Saturday, Jun 28, 2025

صفحه نخست » خسته شدیم آقا! آنقدر چمدان بازکردیم و بستیم

gm.jpgگیله مرد

آقا! ما خسته شدیم از بس هی چمدان بازکردیم هی چمدان بستیم! بیست سی سال پیش یکوقتی یک آقای خوش لباس غاز چران مالیخولیایی مشنگی بنام آقای هخا آمده بود توی تلویزیون میگفت همین امروز فردا سیصد تا هواپیمای مسافربری اجاره میکند ما را میبرد تهران وسط میدان شهیاد پیاده مان میکند میرویم آنجا سبیل هر چه ملا و آخوند و حجت الاسلام و آیت الله را دود میدهیم آنوقت توی همان میدان شهیاد تا دم دمای صبح می نوشیم و میرقصیم!

ما آدم های ساده دل که از زور ناچاری به خرس میگفتیم آق دایی! با طناب پوسیده آقا فتح الله افتادیم توی چاه رفتیم چمدان مان را بستیم آماده شدیم برویم تهران، اما هر چه منتظر ماندیم هر چه به در و‌دیوار نگاه کردیم یکی نیامد به ما بگوید عمو‌جان خرت به چند ؟ گفتیم ای بابا ! پس راست گفته اند که :

هر که با نا راستان همسنگ شد
از کمی افتاد و عقلش دنگ شد

بعد از آن هم هر وقت پای این تلویزیون های لس آنجلسی می نشستیم میدیدیم این مفسران و تحلیلگران و کنشگران و سیاستمردان وطنی چنان از سقوط قریب الوقوع حکومت ملایان حرف میزنند انگار خودشان یک لشکر پیاده و یک لشکر زرهی و یک لشکر پدافندی و یک لشکری هم از خاله خانباجی ها و ننه نمکی ها پشت مرزهای ایران پیاده کرده اند که عنقریب میروند کاخ شاهی حکومت شاهنشیخی را بر سر سرداران و فقیهان و سفیهان خراب میکنندو یک ایرانی میسازند که از شرق و غرب و شمال و جنوبش آزادی و رفاه و خوشبختی ببارد.

ما هم دو باره میرفتیم چمدان های مان را می بستیم آماده میشدیم برویم وطن مان برای آزادی هموطنان مان بجنگیم اما بعد ها متوجه شدیم همه تفسیر ها و تحلیل ها و پیشگویی های این دانشمندان محترم همه اش حرف های صدتا یک غاز پای منقلی و باد هوا بوده است !از آن حرف‌ها که میگویند ده گز به یک گوز!



این روزها هم که دود و آتش در چارسوی سرزمین مان از یمین و از یسار به هوا بلند بود و از هر گوشه کنار تیر و ترقه در میرفت بخودمان گفتیم این تو بمیری دیگر از آن توبمیری ها نیست و انشاالله تعالی زرت ملاها قمصور میشودو حکومت ملاها به ژرفای دوزخ خواهد رفت .
از آنجا که آدم ساده لوح پنبه دانه بخواب می بیند ماهم یک پا چارق یک پا گیوه رفتیم یک چمدان گل و گنده خریدیم به این بزرگی ! یک عالمه سوغاتی هم برای عمه قزی و خاله جان و پسر خاله جان و مشدی اسدالله و ننه سلیمه خریدیم چپاندیم توی چمدان مان که وقتی رفتیم تهران دست خالی نباشیم اما یکوقت دیدیم توی این هنگامه بگیر و ببند ها و آتشفشانی ها و عر و تیز های سرداران شجاع! ناگهان آقای اسراییل و آقای حکومت اسلامی پسر خاله در آمده و روی همدیگر را بوسیده و انگار نه خانی آمده نه خانی رفته است و اعلام کرده اند ما هیچ جنگ و دعوایی با هم نداشته ایم ‌وهمه این آتشبازی ها ‌و تیر و ترقه اندازی ها یک فقره سوتفاهم بوده است!

این بود که با دلخوری و ناباوری برای صدمین بار چمدان مان را بازکردیم و حسرت رفتن به آن نیرنگستان آریایی اسلامی در دل مان ماند که ماند

حالا میخواستیم محض احتیاط از بزرگان اهل تمیز خواهش کنیم دفعه دیگر اگر میخواهند تیر و ترقه ای در کنندو آتشبازی راه بیندازند بما خبر بدهند که در عالم سیاست همه این قداره کشی ها فی الواقع نوعی خیمه شب بازی کاسبکارانه است و ربطی به آزادی و عدالت و حقوق بشرندارد تا ما بیخود و بیجهت پول بی زبان مان را خرج چمدان و سوغاتی برای عمه جان نکنیم.

خسته شدیم از بس هی چمدان بستیم هی چمدان باز کردیم به حرضت ابر فرض!





Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy