چندی پیش، دوستی قدیمی از ایران برایم ایمیلی فرستاد که بی مناسبت نیافتم در اینجا نیز بازگو کنم. روایت او بازتابی ست از حال و هوای این روزهای مردم، فضایی که کمتر کسی دیگر باور دارد که جمهوری اسلامی حتی قادر باشد نوروز آینده را هم ببیند! تقریباً همه در انتظار رفتنش هستند، دیر یا زود داره، ولی سوخت وسوز، نه!
بعضیها میگن تاریخ مصرفشون تموم شده، اونایی که آوردنشون، تصممیم گرفتند که ببرندشون! برخی دیگه اما میگن برای خارجی ها، کی بهتر از این آخوندا برای ویران کردن این مملکت که هر کس از راه میرسه براحتی میتوونه غارتش کنه! کشوری ضعیف و درمانده و توسری خور!
به هر حال آنچه که بارز است این است که یک ذهنیت قوی و مشترک در جامعه دیده میشودکه : این نظام رفتنی ست. جمهوری اسلامی در ذهنیت اکثریت مردم ایران دیگر سقوط کرده، آنچه باقی مانده، برگزاری مراسم تدفین و خاکسپاری است!
با اینهمه ، پرسش مهمی که همچنان برای بسیاری از مردم کوچه و بازار باقی ست این است که بعد از آن چه میشود!؟ و شاید همین پرسش است که مراسم تدفین را تا امروز به تأخیر انداخته و مردم را همچنان به نظاره گری واداشته است. جمهوری اسلامی نیز این دغدغه و نگرانی مردم (که بعدش چه میشود؟) را بخوبی میشناسد، به آن دامن میزند و از آن بهره برداری میکند. با تبلیغ این گزاره که «با رفتن ما ، کشور دچار هرج و مرج و جنگ داخلی و تجزیه میشود» میکوشد مردم را از صحنه اعتراضات دور نگهدارد و آنها را از هر اقدامی که پایههای رژیم را درهم بشکند، بازدارد. چه بسا که حتی بطور هدفمند و کنترل شده، با دست زدن به اقداماتی نظیر ترور و یا ایجاد ناامنی در برخی مناطق (نظیر سیستان و بلوچستان) چنین ذهنیتی را در جامعه بیشتر تقویت نماید.
نویسنده نامه میگوید که جمهوری اسلامی در ایجاد چنین فضاسازی های امنیتی بسیار با تجربه است و هربار نیز توانسته است بخشی از جامعه را نیز با چنین ترفندهایی بفریبد، اما تاسفبار غفلت برخی از نخبگان سیاسی و فکری است. هرچند که همکاری مستقیم برخی از آنان با رژیم محل بحث نیست، اما گفتهها و پیشنهادهایی همچون برگزاری رفراندم برای اصلاح قانون اساسی رژیم، عملاً بازی کردن در زمین رژیمی است که تنوانسته است در هیچ زمینهای کمترین صلاحیتی از خود نشان دهد و کارنامه اش اینک در مقابل چشمان همگان است.
امروز شهروند ایرانی با هر نوع گرایش سیاسی، دیگر نه به ماندن جمهوری اسلامی، بلکه به این میاندیشد که فردا چه خواهد شد!؟ یک شهروند دغدغه مند ایرانی اکنون به این چالش میاندیشد
که نظام مطلوب من برای آینده کشورم چیست؟
پادشاهی مشروطه و یا جمهوری ؟
از نظام پادشاهی تصویرنسبتا روشنی دارد، از پیشینه تاریخی، از تجربههای زیسته نه چندان دور، از نوستالوژی حکومت پهلوی ها، و همچنین از ظرفیت هایش برای حفظ اتحاد و یکپارچگی ملی در صورت انتخاب گزینه پادشاهی، تکلیف شهروند ایرانی روشن است، او بروشنی میداند که این گزینه تنها با رفتن جمهوری اسلامی محقق خواهد شد، میداند که مرامش چیست و کارنامه اش در همین گذشته نزدیک چه بوده است، میداند که رهبرش کیست و دیدگاههای او در مورد محتوای نظام پادشاهی مشروطه چیست، و همچنین میداند که او چه جایگاهی در داخل کشور و نیز درگستره جهانی دارد، شهروند ایرانی بر اساس تجارب گذشته اش، با انتخاب گزینه پادشاهی تصویر نستبا روشنی برای آینده ایران در ذهن خود دارد.
اما من شهروند، وقتی به گزینه «جمهوری» فکر میکنم، همه چیز در ابهام است، نخست اینکه مراد از جمهوری چیست و کدام مدل جمهوری مورد نظر است؟ جمهوری اسلامی (با پارهای تغییرات)؟ جمهوری عرفی؟ لاییک؟ فدرال؟ دموکراتیک؟ شورایی؟ و یا ترکیبی از دو یا چند تا از این مدل ها!؟
ضمن اینکه نخستین تجربه شهروند ایرانی از نظام «جمهوری» ویرانی هولناک کشورش بوده؟ از کجا که این تجربه تلخ با نام و یا فرم دیگری دوباره باز آفرینی نشود؟
در ایران نود و چند میلیونی هر یک از مدلهای جمهوری ا برای خود (کم یا بیش) طرفدارانی دارد. ما جمهریخواهانی داریم با اهدافی کاملاً متضاد، که هماکنون نیز چشم دیدن یکدیگر را ندارند، و فردای پس از سقوط رژیم، هرکس متناسب با خاستگاه فکری و یا مناقع شخصی و یا گروهی خود، پرچم اردوگاه خود را بر خواهد افراشت. در چنین حالتی اگر نظام پادشاهی مشروطه ظرفیت و پتانسیل این را دارد که بتواند تمام نحله های فکری را با ملحوظ داشتن تمام حقوق شهروندی آنان، در خود جای دهد، گرایشات مختلف و گاه متضاد جمهوریخواه اما (بویژه آنگاه که پای کسب قدرت سیاسی به میان آید) فاقد چنین پتانسیلی برای ایجاد انسجام و وحدت در میان اقشار مختلف جامعه خواهند بود. آنهم در منطقه ای با ویژگیهای فرهنگی خاورمیانه ای که دموکرات بودن و مصالحه و سازش در میان گروههای سیاسی، کیمیایی کمیاب است.
کسی البته مطلقا نمیتواند بر دیگری بخاطر انتخاب یک مشی سیاسی دیگر خرده بگیرد و یا او را از داشتن چنین حقی محروم سازد، اما شاید بتوان کسانی را که با نیاتی خاص و بعنوان «نخبه» در جایگاه «مصلح» مردم را اندرز میدهند مورد نقد قرار داد چرا که پارهای رهنمود ها و اندرزها و گاه هشدارهای آنها، ما را به همان جایی رهنمون میشود که هماکنون نیز در حال تجربه کردن و زیستنش هستیم.
وقتی الیت جامعه ما ، با تحلیلی برگرفته از دگمهای ایدیولوژیک، برواقعیتهای تاریخ گذشته و نیز تهدیدات بالقوه آینده ، چشم می بندد، و تحت عنوان کلی «جمهوریخواهی» بدون ارایه تعریف روشن از آن، برای آیندهای موهوم و شاید هم نه چنان مطلوب، ایده پردازی و رؤیا بافی میکند، آنچه که بر ذهن من شهروند می نشیند، آیندهای توأم با بی ثباتی، بی برنامگی، ناکارآمدی است که سرانجام و بالمآل آنچه که عاید ما خواهد شد نظامی خواهد بود که شاید فقط در عنوان و شکل ظاهریاش اندک تفاوتی با نظام جمهوری اسلامی موجود داشته باشدإ
تنیجه رهنمودهای چنین اندرزگویان ورفورمیست ها و روزنه گشایان لاجرم این خواهد شد که به جای تلاش برای براندازی این نظام و تن دادن به آیندهای پرابهام و چه بسا پر آشوب، گزینه مناسبتر، تمسک جستن به همین «فرزند خواندگان» و «هم تباران» جمهوری اسلامی میباشد. که البته قطعاً در مشی و مرام شان تجدید نظرهایی نیز خواهند کرد! این خوانش البته در داخل و خارج نظام نیز با توجه به امکانات گسترده رسانه اس شان، صدای بسیار بلندی هم دارد. چرا که در اینصورت، دیگر نه برای بسیاری عقوبت و بازخواستی در مورد عملکرد گذشته شان در کار خواهد بود و نه ترس و نگرانی از بابت از دست رفتن هر آنچه که خود و یا وابستگان شان به مدد رانتهای مختلف بر هم انباشته اندإ
از این روست که من میگویم این روزها، روزهای تعیین تکلیف مردم با خود و با تاریخ خودشان است. در حقیقت ما (با توجه به تمام ملاحظات تاریخی و منطقه ای) دو گزینه بیشتر برای نظام سیاسی آینده کشورمان در پیش رو نداریم ، و این اتتخابی است که ما همین امروزهم، با کنش سیاسی خود انجام خواهیم داد:
نظام جمهوری، با چشم اندازی نه چندان روشن، و شاید حتی نوعی درجا زدن در اکنون! (و با*
امید بستن به افعی که شاید کبوتر بزاید)
*
نظام پادشاهی مشروطه، یعنی بازسازی و نوسازی تجربه موفق گذشته (که تنها با سقوط این نظام اهریمنی میتواند تحقق یابد)