آیا حمله نظامی کشوری به کشور دیگر می تواند موجب دمکراسی گردد؟
نیکروز اعظمی - ویژه خبرنامه گویا
تجربهی برخی کشورها پاسخ مثبت به این پرسش را ممکن میسازد. این تجربهها نشان میدهند که هرگاه زمینههای اجتماعی و سیاسی، و نیز حضور نیروهای دموکراسیخواه در کشور مورد حمله فراهم باشد، مداخله نظامی یک کشور بیگانه میتواند به تحقق دموکراسی در آن کشور منجر شود. در چنین شرایطی، نیروهای داخلی میتوانند از فضای پس از مداخله بهره ببرند و مسیر گذار به دموکراسی را هموار سازند. در این زمینه، سه نمونهی تاریخی مهم ــ آلمان، ژاپن و پاناما ــ از اهمیت ویژهای برخوردارند. بررسی این موارد نشان میدهد که موفقیت در گذار به دموکراسی پس از مداخله نظامی، بهشدت به آمادگیهای داخلی بستگی دارد. در ادامه، پس از مرور مختصر این سه تجربه، نگاهی خواهیم داشت به وضعیت دموکراسیخواهی در ایران و نوع حمله نظامی اسرائیل به جمهوری اسلامی و نیز پیوند این دو بهم.
باری، همانطور که گفته شد، در تاریخ مواردی وجود داشته که در پی مداخلهٔ نظامی خارجی، ساختارهای دموکراتیک در یک کشور شکل گرفتهاند. آلمان و ژاپن، پس از جنگ جهانی دوم، به اشغال نیروهای متفقین به رهبری ایالات متحده درآمدند؛ این مداخلات منجر به سرنگونی حکومتهای دیکتاتوری در هر دو کشور شد. آمریکا در تدوین قانون اساسی جدید این کشورها نقشی تعیینکننده ایفا کرد. این در حالی بود که نخبگان آلمان و ژاپن آمادگی نسبی خود را برای پذیرش دموکراسی و همکاری در فرایند گذار از خود نشان داده بودند. نمونهٔ دیگر، کشور پاناما در روزگار ماست. ایالات متحده در سال ۱۹۸۹، در قالب عملیاتی با عنوان Operation Just Cause (عملیات هدف عادلانه)، این کشور را اشغال کرد و تمامی نهادهای وابسته به رژیم دیکتاتوری، بهویژه ارتش، را منحل ساخت. در پی آن، ساختارهای جدید سیاسی و نیز نیروی نظامی جدیدی تحت عنوان «ارتش ملی پاناما» تأسیس شدند و این کشور مسیر گذار به دموکراسی را آغاز کرد؛ مسیری که تا به امروز ادامه یافته است.
اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا حملهٔ پیشدستانهٔ اسرائیل به جمهوری اسلامی ـ در چارچوب دفاع از موجودیت خود ـ میتواند به استقرار دموکراسی در ایران بینجامد؟ بهنظر میرسد چنین امری، حتا در صورتی که این حمله منجر به سرنگونی فوری حکومت نشود، کاملاً محتمل باشد. از جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ تا خیزش انقلابی ۱۴۰۱، بارها نشان داده شده است که نخبگان سیاسی و فرهنگی ایران، و نیز بخش قابلتوجهی از مردم، تمایل و آمادگی بالایی برای گذار به دموکراسی دارند. در سوی دیگر، حکومت جمهوری اسلامی دچار ریزش عمیق مقبولیت شده و فاقد هرگونه طرح یا راهبرد مؤثر برای خروج از بحرانهای انباشته است؛ راهبرد غالب آن صرفاً سرکوب مردم و کنترل فضای عمومی است.
در جریان حملات نظامی اسرائیل به مراکز و نهادهای نظامی جمهوری اسلامی، مشخص شد که حکومت از کمترین توان برای محافظت از مردم در برابر تهدیدهای خارجی برخوردار است. این ناکارآمدی، از نظر بخش وسیعی از جامعه، نهتنها ضعف حاکمیت را برجسته ساخت، بلکه پیوندی معنادار برقرار کرد میان فشارهای خارجی و جنبش داخلی دموکراسیخواهی. در چنین بستری، اگر حملهٔ نظامی اسرائیل به مراکز نظامی و سرکوبگر جمهوری اسلامی، با خیزش یا سازمانیافتگی سیاسی و مدنی در داخل همراه شود، تحقق دموکراسی در ایران از خلال این "پیوند" نامحتمل نیست. بی شک، این سناریو تابعی از توانمندی نیروهای دموکراسی خواه ایرانی برای تبدیل بحران به فرصت، است.
نیکروز اعظمی
***
بیشتر بخوانید (در همین زمینه):
دخالت خارجی و دموکراسی: چرا بدون نیروی داخلی نیرومند، رهایی ممکن نیست؟
ژینا سنندجی - ویژه خبرنامه گویا
کنشگر و زندانی سیاسی
در سده اخیر، بسیاری از قدرتهای جهانی به نام «دموکراسی»، «حقوق بشر» یا «مبارزه با تروریسم»، در کشورهای دیگر دخالت کردهاند. از افغانستان و عراق گرفته تا لیبی و سوریه، همواره این امید مطرح بوده که دخالت خارجی میتواند به سرنگونی رژیمهای استبدادی و آغاز دورهای دموکراتیک بینجامد. اما تجربههای تاریخی و تحلیلهای جامعهشناختی و سیاسی نشان دادهاند که دموکراسی نه وارداتی است، نه تحمیلی؛ بلکه محصول مبارزه و سازمانیابی درونی است.
نمونه تاریخی که در پیشانی ایرانیان ثبت و ضبط شده حمله اعراب به پادشاهی ساسانی در اوج نارضایتی مردم از شاهان ستمگر و فروپاشی ساسانیان در برابر حمله اعراب (۶۳۳-۶۵۱ میلادی) بوده که بعدها مشخص شد دلایل سقوط غیرمنتظره ساسانیان عبارت بود از:
۱. سستی و درگیری در درون حکومت
در واپسین سالهای حکومت ساسانیان، کشور دچار جنگهای درباری، قتل پادشاهان، و رقابتهای شدید میان اشراف، موبدان و فرماندهان نظامی شده بود. در فاصلهی سالهای ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی، بیش از ده پادشاه بر تخت نشستند و بعضی تنها چند ماه سلطنت کردند. این بیثباتی، حکومت مرکزی را تضعیف کرد و ارتش ساسانی فاقد فرماندهی واحد و اراده سیاسی مشترک برای دفاع از کشور شد.
۲. فاصلهی طبقاتی و نارضایتی عمومی
نظام طبقاتی ساسانی (چهار طبقه: روحانیون، نظامیان، دبیران، توده مردم) باعث شده بود که تودههای مردم، بهویژه روستاییان و پیشهوران، از حکومت مرکزی نفرت داشته باشند. مالیاتهای سنگین، ظلم مأموران حکومتی و امتیازات اشراف و موبدان زرتشتی، باعث شده بود مردم هیچ انگیزهای برای دفاع از حکومت نداشته باشند. اوج نارضایتی چنان بود که در بسیاری از شهرها، مردم در برابر اعراب مقاومت نکردند یا حتی برای فرار از ظلم، با مهاجمان همکاری کردند.
۳. فقدان رهبری مردمی و نهادهای مقاومتی
برخلاف برخی کشورها که در زمان حمله خارجی، جنبشهای مردمی شکل دادند (مثلاً اسپانیا در برابر ناپلئون یا ویتنام در برابر فرانسه و آمریکا)، در ایرانِ ساسانی، هیچ جنبش سراسری مردمی یا مقاومت فراگیر نهادینهشدهای وجود نداشت که موجب شد ارتش ساسانی در نبردهای قادسیه (۶۳۶) و نهاوند (۶۴۲) شکست خورد و بسیاری از اشراف یا فرار کردند یا تسلیم شدند.
۴. برخی از نخبگان و فرمانداران، به مهاجمان پیوستند
در برخی مناطق مانند خوزستان و سیستان، فرمانداران محلی بهجای مقاومت، با مسلمانان صلح کردند یا مالیات دادند تا قدرت محلی خود را حفظ کنند. این همدستیهای فرصتطلبانه، روند سقوط را تسریع کرد.
5. تشابهات دوران اخیر حکومت ویرانگر جمهوری اسلامی با اواخر دوران حکومت ساسانی :
- جمهوری اسلامی مشابه حکومت ساسانی بهرغم قدرت ظاهری، از درون پوسیده و فاقد انسجام بود.
- جامعه در هردو دوران ، بهدلیل ظلم طبقاتی، انگیزهای برای دفاع از حکومت نداشت.
- حمله خارجی در شرایط ضعف داخلی، به سقوط نظام و تغییر ساختار اجتماعی انجامید.
- اگر اپوزیسیون سازمانیافتهای در ایران دوره ساسانی و یا وضعیت فعلی درداخل وجود داشت، شاید سقوط در همانندی بسیاری از دورههای تاریخی دیگر، این نمونه نشان میدهد که بدون حضور نیروی مردمی نیرومند، ساختار جایگزین، و رهبری مستقل، حتی دشمن خارجی هم میتواند بدون مقاومت جدی، نظامی را سرنگون کرده و بر ویرانههای آن سلطه یابد.لذا هرگاه مردم و اپوزیسیون یک کشور نتوانند خودشان، با اتکا به نیروهای داخلی، نظم سیاسی موجود را به چالش بکشند و بدیل نهادینه ارائه دهند، دخالت خارجی نهتنها کمکی به رهایی نمیکند، بلکه به بازتولید خشونت، بیثباتی و حتی ظهور دیکتاتوریهای جدید منجر خواهد شد.
بررسی های تاریخی دوران معاصر نیز بیانگر آن است که دخالت نیروی خارجی بهتنهایی قادر به ایجاد دموکراسی نیست زیرا اولا دموکراسی فرآیندی درونی و تدریجی بوده که دموکراسی نه یک ساختار صادراتی، بلکه نتیجه تاریخ، تجربه سیاسی، فرهنگ مدنی و نهادسازی اجتماعی است. حتی در جوامع غربی نیز، شکلگیری نظامهای دموکراتیک چند قرن طول کشیده است. بنابراین، تحمیل آن از بیرون، بدون زیرساخت و اراده داخلی، به فاجعه میانجامد.
ثانیا بدون حضور یک اپوزیسیون توانمند خلأ قدرت پس از مداخله، زمینهساز هرجومرج است.بدین معنی که اگر رژیم دیکتاتوری با حمله خارجی سقوط کند ولی اپوزیسیون داخلی ناتوان، پراکنده یا بیاعتبار باشد، خلأ قدرت بهوجود میآید که اغلب توسط شبهنظامیان، جنگسالاران یا نیروهای فرقهای پر میشود.مضافا اگر هم اپوزیسیونی باشد که سرازوابستگی به نیروی بیگانه در اورده باشد این اپوزیسیون وابسته، فاقد مشروعیت مردمی است زیرا اگر جنبش یا رهبری که از بیرون حمایت میشود، نتواند با مردم رابطهای طبیعی برقرار کند و مستقل باقی بماند، از نگاه تودهها به عنوان «دستنشانده» یا ابزار قدرت خارجی تلقی خواهد شد.
تجربههای تاریخی شکستخورده دخالت خارجی
عراق (۲۰۰۳-اکنون)
با سرنگونی صدام حسین، امید به دموکراسی شکل گرفت، اما نبود اپوزیسیون کارآمد، ساختارهای قومی متضاد، و دخالتهای خارجی متعدد، عراق را به کشوری درگیر فساد، جنگ نیابتی و فرقهگرایی تبدیل کرد.
افغانستان (۲۰21-۲۰01)