طرفداری از صلح یا تعلق به یک آب و خاک یا عکسش، طبیعتا به عنوان یک منش در زندگی افراد و گروههای سیاسی معنا دارد و باید دارای سیر و پسزمینه و نه به صورت یک نقطه در خلا باشد و همین، حافظه تاریخی را به عنوان امری اجتناب ناپذیر در درک و مصداقیابی این مفاهیم تبدیل میکند.
بنابراین برپایه کدام دادهها، میتوان وطن دوستی اعضا و جوارح ماهیتی به نام جمهوری اسلامی را که اساسا زیر سایه امتگرایی و نفی دائمی ملیت پرورش یافته، پذیرفت؟!
درمورد مساله صلح نیز افراد، گروهها و ایدئولوژیهایی که در مساله اسرائیل-فلسطین، خواهان حذف یکی از طرفین این معادله باشند، در حالیکه عملا از یک نظریه نسل کشی حمایت میکنند، بقایشان را نیز به جنگ و ناامنی گره زدهاند و این از طرفی یعنی در هرگونه حل و فصل این مساله -مثلا در قالب دو کشوری یا...-، آنها دیگر جایی در معادلات قدرت و سیاست نخواهند داشت.
به این ترتیب گروههای تندروی اسرائیلی که اکنون نیز دولت را در دست دارند، جمهوری اسلامی، گروههای نیابتی و... جملگی مصداقهایی هستند که ماندگاریشان را در تداوم گفتمان نفرت و جنگی میبینند که طی دهههای گذشته در سطح گفتمانی و نیابتی و از نظر جغرافیایی در پهنه لبنان، نوار غزه، اسرائیل، سوریه، عراق یمن و ... جریان داشته و بالطبع وقتی این دامنهی سرزمینی به کشور ایران هم میرسد باز هم براساس همان گفتمان جنگطلبانه دوسویه اولیه بوده و محکوم است و در این میان داشتن دست پایین در یک طرف مترادف با صلحدوستی آن نیست!
آسیبدیدگان جدید این جنگ گفتمانی و میدانی نیز بدون شک مردم ایران هستند که هر چند این جنگ اکنون به آنان رسیده عملا طی چهار دهه اخیر در جنگ بودهاند و طی این مدت وطندوستی و صلحطلبی خود را بارها و بارها عملا نشان داده و سعی کردهاند با صندوق رای یا مطالبات و اعتراضات مدنی، صدای خود را به حاکمیت برسانند و در ساختن ایرانی آزاد و آباد شرکت کنند.
به این ترتیب این تظاهر به وطندوستی و صلحطلبی که پروپاگاندای حکومت آن را خصوصا با صحنهگردانی اصلاحطلبان بازتولید میکند، هرگز نمیتواند نقش حکومت در ایجاد و تداوم این جنگ را از بین ببرد، در حالیکه اتفاقا حکومت و هسته سخت قدرت و پادوهای آن -اصلاحطلب اصولگرا- در تمام این مدت در برابر خواستههای اکثریت مردم ایستادند و حسرت یک زندگی معمولی را بر دل آنان گذاشتند و عملا در کار سفیدشویی گفتمان جنگطلب جمهوری اسلامی، سیاست هستهای-موشکی و اعلان جنگش به تمام جهان بودهاند و اینگونه در ازای بیچاره کردن یک ملت بر سفره انقلاب نشسته به غارت سرمایههایی مشغول هستند که متعلق به تمام مردم است و باید در بنای آبادی و آزادی این کشور استفاده شود.
اینکه حالا همین افراد، وطندوست! شده، کسانی را که نه از جنگ و آسیب وطن که از به هلاکت رسیدن قاتلان فرزندان خود لبخندی زدهاند، بیوطن و جنگ طلب معرفی میکنند، اوج بیشرافتی است!
تاثیر این روایت دروغین نیز بر قسمتی از جامعه که سالها است زیر ضرباهنگ پروپاگاندای حکومتی زندگی میکند، قابل درک است. اما چرا باید حافظه تاریخی قسمتی از جامعهی نخبگانی سیاسی ما و چیزی که به عنوان اپوزیسیون شناخته میشود نیز تا این حد ضعیف باشد که تحت تاثیر این موج قرار بگیرد و در عمل اعوان و انصار حکومتی را که همواره یک طرف اصلی هرگونه جنگ و فتنه در خاورمیانه طی دهههای اخیر بوده را ناگهان تعین وطندوستی و صلحطلبی ببینند؟!
جنگ طلبانی که با نیروهای نیابتی خود به هرجا که پاگذاشتهاند، نابودی و کشتار مردم حاصلش بوده است.
چه کسانی برای حمله ۷ اکتبر حماس به غیرنظامیان که بهانهای برای کشتار هزاران نفر در غزه شده، هلهله شادی سردادند، شیرینی پخش کردند؟!
چهکسی جز خامنهای بازوان طراحان این حمله را بوسید؟!
چه کسانی در سوریه به حمایت از دیکتاتور سفاکی چون اسد پرداخته نسلکشی به راه انداختند؟!
با لشکر سایبری که سعی میکرد با سوار شدن بر تمثیل-روایت "در جنگ که حلوا پخش نمیکنند" کشتار مردم عادی در سوریه را که سیاست رسمی جمهوری اسلامی بود و توسط سلیمانی و سپاه قدس اجرا میشد، به عنوان عوارض اجتناب ناپذیر! جنگ عادیسازی کنند
مخاطب خصوصا قسمتهایی از اپوزیسیون هستند که در بزنگاههایی چون نسل کشی سوریه، کشتار ۷ اکتبر و ... به سمت توجیه جمهوری اسلامی غلتیدند و همانها اکنون نیز اسباب بازی جدیدی به نام سنجش وطندوستی به دست گرفتهاند!
که ای کاش به مدد اندکی عقل و حافظه تاریخی از هول دیگ به حلیم نیفتند و در بازی روایتها به جزئی از پروپاگاندای حکومتی تبدیل نشوند که در تمام چند دهه اخیر فقط بر امتگرایی تکیه داشته و به دنبال نابودی تمام مصادیق ملیگرایی و وطنپرستی بوده است.

بازی در زمین اشغالگران ایران، رضا فرمند