سال ۲۰۱۸ بههمت حسین افصحی در تورنتو مراسم شعرخوانیی ایرج جنتیعطایی تدارک شده بود در این شب همچنین مراسم رونماییی کتابِ جدید ایرج «سلام کن به عشق؛ به انسان» به کوشش سعید چوبک برقرار بود. از طریق حسین افصحی مطلع شدم در همین شب کنسرت خوانندهی کوزهکوبِ مدافعِ شهدای حرم سعید جعفرزاده احمدسرگورابی (مستان) با نام هنریی «پرواز همای» در تورنتو برگزار خواهد شد.
قرار شد متنی بنویسم در معرفیی ایرج و رونمایی کتاب. متن با ویرایش جدید ضمیمهی این مختصر است.
اما بهانهی این نوشته عفریت بیماری است که یقهگیر تاج ترانه شده. خبر آن است که دیگر خوب به یاد نمیآورد. شاید فراموشی در این بیبنیاد جهانِِ فرهادکُش و پُرنکبت، سعادت باشد. اما نه برای حیثیتِ ترانه.
اگر یک خیاط بهیاد نیاورد لباس تنخور آدمی نمیشود. اگر یک آشپز دچار فراموشی شود غذا یا شور خواهد شد یا بی نمک! اما اگر یک شاعر بهیاد نیاورد واژه یتیم میشود و بیپناه.
عالیجناب ترانه برخیز و بهیادآر! تو که بهیاد نیاوری ما «به کدوم لهجه ترانه سر کنیم؟ به کدوم زبون تو رو داد بزنیم» برخیز شاعر! و برای خوابِ معصومانهمان از واژه پل بساز. اردلان گفته بود آرزو میکردم شاعرِ پل من بودم. و شهیار گفت «امان از راهِ بیعابر. امان از شهر بیشاعر»
عالیجنابِ ترانه برخیز و بهیاد آر. سلام کن به عشق؛ به انسان!
مهدی اصلانی
از تئاتر و نمایش همسایهی ترانه شد. صحنه را میشناسد و با تونالیتهی مناسب، خوانشی تئاتری از ترانهها و اشعارش ارائه میدهد. اینکه در موردش بگوییم در سنگلاخهی ترانه و جوانسالهگی با «گل سرخ» و «قصهیوفا» آغازیدن پیشه کرد و یکی از پیشروانِ ترانهی معاصر شد، هنوز چیزی در موردش نگفتهایم. خوششانس بود. در آغازِ واشکفتناش در هجدهسالهگی با گلدرشتترین ملودیسازِ پاپ آن دوران پرویز مقصدی همترانه شد: «آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد».
از همان نخست ممیزی را نفس کشید. مصرع آغازین گل سرخ بر آهنگی از پرویز مقصدی: «دیدی ای غمگینتر از من» در شورای تصویب شعر و ترانه توسط دکتر هدایتالله نیرسینا به «آخر ای محبوب زیبا» تغییر یافت. که گردنِ نحیف ترانه و ساطور داستان بود و هست به روزگاران.
بیتردید ایرج جنتیعطایی را در میانِ سه قافلهسالار ترانهی نوین باید سیاسیگوترین ترانهسرا دانست. این شاید بهخودیی خود امتیاز نباشد که نیست. آثار او اما سیاستزده نبود و نشد. چه اگر اینگونه میبود آفرینشهایش باید تاریخ مصرف میداشت. او هرگز در آفرینشهایش سیاستزده نمیشود؛ چون شعریت در متنِ سرایشهایش بالا است. در پشتِ پرچینِ واژهگان و ترانههایش رویاباختهگی جایی ندارد. او ترانهسرای امید است و فریادگر نیکیی انسان؛ از زادگاهاش خراسان تا گرمای دزفول و زانپس تهران. از آفتابکوچههای پُرآبِ دروازه دولاب تا فضای مهآلود کنارهی تایمز؛ فاصلهای بهقدرِ حرمتِ تبعید و فهمِ ترانهی تبعید. افزون از نیم قرن است که کوچههای ترانه را پرسه میزند.
او تاجِ ترانه است و بخشی از حیثیتِ ترانهی معاصر. از جوانسالهگی به کانون تحولات پرطپشِ دههي چهل و پنجاه پرت شد. در حضور غولهای ترانهی دوران؛ رهیمعیری، تورج نگهبان، معینی کرمانشاهی، بیژن ترقی و ... که نماد ترانهی مشروع و رسمی بودند. با تولد فرزندان «نامشروع» ترانه، شهیار و اردلان و ایرج، تقابل و مچاندازی با استعارههای زیبای کارورزان پیشین و عبور از عاشقانههای مجاز و رسمیی آنان به کوچهگردیها و برزخها آغازیدن میکند؛ با باوری پریقین. هم از اینرو شاید بتوان تعریفی خاصتر برای ترانهی نوین ارائه کرد. قصهی دوماهی و جمعه. شقایق و گلایه.
بنبست و خونه با رفتم که رفتم تاخت زده شد. عمر جهان بر او گذشت تا از ترانه برای خود صندق پساندازی بسازد که تا پایانِ عمر بتواند از آن خرج کند. اتفاق خجستهی دیگری که از اواخر دههی چهل در واشکوفایی ترانه رخ میدهد. ترانه همخویشِ سینمای روز میشود. (۱) شماری از آثار سینمایی در دههی پنجاه تصویر شرایطی است که خستهگی و ویرانی بر پردهی نقرهای حک میکند. ترانهی نوین با دو کارکرد با مجریان و پدیدآورندهگانِ کاربلد به کمک سینما میآید. نخست فیلم را بفروش میکند؛ دوم عبور از سد سانسور را مهیا. (۲) فیلمسرودهها سرایشهایی است برگرفته از مسائلِ روز جامعهی ایران.
شماری از آثارِ ایرج جنتیعطایی به فیلمهای دههی پنجاه قد میدهد. باور کن و خوابم یا بیدارم بر شب غریبانِ فرزان و محمد دلجو. برادرجان بر علفهای هرز فرزان و محمد دلجو. شب شیشهای بر ممل آمریکاییی شاپور قریب. وقتشه وقتشه رفتن بر همسفرِ مسعود اسداللهی. پل و ماهپیشونی بر فیلم ماهِ عسل فریدون گله. کندو بر فیلمی بههمین نام از فریدون گله؛ همه با تنظیم و ملودیهای جانِ ترانههایش واروژان. علی کنکوری مسعود اسداللهی، فریاد زیر آب سیروس الوند و جنگل بر «خورشید در مرداب» م صفار؛ هر سه با ملودیی بابک بیات. او اما مقابل گیشه سر خم نمیکند و بهسان نوازندهای حرفهای تنها جواب آواز نمیدهد و کارش را مستقل از متن ارائه میکند.
همچنین واژههایش در مقابل ملودی سرخم نکرده و به قامت ملودی پُرو میشود. یکی از چند ترانهی برتر تاریخ ترانه «برای خواب معصومانهی عشق یا پل» را ایرج جنتیعطایی برای متن فیلم ماه عسل فریدون گله سرود. بسیاری از آفرینشهای او مشهورتر از فیلمهایی است که او برایشان ترانه نوشته. همینجا گفته باشم با شنیدن نام دو تن چشم خیس میکرد و کودکی آغاز میکرد. واروژان و بابک. در جمهوریی اسلامی و حکومتِ خوف باور به فردای روشن و پیروزیی چراغ بر تاریکی بسیار دور است. ایرج اما باورمند به جاکنشدن این تباهی است. تصاویرِ تابلوی آثارش نشان از مردمباوری دارد:
«چراغ میکُشی و ماهتاب میروید
ستاره میشکنی؛ آفتاب میروید»
غیابِ عاطفه ترانهاش را مجروح کرده.
زخمی که هر تبعیدی تا نفسِ واپسین با خود خواهد داشت:
«با منِ به شب رسیده نه چراغ و نه ستاره
لحظه تکرارِ همیشه گریه گریهی دوباره
من همینم از تو اینجا تلخ و گمکرده ترانه
یه صدامردهی تنها یه حضور غمگنانه»
مفهوم وطن او را به ناسیونالیسم سوق نداد. او فراموش نمیکند وطن از دستدادهگیاش از چه بوده و از یاد نمیبرد نام گریزانندهگاناش را. از اینرو ضجهی ندامت در آثارش راهی ندارد. او پوزشخواهِ گریختن از وطن نیست. چرا که تسلیم را برنتافته و در تاریکجای جهانی که تبعید نام دارد با شیرهی جانِ ترانههایش تنها درختی سبز را آبیاری میکند:
«توی تنهایی یه دشت بزرگ؛ که مثِ غربتِ شب بیانتهاس
یهدرختِ تنسیاهِ سربلند؛ آخرین درختِ سَبزِ سَرِ پاس»
مفهومِ وطن در بسیاری از آفرینشهای ترانهی تبعید گلدرشت است و پٌررنگ. بازگشت به وطن بازگشت به جوانی است. بازگشت به جوانی اما ناممکن است. ستایشِ خاطرات کودکی و تحسینِ نوستالژیک دوران سپریشده در بسیاری از آثار ترانهسرایانِ تبعیدی برجسته است. نوستالژی و بازگشت به گذشته در تقابل با تباهی و سیاهیی حکومت اسلامی. تبعید برای ایرج جنتیعطایی معنایی معادل نفسگمکردهگی دارد. شبگریههای تبعید برایش «شب قتل ستاره است و بغض همیشه».
تبعید کابوس همیشهی شاعر است:
«تو کابوس یه تبعیدی؛ تو این کمپی که دیوونه است
کسی با گریه میخونه؛ جهنم بهتر از خونه است»
هم از اینرو کوچه باغ شعر سهراب برایش رج زدن خاطره است. او چشم میگرداند به همان کوچهی هنوز بنبست.: «تو بهت رعشه و رگ؛ گرد و سوزن/ کنار مادرکهای شناور؛ روی سمفونیی نفرین و شیون. کنار فقر گلبانوی ایثار؛ که میفروشه تنش رو تیکهتیکه/. به منچه کوچه باغ شعر سهراب»
و در فرودگاهی که بههنگام رفتنِ سرزمینهای بیمن و سنگینی نگاه چکهچکه آب میشود:
«همه نگاه میکردن و من از خودم کم میشدم
گیج و نگاهمرده و مبهوت و مبهم میشدم»
همهی شبپرسههای تبعید آرزوی بازگشت به خانه دارد. خانهی او اما همان خانهی قدیمیی ویرانشده در بنبستکوچهی زوال خاطره نیست. خانهای است که فردا ساخته خواهد شد. ایرج حسرتخوار خانهی گذشته نیست. او مقابل سالخوردهگیهای تبعید سر خم نمیکند:
«میخوام از باغچهی سبز امروزم سبدِ خاطرههامو پر کنم
میخوام از عطر دوباره گل شدن شهر سالخوردهگیهامو پر کنم
کوچهها و خونهها؛ محلهها اینجا دفترچههای بیخاطرهاَن»
و او به مرگ شب باور دارد:
«خوشا در چنگِ شب خفتن؛ ولی از مرگِ شب گفتن»
۱-در سال ۱۳۴۹ اسفندیار منفردزاده بر سرودهی شهیار قنبری (مرد تنهای شب) ملودی مینویسد. کار با اجرای فرهاد بهعنوان موسیقیی متن فیلم رضا موتوری به موفقیتی خارج از متن فیلم دست مییابد.
۲- ترانهی جنگل سرودهی ایرج جنتیعطایی در واکنش به رخداد سیاهکل با ملودیی بابک بیات و صدای داریوش اقبالی از آن جمله است؛ و نیز جمعه سرودهی شهیار قنبری با ملودیی اسفندیار منفردزاده بر روی فیلم خداحافظ رفیق امیر نادری.

همایش مونیخ قسمت دوم، ابوالفضل محققی