچه در آسمان ایران درخشید، تنها شعله انفجار و صدای آتش نبود. آن شب، پژواک سقوط ظلم بود که در سراسر ایران طنین انداخت. رعد و برق موشکهای اسرائیل بر قلب ماشین سرکوب فرود آمد و دیو پوسیدهای را که ۴۶ سال با دشنهای بر گردن ایران تکیه زده بود، دارد به زانو درمیآورد.
اما این تنها آغاز است. پایان کار این رژیم نفرینشده نه از آسمان، بلکه باید از زمین برخیزد، از کوچههای ایران، از قلبهای شما. این لحظه، لحظه شماست. لحظهای که نزدیک به پنج دهه است مردم ایران در انتظارشاند. لحظهای که تاریخ درِ خانهتان را میکوبد و میپرسد:
آیا حاضرید سرنوشتتان را خودتان بهدست گیرید؟ یا باز هم میخواهید دیگران آن را برایتان بنویسند؟
رژیم در لبه پرتگاه: چند راه، یک سرنوشت
رژیم کثیف اسلامی ترک برداشته، ستونهایش در حال ریزش است. مشروعیتش به خاطرهها پیوسته و فرماندهانش در دالانهای وحشت سرگرداناند. اکنون تنها چند سناریو برای ادامه حیاتش باقی مانده، و هر یک، حکایت از مرگی محتوم دارد:
تسلیم خفتبار و عقبنشینی تحقیرآمیز:
قبول تمامی شروط قدرتهای مهاجم، از خلع سلاح موشکی تا پایان رؤیای بمب اتم، تنها برای آنکه سایه خود را چند صباحی بیشتر بر این خاک نگه دارند و شاید عمامه ولایت را بر سر فرزند خامنهای بگذارند.
اما این بازی باختهایست. تسلیم آنان، نه برای نجات ملت، که برای نجات خاندان و دار و دستهایست که ایران را چهلوشش سال به گروگان گرفتهاند.
کودتای نظامی؛ رؤیای فرار از مجازات:
شاید گروهی از نظامیان، با مشاهده حذف یکایک فرماندهان و فروپاشی قدرت بلامنازعشان، تصمیم بگیرند رهبر فرتوت را کنار بزنند و خود سکان قدرت را در دست گیرند. شاید با وعدههای پوچ به غرب، بخواهند حکومتی انتقالی اما نظامی را عَلَم کنند. تصویری آشنا از پایان یک رژیم ناکارآمد دوباره پیش چشم ماست؛ همانگونه که قاجار در آستانه قرن گذشته فروپاشید و با گذر زمان، شخصیتی چون رضا شاه پدیدار شد.
آیا تاریخ بار دیگر تکرار خواهد شد؟
و اگر چنین شود، آیا این تکرار پاسخی به آرمان آزادی و دموکراسی مردم خواهد بود؟
ادامه جنگ تا فروپاشی کامل:
اگر بمبارانها تا ریشهکنی کامل موشکی و هسته ای و هدف قرار دادن زیرساختارهای حیاتی رژیم ادامه یابد، چیزی جز استخوانی پوسیده از آن باقی نخواهد ماند.
اما در لحظهی پایانی، حلقهای اصلی باقی میماند: مردم ایران.
این شما هستید که باید ضربه آخر را وارد کنید.
هیچ بمبی، جای خیزش یک ملت را نمیگیرد.
آینده وطن باید در ایران زمین نوشته شود، نه در پایتختهای قدرتهای جهانی:
هممیهنان! نگذارید سرنوشتتان را در تلآویو و واشنگتن بنویسند. آیندهتان را در خیابانهای تهران، در میدانهای شیراز، روی بامهای تبریز، در کوچههای زاهدان و اهواز بنویسید. اگر شما برنخیزید، فردا از آنِ دیگران خواهد بود.
نباید تنها نظارهگر باشید. نگذارید آزادیتان را با قراردادهای پنهانی، با حکومتهای دستنشانده، و با معاملههای پشت پرده بربایند.
آزادی، کهنهسربازیست که تنها با فریاد و حضور ملت معنا مییابد، نه با سایهی هواپیماها و جلسات محرمانه دیپلماتیک.
اگر این رژیم با قدرت مردم سرنگون نشود، فردای ایران دیگر مال شما نخواهد بود:
اکنون زمان برخاستن فرا رسیده است.
نه زمان شعار است و نه مجال بحثهای بیپایان سیاسی.
اینک لحظهی تصمیم است؛ لحظهی عمل.
اگر نمیخواهید نامتان در تاریخ در کنار تماشاگران خاموش و منفعل ثبت شود، این فرصت را از دست ندهید.
آیندهتان را، آیندهی فرزندانتان را، از چنگال تاریکی بازپس بگیرید.
ایران از آنِ شماست، نه میراث فرتوتانی فاسد که آن را غصب کردهاند.
شما فرزندان کوروشاید، وارثان کاوه، دنبالهروان ستارخان.
اکنون نوبت شماست تا نامتان را در کنار آن آزادگان جاودانه سازید.
فرزندان آینده خواهند پرسید:
در آن لحظهی سرنوشتساز، پدران و مادران ما چه کردند؟
آیا تاریخ را ساختند یا تنها نظارهگر ماندند؟
ای مردم ایران، برخیزید!
با فریاد، با همبستگی، با ایمانی راسخ به خویشتن.
با درکی روشن از این حقیقت که سرنوشت ایران باید به دست ایرانیان نوشته شود،
نه بر نوک موشکها و زیر سایهی پیمانهای تحمیلی خارجی.
شما پایاندهندهی این شب بلند و سیاه هستید.
و آن تلنگر نهایی، باید از درون ایران برخیزد؛ از دل خیابانها، از عمق جان مردم.
از صدای زنانی که جگرگوشههایشان را به خون نشسته دیدهاند،
از جوانان و دانشجویانی که هنوز زمزمهی «زن، زندگی، آزادی» را در دل دارند،
از کارگرانی که زیر بار فقر کمر خم کردهاند،
و از تبعیدیانی که سالهاست چمدان بازگشتشان خاک گرفته است.
لحظه، همین اکنون است؛ همین نفس، نه فردا، نه هفتهی آینده.
فرصت را درنگ مدارید. برخیزید.
و بگذارید تاریخ، نام شما را با افتخار فریاد کند.
بهرام فرخی - بروکسل