Tuesday, Jun 24, 2025

صفحه نخست » زجرِ سرانه، مهران رفیعی

Mehran_Rafiei.jpg

کشاندی دشمنِ خود را به خانه

که افزون تر کنی زجرِ سرانه

.

خودت پنهان شدی در زیرِ البرز

به دستی انبر و دستی دگر گرز

.

ز رویِ منقلت خیزد بسی دود

نه آن دودی که از سر میپرد زود

.

نداری دلهره از رفتنِ برق

چو بینی چشمکی از دلبرِ شرق

.

اگر تابد به ما صد پرتوِ مرگ

و ریزد بر زمین هر شاخه و برگ

.

گریزی ناگهان تا مقصدی دور

چه باکی گر بَرَد ما را تهِ گور

.

نگفتی مجتبا آخر کجا رفت؟

و یا ارثش چه شد از بابتِ نفت؟

.

تو گفتی حملهِ دشمن محال است

تمامِ حرف شان خواب و خیال است

.

چنان گفتی سخن از قدرتِ خویش

که گویی دشمنت باشد چو هم ریش

.

بیا بیرون کنون از عمقِ سنگر

بزن بر قلب هر دشمن تو اخگر

.

اگر هم خشتکت شد پاره پاره

جفا بهرِ خدا عیبی نداره

.

جزایِ زر زدن آخر همین است

بقا یا رفتنت با روس و چین است



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy