همایش مونیخ قسمت دوازدهم
ابوالفضل محققی
این همایش وشرکت در آن که با شکستن بسیار تابو ها وقبول روگردانی برخی از دوستان دیروز از من بود .بهای سنگین برای من داشت .چرا که با اعلام شرکت خود در این همایش خط بطلان بر سیاستی می کشیدم که هر گونه نزدیکی با سلطنت طلبان را گناهی نا بخشودنی می دانست و میداند.
جریان فکری که حاضرنیست اندک انعطافی در دیدگاه خود نسبت به نقد عادلانه دوران پنجاه ساله رضا شاه ومحمد رضا شاه داشته باشد.
جریانی که بعنوان پر طمطراق نماینده طبقه کارگر ،نیروی چپ .حاضر نیست برای یکبار هم که شده بدون پیشداوری در قامت یک منتقد بی طرف به عدالت به نقد دوران پهلوی بنشیند.
بنقد راهی که هر چه زشتی بود را به حکومت شاه نسبت می داد و کوچکترین نقطه مثبت درعملکرد پنجاه ساله این دوران که دوران سازندگی پرشتاب ایران بسوی تجدد ، بسوی جهان مدرن بود رانمی دید.
ما نیروئی بودیم بسیار سخت پوست در برابر دیدن وقبول واقعیت هائی که بر خلاف نظر ما بود.نیروئی که ادعای رهبری طبقه کارگر می کرد .هر چه پلشتی وبی فرهنگی جامعه را بحساب دوران پهلوی و امپریالیسم می نهاد.
نظریکه حکومت شاه را بدلیل ندادن آزادی سیاسی به احزاب محکوم می کرد.ازاقتصاد کمپرادوری او،ازهرکار اصلاحی وی انتقاد می نمود.اما فقدان کامل آزادی های سیاسی ،عقب ماندگی اقتصادی حاکم بر جامعه شوروی که سال ها از جریان تحولات صنعتی جهان عقب مانده بود ودروازه های آهنی آن امکان ارتباط با جهان پیرامون را قطع می نمود! کلامی بر زبان نمی آورد. حتی در رابطه با دوران استالین.
تجسم کنید نیروی سیاسی که رهبران آن هفت سال در قلب سوسیالیسم واقعا موجود زندگی کردند.در پر التهاب ترین و سرنوشت سازترین دوران شوروی که می رفت پایه های سوسیالسیم درهم ریخته شود.دریغ ازیک نظر انتقادی ،دریغ از ساعتی رفتن بدرون مردم وشنیدن دردل آنها که حداقل تصویری عینی از جامعه شوروی داشت باشند .آن هم زمانیکه شاه بخشیده بود شاه قلی نمی بخشید. رهبرانی که این شور والتهاب را ناشی از تبلیغات امپریالیسم می دانستند وهم زمان قبول کرده بودند در قرنطیه قرار دادن دو خانواده راتحت این عنوان که معلوم نیست پشت این مراجعه چه سیاست ویا چه کسی خوابیده است.
دو خانواده چه زن وچه مرد که هر دو ازباسواد ترین وخوش فکر ترین اعضای سازمان بودندونسبت به ماندن درکابل که فروپاشی آنرا بسیار جلوتر ازما دیده بودند اعتراض داشتند. به دفتر سازمان ملل در کابل مراجعه کرده بودند تا از آن طریق به اروپا بروند. انتخاب جا برای زندگی را حداقل حق خود وحداقل آزادی در یک سازمان سیاسی می دیدند.
آنها قرنطینه شده بودند . من تنها کسی بودم که شدیدا به این نوع برخورد وقرنطینه اعتراض داشتم ورابطه خودرا تقلیل ندادم .امری که خوشایند رهبری نبود ومسلم تاثیرات خود را می نهاد.
از این قرنطیه چند ماهی نگذشت که تمام تشکیلات ورهبری یا خودمستقیم ویا از طریق سازمان ملل راه اروپا در پیش گرفتند.
حداقل رهبری سازمان فدائی که امروز چنین بر شرکت کنندگان خارج شده از سازمان می توپند. خوب می دانند که چرا ما اعضای سابق این سازمان امروز در این همایش حضور داریم.
.همایشی که شرکت در آن برای ما قبل از هر چیز شکستن تابوئی است که از جریان سلطنت طلبی در بین جریان های چپ و جمهوری خواهانی که ریشه اصلی اغلب آنها فدائیست وجود دارد. کاری که سال ها قبل باید انجام میدادیم.
.بیاد برخورد " جاج زین العابدین تقی یف"بزرکترین ثروت مند آدربایجان در زمان در آمدن نیروهای ارتش سرخ بباکومی افتم .او سرمایه داری بود که از چاه کنی ودر آمدن اتفاقی چاه نفتی در خانه اش در باکو به ثروت رسیده بود مردی آگاه وبسیار وطندوست وملت پرست .کسی که برای اولین بار برای کارگرانش خانه ساخت .مدرسه دختران باکو در سطح عالی را بنا نهاد .پیشقدم در هر کارخیربود.
داستان نامه نوشتن" سیدحسن تقی زاده "از برجسته ترین رجل سیاسی دوران مشروطه ورضا شاه که جوانی با هوش بود و قصد سفر به انگلیس جهت تحصیل داشت.برای این سفر بباکو که دروازه اروپا بود! رفته بود. بضاعت کیسه اش کم بود به" حاجی زین العابدین تقی یف" که فامیلشان یکی بود نامه نوشت وقصد خود برای تحصیل رابرای او بیان کرد ودر خواست کمک نمود .کمکی که حاجی زین العبدین از او دریغ نکرد.
او چنین مردی بود.
حال پیر شده بود که سربازان روس وارد باکو شدند .حرمت حاجی را بین مردم می دانستند وحمایتش از مردم زحمتکش را .اما او با ارتش سرخ همکاری نمی کرد .سراغش رفتند تا وادار به حمایتش از رژیم تازه کنند. .حاجی برنیمکتی در باغ نشسته بود عصائی با دسته نقره ای بسیار نفیس بر دست داشت.افسر روس از خدمات حاجی گفت وحمایت وی خواست.
جوابش بسیار آموزند بود.
به عصای دستش که ته آن داخل گل و لای زمین زیر پایش بود . اشاره کرد و گفت" شما بمن می گوئید این عصا را سروته کن و سرنقره ای ونفیس آنرا داخل این گل ولای کن وته آلوده آن بدست بگیر. من هرگز چنین کاری نمی کنم!" وچنین کرد! تا آخر عمر مغذوب حکومت سوسیالیستی بودو نهایت در انزوا ماند ودر انزوا چشم از جهان بست.
دریغا که ما با حکومت خمینی چنین نکردیم . سر نفیس عصای اعتمادی که مردم بخصوص جوانان بدست ما داده بودند! بر گرداندیم وته لجنی آنرا بعنوان دستاورد انقلاب بردست گرفتیم.بر تمام دستآوردهای دوران پهلوی چشم بر بستیم. لب به اعتراض اعدام هویدا ها وفرخ پارسا ها نگشودیم .هم زمان با حزب توده خواهان اعدامهای هر چه بیشتر افسران ،وزیران وکار آفرینان زمان شاه گردیدیم .
نگاه وعملی تلخی که هرگز مورد نقد قرارندادیم و هنوزهم دربر همان پاشنه می گردد.
ما منتقدان بر چنین سیاستی به عهدشکنی متهم می شویم وبعنوان حامیان شاهزاده مورد شماتت قرار می گیریم.ما که در ادامه راه نمی خواهیم با عصای آلوده در سلک حامیان این رژیم این باربا توجیهگرانی که جنگ امروز رژیم با اسرائیل را نام جنگ میهنی می گذارند وباز با عصای آلوده پشت سر حکومت صف می بندند. ای کاش، ای کاش عدالتی وشرمی در کار بود.

حمله به معترض شناخته شده ایرانی در لندن