سمفونی ناموزون زوال
سروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا
برای فهم وضعیت امروز ایران، در جبههی حکومت، باید به یک سمفونی ناموزون گوش سپرد؛ ارکستری که در آن، هر نوازندهای ساز خود را در گامی متفاوت و با ریتمی ناهمخوان با دیگران مینوازد. در یک سو، یک نظامی بلندپایه در کسوت نمایندگی مجلس با قاطعیت از استراتژی تهاجمی سخن میگوید و پایتختهای غربی را به نبردی تمامعیار تهدید میکند. همزمان در سوی دیگر، یک دیپلمات کارکشته در معتبرترین نشریات بینالمللی، یادداشتی برای صلح، تنشزدایی و بازگشت به پارادایم فرصت منتشر میکند. و در پسزمینه، یک جریان سیاسی که پایی در حکومت دارد و پایی خارج از آن، بیانیهای برای اصلاحات ساختاری بنیادین و آشتی ملی صادر میکند. این هیاهوی صداهای متضاد، نه نشانهی یک بحث استراتژیک سالم، که علائم بالینی یک بیماری عمیق است؛ یک «روانگسیختگی استراتژیک» در سطح یک نظام در آستانه ی فروپاشی.
این نوشتار، به واکاوی این رویههای متضاد میپردازد تا به این پرسش کلیدی پاسخ دهد: در ایران امروز، واقعاً چه خبر است؟ استدلال محوری آن این است که نظام جمهوری اسلامی دیگر یک کنشگر واحد و عقلانی نیست. پاسخ، در شنیدن دو صدای متضادی نهفته است که نه در روشنایی روز، که در تاریکیِ یک آیندهی مبهم، یک ساختار قدرت پنهان، و یک عقلانیت زوالیافته طنینانداز میشوند.
این دو صدا، مانند غرش دو موتور قدرتمند اما ناهماهنگ در دل یک «کشتی سرگردان» هستند. یک موتور، با تمام توان در حال راندن کشتی به سمت گذشته و صخرههای «تقابل» است. موتور دیگر، همزمان تلاش میکند تا مسیر را به سمت آینده و آبهای آرام «مصالحه» تغییر دهد. این «جنگ داخلی موتورها»، کشتی دولت را در یک وضعیت «فلج استراتژیک» قرار داده است؛ وضعیتی که در آن، کشتی نه به جلو میرود و نه به عقب، بلکه تنها با لرزشی مهیب، در جای خود میچرخد و انرژی خود را هدر میدهد. برای فهم این فلج، باید هر یک از این صداها را به صورت جداگانه واکاوی کنیم.
بخش اول: صدای گذشته (منطق ایدئولوژیک)
برای فهمیدن ریشههای این روانگسیختگی، ابتدا باید به سراغ قدرتمندترین و قدیمیترین صدای این ارکستر ناموزون برویم: صدای گذشته، یا آنچه میتوان آن را منطق ایدئولوژیک نامید. این صدا که امروز توسط چهرههای نظامی و امنیتی نمایندگی میشود، بازتاب سیستمعامل روانی یک ساختار قدرت پنهان است که در یادداشت مستقل «نظریهی دولت موریانه» به تفصیل تشریح شده است. برای درک این گفتمان تهاجمی، باید ابتدا آناتومی این دولت پنهان را بشکافیم. نظریهی «دولت موریانه»، سیستمی را توصیف میکند که در آن، یک کارتل امنیتی-اقتصادی، ساختار دولت رسمی را از درون توخالی کرده و آن را به پوستهای بیجان برای پیشبرد منافع خود تبدیل نموده است. این کارتل، که هویت و مدل کسبوکارش بر پایهی نفوذ امنیتی-منطقهای و اقتصاد غیرشفاف استوار است، برای بقای خود به یک نرمافزار روانی مشخص نیاز دارد: «ذهنیت محاصره».
این ذهنیت، یک آسیبشناسی روانی-سیاسی است که در آن، یک نظام هویت خود را نه بر اساس آنچه هست، بلکه در تضاد دائمی با یک «دشمن» ازلی-ابدی تعریف میکند. این ذهنیت برای بقای خود به بحران و درگیری نیاز دارد، زیرا «صلح»، توجیه ایدئولوژیک آن را برای سرکوب داخلی و ناکارآمدی اقتصادی از بین میبرد. بنابراین، وقتی یک فرمانده نظامی از لزوم اتخاذ استراتژی تهاجمی سخن میگوید یا دیگری پایتختهای غربی را تهدید به حمله میکند، این لزوماً یک تحلیل نظامی واقعبینانه برای شرایط امروز نیست. این صدا، صدای گذشته است که در زمان حال فریاد زده میشود؛ نرمافزاری که دیگر با سختافزار فرسودهی توان اقتصادی و ظرفیتهای نظامی واقعی کشور همخوانی ندارد.
بخش دوم: صدای حال (منطق بقا)
در برابر غریو رعدآسای «صدای گذشته» که همچنان در حال نواختن مارش جنگ است، صدایی دیگر، آرامتر اما به همان اندازه مصمم، به گوش میرسد: صدای زمان حال، یا آنچه میتوان آن را «منطق بقا» نامید. این صدا که در یادداشتهای دیپلماتیک محمدجواد ظریف در نشریات خارجی و بیانیهی جبهه ی اصلاحطلبان تجلی مییابد، دیگر از جایگاه قدرت ایدئولوژیک سخن نمیگوید؛ بلکه از موضع شکنندهی غریزهی بقای «دولت رسمی» و در چارچوب عملکرد یک «ریاستجمهوری ضربهگیر» عمل میکند. این گفتمان، نه یک پروژهی واقعی برای تغییر، که یک تلاش بی حاصل برای جلوگیری از برخورد نهایی کشتی با کوه یخ است؛ تلاشی برای خرید زمان و کاهش خسارت.
برای فهم این منطق، باید به تحلیل یادداشت ظریف بازگردیم. او با هوشمندی، یک روایت متمدنانه از ضرورت «تغییر پارادایم» از تهدید به فرصت ارائه میدهد و ظرفیتهای ملی ایران را برمیشمارد. اما این روایت، بر یک تناقض بنیادین و ناگفته استوار است. او از همکاری منطقهای و دیپلماسی جهانی سخن میگوید، در حالی که این مفاهیم مستقیماً با مدل کسبوکار «دولت موریانه» در تضاد قرار دارند. فراخوان ظریف برای صلح و همکاری، در عمل به معنای درخواست از این کارتل قدرتمند برای دست کشیدن از شریانهای حیاتی بقای خویش است؛ درخواستی که از همان ابتدا محکوم به شکست است.
این تناقض، در بیانیهی اخیر جبهه اصلاحات به شکلی عریانتر خود را نشان میدهد. آن بیانیه، بیش از آنکه یک طرح اصلاحی باشد، یک «دادخواست» حقوقی علیه «دولت موریانه» است. هر یک از بندهای آن، مانند یک موشک نقطهزن، دقیقاً یکی از ستونهای حیاتی آن کارتل پنهان را هدف گرفته است: «بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها»، به معنای پایان دادن به بازوی اقتصادی کارتل است. «انحلال نهادهای موازی»، به معنای برچیدن دستگاه اطلاعاتی و بوروکراسی مستقل آن است. و «اصلاح سیاست خارجی بر پایه آشتی ملی»، به معنای خلع سلاح بازوی امنیتی-منطقهای آن است. این بیانیه، مانند یک جراح، تمام تومورهای بدخیم را شناسایی کرده و نسخهی جراحی کامل را پیچیده است؛ اما این نسخه را برای بیماری مینویسد که نه تنها قصد درمان ندارد، بلکه خود را کاملاً سالم میپندارد. بنابراین مانند این است که یک «گواهی فوت» برای پروژهی جمهوریت صادر شده باشد از سوی پزشکی قانونی!
بخش سوم: صدای آینده (منطق واقعیت)
در میانهی این جدال داخلی میان «صدای گذشته» و «صدای حال»، نیروی سومی وجود دارد که بیاعتنا به هر دو، در حال نزدیک شدن است: صدای آینده، یا آنچه میتوان آن را منطق بیرحمانهی واقعیت نامید. این صدا، نه یک گفتمان سیاسی، که مجموعهای از قوانین انکارناپذیر نظم نوین جهانی است. این منطق، داور نهایی این بازی است و قدرتمندترین پدیدهای که نمایندگی میکند، لحظهی وقوع یک «شوک سپتیک سیستمی» است که با فعال شدن مکانیزم ماشه (اسنپبک) آغاز میشود.
در علم پزشکی، شوک سپتیک وضعیتی است که در آن، یک عفونت موضعی به کل بدن سرایت کرده و سیستم ایمنی در یک واکنش افراطی و سردرگم، به جای مبارزه با عفونت، شروع به حمله به ارگانهای حیاتی خود بدن میکند. این یک فرآیند خودویرانگری سریع است که به فروپاشی کامل ارگانها و مرگ منجر میشود. اقتصاد سیاسی ایران نیز برای سالها از یک «عفونت موضعی»--یعنی تحریمهای قابل مدیریت و قابل دور زدن--رنج میبرد. اما فعال شدن مکانیزم ماشه، لحظهای است که این عفونت، به تمام جریان خون اقتصاد جهانی سرایت میکند.
بازگشت کامل و خودکار قطعنامههای شورای امنیت، یک اجماع جهانی بیسابقه را علیه ایران شکل میدهد و موجب برانگیختن یک واکنش ایمنی از سوی کل سیستم مالی و تجاری جهان خواهد شد. در این وضعیت، دیگر هیچ پادتن یا دارویی (مانند کمک چین و روسیه) کارساز نخواهد بود. هر بانک، هر شرکت بیمه، هر بندر و هر خط کشتیرانی در جهان، برای محافظت از خود، ایران را از سیستم خود پس میزند. این فرآیند، به یک فروپاشی زنجیرهای در ارگانهای حیاتی کشور منجر میشود: سیستم بانکی از کار میافتد، تجارت خارجی متوقف میشود، و شریانهای درآمدی به طور کامل مسدود میگردند.
در این مرحله، دیگر راهی برای فرار نیست. این یک بیماری سیستمیک است، نه یک زخم سطحی. در این وضعیت، نه گفتمان تهاجمی و ایدئولوژیک «صدای گذشته» و نه تلاشهای دیپلماتیک «صدای حال»، هیچکدام کارایی ندارند. بدن بیمار، دیگر به هیچ درمانی پاسخ نمیدهد و تنها در تب خود میسوزد. این همان لحظهی مرگ مغزی اقتصادی است؛ نقطهی بیبازگشتی که در آن، دیگر هیچ استراتژیای جز پذیرش واقعیت تلخ فروپاشی، باقی نمیماند.
تشخیص نهایی و چشمانداز آینده
اکنون که سه صدای اصلی این ارکستر ناموزون را شنیدیم--صدای گذشته (منطق ایدئولوژیک)، صدای حال (منطق بقا)، و صدای آینده (منطق واقعیت)--میتوانیم به پرسشهای بنیادین بازگردیم و یک تشخیص نهایی از وضعیت ارائه دهیم.
ما شاهد یک اختلاف کاملاً واقعی میان دو منطق بقای متضاد هستیم که دیگر قادر به همزیستی نیستند. اما همزمان یک «نمایش» تراژیک برای جامعه است، زیرا این یک نبرد نابرابر است. در این نمایش، دولت رسمی و دیپلماتها نقش افسرانی را دارند که نقشهی مسیر امن را فریاد میزنند، در حالی که سکان کشتی در دستان «دولت موریانه» است که با چشمانی بسته به سمت کوه یخ حرکت میکند.
در مملکت چه خبر است؟ یک «فلج استراتژیک». سیستمی که به طور همزمان هم پدال گاز (تهدیدهای جناح امنیتی) و هم پدال ترمز (تلاشهای دیپلماتیک جناح تکنوکرات) را تا انتها فشار میدهد و در نتیجه، تنها دود میکند و حرکتی رو به جلو ندارد. این وضعیت، همان تصویر ارکستری است که روی عرشهی در حال کج شدن تایتانیک مینوازد تا مسافران را آرام نگه دارد؛ نمایشی از عادی بودن در آستانهی یک فاجعهی قطعی.
به کجا میرویم؟ به سمت نقطهی شکست یکی از «آستانههای فرسایش». این جدال داخلی و این فلج استراتژیک، خود نشانهی آن است که سیستم به این آستانهها--خواه اقتصادی، خواه اجتماعی و خواه نظامی--بسیار نزدیک شده است.
و در نهایت، حرف آخر را چه کسی میزند؟ در این وضعیت روانگسیختگی، دیگر یک مرکز تصمیمگیری واحد و عقلانی وجود ندارد. حرف آخر را نه این جناح و نه آن جناح، بلکه «واقعیت سخت» خواهد زد. لحظهای که یکی از آن آستانهها در هم شکسته شود، دیگر نه گفتمان تهاجمی و نه گفتمان دیپلماتیک، هیچکدام توان مدیریت بحران را نخواهند داشت. آن روز، صدای تیکتاک ساعت در اتاق انتظار به پایان میرسد و در، به روی سرنوشت نهایی گشوده خواهد شد.
سروش سرخوش
تحلیلگر استراتژیک و روانکاو فرهنگی
مخاطبان محترم جهت ارتباط با نگارنده و مطالعه ی سایر آثارش به آدرس https://x.com/sarkhosh1341 مراجعه بفرمایید.

این امریکایی ها، گیله مرد