Tuesday, Jun 24, 2025

صفحه نخست » آتش‌بس با اسرائیل: مرثیه‌ای برای لاشۀ رهبری خونچکان

etemadi.jpgفرانسوی‌ها برای هشت ماه دست‌پاچگی و خفت‌شان، لقبی تراشیدند: "جنگ قلابی"

ناصر اعتمادی - تریبون زمانه

پشت این دو کلمه، شرم یک ملت خزیده بود؛ ملتی که از عربدهٔ چکمه‌های هیتلر چنان زانوش لرزید که پشت سنگرها کپک زد، بی‌آنکه جرئت کند ماشه‌ای بکشد.

حالا قصهٔ ماست: از سیزدهم ژوئن، میان اسرائیل و این رژیم ولاییِ پوسیده، جنگی درگرفت که هزار بار خفت‌بارتر از همان «جنگ قلابی» فرانسوی است. ده شب و روز، آسمان خاورمیانه قرمز شد؛ پایگاه‌های سپاه مثل کندوی زنبور در آتش افتاد. از ژنرال‌های گردن‌کلفت‌شان، فقط خبر کشته‌شدن و شایعهٔ گونی‌پیچ‌شدن ماند.

فرماندهٔ اعظم ــ همان سایهٔ خاکستری که سی سال وعدهٔ فتح قدس می‌داد و جهان را با دهان روزه و موشک بالستیک گروگان می‌گرفت ــ یک شب، بی‌سروصدا خزید توی سوراخش. زنجیر فرماندهی را گاز زد و پاره کرد. موبایل‌ها را خاموش کرد. حلقهٔ هم‌قسم‌ها را ناپیدا کرد. و با چشم‌های تاریک در تاریکی گفت: «این شما، این اسرائیلِ ترامپ‌دار. اگر جانی مانده، نجات بدهید.»

خنده‌دارتر؟ آتش‌بس بود.

ده روز بعد، همان‌وقت که همه‌چیز را شخم زدند و استخوان‌ها را در خاک نرم فرو کردند، ترامپ، ایستاده زیر سایهٔ پرچم‌اش، با لبخند گفت: «رژیم اسلامی قبول کرد!»

نتانیاهو، در میان دود سوخته، زیر لب افزود: «باشد، اما یک قدم کج برود، روده‌اش را روی آسفالت می‌ریزم.»

قطر، این دلال خلیج فارس، نشست پای معامله: چند موشک بی‌خاصیت که حتی پایگاه آمریکایی را نتکانده بود، حالا سندِ شکایت بین‌المللی شد تا پولی، اسمی، یا گوشه‌چشمی گیر بیاید.

و عراقچی، همین مفسر حرفه‌ای برجام‌های لولوخورخوره، خوار و خفیف سر جنباند: «قبول. نزنند، نمی‌زنیم.»

اما از همان سوراخ تاریک، ناله‌ای رسید که: «نه خیر! جنگ ادامه دارد...»

جنگ با کی؟ با چه؟ این را تنها شبح امام زمان می‌داند و نایب‌برحقش که از پس پرده، با دندان‌های کرم‌خورده در تاریکی خرده‌فرمان می‌دهد.

این آتش‌بس اگر دام نیست، پس چیست؟

یک هدیهٔ سمی.

یک زخمِ چرکین.

یک شکافِ تازه در پیکر نیمه‌جان قدرت.

میان ملاهایی که هنوز خواب بیت‌المال را می‌بینند و نظامی‌هایی که ته‌ماندهٔ شعورشان می‌گوید همه‌چیز دود شده و فقط پوست و استخوان‌شان باقی مانده که باید زنده بماند.

فاتحه‌ای بر هیمنه‌ای که سی سال با دلار و خون و عربده وصله زدند.

و حالا، هر لاشخورِ دور و نزدیک، بوی خون را شنیده، پنجه می‌کشد، گوشه‌ای از لاشه را می‌بلعد، و خرده‌استخوانش را برای شام فردا پنهان می‌کند.

از این پس، هر بادی، هر دلالی، هر ابلهی، توی سر این رژیم تو سری خور می‌زند و حق‌السکوتش را می‌گیرد.

این دیگر «ذلت» نیست.

این لاشه‌ای‌ست که تا مغزش جویده خواهد شد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy