Monday, Sep 8, 2025

صفحه نخست » کشتار 17 شهریور، روزی که سرنگونی شاه را محتوم کرد، محمود دلخواسته

Mahmoud_Delkhasteh_3.jpgسرهنگ فرهی، بعد از اجرای دستور کشتار 17 شهریور، دستور داد:

«ماشینهای زباله را بفرستید تا این آشغالها (کشته شدگان) رو جمع کنند.» (1)

دوازده سال پیش، صدای آمریکا از اینجانب دعوت کرد تا در گفتگویی که در آن، سرهنگ گارد شاهنشاهی، کریم شمس شرکت داشتند، به عنوان شاهد کشتار شرکت کنم. قبل از آن، یکی از مجریان بی بی سی به یکی از نزدیکانم گفته بود که اصلا کشتاری در 17 شهریور نشده است و همه اش داستان بوده مخالفان شاه ساخته بودند. به این علت بود که مصاحبه را پذیرفتم.

در این مصاحبه، سرهنگ کریم شمس، در صداقت کامل، اطلاعی را دادند که بهت زده ام کرد و و آن سخن بالا بود که هم قطارشان، سرهنگ فرهی، که گفته بود:

«ماشینهای زباله را بفرستید تا این آشغالها (کشته شدگان) رو جمع کنند.»


به عنوان کسی که اتفاقی از کشتار جان سالم بدر برده بودم و خود را بزور از زیر دختر و پسرهایی که کشته شده و پاهایم زیر بدنهاشان گیر افتاده بود خارج کرده بودم، با خود گفتم که منهم می باید یکی از آن آشغالها می بودم.

در واقع نوع نگاه استبدادیان و عمال آنها به مردم اینگونه است و اینگونه است که هم شاه دستور کشتار این "آشغالها" را می دهد و هم خمینی و خامنه ای. در نتیجه، سرنوشت این "آشغالها" جز گورهای جمعی و فردی خاوران ها نیست. اینگونه، استبداد، جگر گوشگان مادرها و پدرها را جز "آشغال" نمی بیند و شاهش آنگونه دستور می دهد و خمینی و خامنه ای اش هم بر همان سنت.

در هر حال، کشتار 17 شهریور و به گلوله بستن مردمی که در اعتراض به استبداد با دستان خالی گرد آمده بودند، کار شاه را تمام کرد. آنهایی که با بیانی افسرده می گویند شاه اگر بیشتر کشته بود بر قدرت مانده بود، نه تنها روانشناسی ضد انسانی و ضد حقوق بشری خود و در واقع فاشیستی خود را بروز می دهند، بلکه واقعیتی را نمی فهمند که نسلی که آن لحظه های مبارزه را تجربه کرده بود با تمام وجود حس کرده بود و آن اینکه:

در مبارزه، زمانی می رسد که خشم مبارزان بر علیه مستبد بر ترس آنها از شمشیر مستبد غلبه می کند. در واقع، هر استبدادی زیست و عدم زیست خود را از سنگینی یکی از دو کفه ترازوی «ترس» و «خشم» می گیرد و تا زمانی که شاهین ترازو، کفه «ترس» را سنگین تر نشان می دهد استبداد استمرار می یابد. ولی زمانی که کفه خشم سنگین تر شود، آنگاه است که پایان عمر استبداد محتوم می شود. البته، تنها «خشم» کافی نیست و باید در کنار آن عنصر «امید» و چشم اندازی برای آینده ای روشن وجود داشته باشد تا خشم «من ها» «ما» شود و اینگونه فلک را سقف بشکافد تا بر اندازی بنیادش با«در اندازیم طرحی نو» همراه شود.

در چنین وضعیتی «احساسی ناگفته» و «کلامی نایافته»، بصورت وجدان جمعی شکل می گیرد و از چشمه ذات وجود انسان که ظلم ناپذیر است، سرازیر و به گونه ای روز افزون خون خود را به دیگر اجزا بدن جامعه می رساند. در نتیجه، مردمی می شوند که اراده می کنند که هر قیمتی را برای خلاص شدن از شر مستبد بپردازند. اینگونه بود که با وجود کشتار اول، هزاران نفر ساعتها در خیابان ماندند و این با وجودی بود که هر اندک زمانی، یکی یا چند تایی از آنها هدف گلوله قرار می گرفتند.

به سخن دیگر، شکل گیری این اراده جمعی، به مانند رودی خروشان عمل می کند که توانایی بر داشتن هر سدی را از جلوی خود دارد. اینگونه نسل ما «پنجاه و هفتی ها» حاضر به پذیرفتن بهای بس سنگین تری برای مبارزه با مستبد بودند. اینکه، شاه نتوانست بیشتر بکشد به این علت بود که نمی توانست بیشتر بکشد. مهمترین علت آن این بود که من نظامی می دیدم که اکثریت مطلق نظامیان با وجودی که دستور کشتار را داشتند، جز معدودی، حاضر نبودند دست به کشتار هموطنان خود بزنند. در این مورد قبلا خاطرات خود را نوشته ام. ( 2)

در هر حال، حدود دو ماه بعد، شاه، در پیامی تحت عنوان:

«صدای انقلاب شما را شنیدم»

دلایل انقلاب نسل ما را اینگونه بیان کرد:


«سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی، فساد، ظلم، اختناق، استبداد، استعمار (حدود ۱۰ بار این صفات را در پیام خود تکرار کرد.) و نبود آزادی‌ها و نبود انتخابات آزاد و عدم اجرای قانون اساسی مشروطه، (۶ بار نیز به این دلایل اشاره کرد.) اعلام کرد.» (3)

بنا بر این، آن هموطنانی که دانسته یا ندانسته، عبارت "پنجاه و هفتی ها" را به توهین و تمسخر تبدیل کرده اند و اینگونه خود را محکوم به زندگی در استبداد، نیاز دارند توضیح دهند که آیا دلایل انقلاب ما، که شاه آنها را بروشنی بیان کرد دلایل اشتباهی بود، که اینگونه به نسل ما توهین می کنید؟

بیشتر! آنها نیاز دارند توضیح دهند که آیا در صورت انقلاب دیگری، دلایل آن انقلاب جز این دلایلی است که ما را به طرف انقلاب برد؟

باز هم بیشتر! آنها نیاز دارند پاسخ دهند که اگر آن انقلاب را کردند و باز منحرف شد و استبداد دیگری را باز تولید کرد، آیا نسل بعدی حق دارند آنها را به تمسخر بگیرد؟

آخر اینکه، تنها فردی و مردمی اشتباه نمی کنند که کاری نمی کنند. انسان به عنوان بودنی نسبی و بنا بر این آگاهی و علم نسبی تنها از طریق روش «تجربه و خطاست» که می تواند با بکار گیری عقل نقاد، راه به جلو را بیابد و اینگونه در مبارزه استمرار بجوید و در ادامه، خطاها را به تجربه تبدیل کرده و از تجربه به عنوان توشه راه استفاده کند.

از جمله به این دلیل است که این نظر را مکرر تکرار کرده ام که تا زمانی نسل جوان با انقلاب بهمن آشتی نکند و با آن نه از طریق توهین و تحقیر( که نیازی به اندیشیدن ندارد.) که از طریق نقد بر خورد نکند و آن را در ادامه جنبشهای انقلابی جامعه ملی ایران از انقلاب مشروطه گرفته تا جنبش ملی کردن نفت، نبیند، جنبشهایش یکی بعد از دیگری شکست خواهند خورد. چرا که همانگونه که هر اندیشه ای بر شانه های اندیشمندان قبلی ایستاده است، هر جنبش انقلابی نیز، بر بستر تاریخی خود انجام می شود و اگر آن بستر و آن شانه، نفی شود، جنبش بعدی بر زمین خواهد افتاد، و در نتیجه، پاسخی درخور به سوال "چه باید کرد" را نخواهد یافت.

به سخن دیگر، مطالعه تاریخ مبارزات ایران از انقلاب مشروطه تا جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلاب بهمن و جنبشهای بعدی بما می گوید که ایرانیان، «شروع کنندگان خوبی هستند.» ولی «ادامه دهندگان بدی هستند.» اینگونه است که:

الف. اولین انقلاب برای دموکراتیزه کردن دولت و حکومت و حق حاکمیت را از شاه و شیخ گرفته و از آن مردم کردن، در منطقه و دنیای اسلام را ایرانیان می کنند، و به انقلاب مشروطه تولد می بخشند، ولی به دوران وحشت رضا شاهی با شعار مدرنیسم منجر می شود.

ب. مصدق و همراهانش، بدون ریختن خونی از دماغی، در برابرغول استعمار انگلستان ایستاده و نفت را ملی کرده و انگلستان را در زمین دیپلماسی خودش شکست می دهد. اهداف انقلاب مشروطه را از زیر خاک بیرون می کشد،ولی فرصت طلبی ها، حسادت ها و حقارتها (کسانی مانند آیت الله ها کاشانی، بهبهانی و مظفر بقایی و...و) سبب می شود تا دست در دست آنگلستان - آمریکا بر ضد مردمسالاری کودتا می کنند و اینگونه، 25 سال دوران وحشت را باز سازی کرده تا انفجار انقلاب بهمن دوران آن را بسر آورد.

پ. انقلاب بهمن با شعار استقلال، آزادی و با هدف باز گرداندن حق حاکمیت به مردم، اولین نوع انقلاب از طریق جنبش عمومی خشونت زدا را عرضه می کند و دنیا را مات و مبهوت خود می کند.

ولی از آنجا که دارای دو ضعف عمده بود:

- یکی عدم آشنایی با پیشینه سیاسی خمینی و از جمله حمایت او از کودتای 28 مرداد و نزدیکی با عوامل انگلستان از جمله سید ضیا الدین طباطبایی، آیت الله ها کاشانی و بهبهانی.

- گفتمان و بیان دموکراتیک پاریس که از زبان و قلم آقای خمینی به جهانیان عرضه شد و در پیش نویس قانون اساسی مدون شد، کادرهای مورد نیاز خود را نداشت و اینگونه، نخبگان قدرت طلب آن را پر کردند.

در نتیجه، قدرت طلبی ها و حسادتها سبب می شود تا حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی انگلیسی از طریق حسن آیت موفق شود با وارد کردن اصل ولایت فقیه به پیش نویس قانون اساسی کودتای موفق دیگری را و این بار در قانون اساسی انجام دهد. که همراه شد با سازش پنهانی آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی با دستگاه ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی، که به اکتبر سورپرایز معروف شد. (4 ) که نتیجه آن کودتا بر بنی صدر، رئیس جمهوری که حاضر نبود دفاع از آزادی ها را قربانی قدرت کند، کودتا کرده (5 )

و چنان دوران وحشتی ایجاد کنند که دوران وحشت ساواک، آرزوی بسیاری شود.

همه اینها شد و می شود، چرا که بسیاری از آنها که با چنان ذوق و شوق و هیجان در این جنبشها و انقلابها شرکت کردند، هشدارهای هد هد عطار را نشنیدند و اینگونه سیمرغ درون را ندیدند و خود را معمار سرنوشت نیافتند. در نتیجه، دخیل بند بر ضریح کاخ سفید ها شدند و آنچه را که خود داشتند ز بیگانه تمنا کرده و اینگونه حکومت ضحاکان را سرنوشت خود کردند.

به عنوان پژوهشگر و مبارزی که بسیاری از جنبشها و انقلابات اجتماعی را مطالعه کرده است، می گویم که هفت شهر عطار و هد هد و سیمرغ آن، قصه و افسانه نیست. بلکه علم است و آگاهی و روش. هر تغییری از انسان شروع می شود و به انسان ختم می شود. نمی شود شخصیت و رفتار و اخلاق مستبدان را داشت و آنگاه به دنبال آزادی بود. نمی شود نقد پذیر نبود و به دنبال جامعه ای نقاد بود. نمی شود دارای روانشناسی زیر سلطه بود و در مقابل فرهنگی و تاریخی دیگر احساس حقارت کرد و سخن از مستقل و آزاد بودن زد.

نه! همه چیز از ما شروع می شود و از درون باورها و اخلاق و رفتار ما. اینگونه است که می شود گفت: زادی
واقعا که بدا به حال آنهایی که در انقلاب بهمن شرکت کردند ولی با دیدن نتایج آن و از آنجا که عقل آزاد و در نتیجه عقل نقاد خود را بکار نیانداختند، "خود زنی" را با "نقد کردن" یکی گرفتند و در خود تحقیری خود حد و مرزی را نگاه نداشتند. آنها بازندگان دو جهان هستند و از اینجا رانده و از آنجا مانده هستند و محکوم به زندگی برزخی.

آخر اینکه، هفده شهریور و هفده شهریورها، تنها نقطه آغاز بود و نه نقطه پایان. مهمترین خطای ما این بود که باور کردیم که با سقوط سلطنت در ایران، سرنوشت محتوم ایران، آزادی است و استقلال و عدالت اجتماعی و رشد. طول کشید تا متوجه شویم که عشق و عاشقی، در کشوری استبداد زده، در آغاز خود را آسان نمود و سختی های پنهان شده در پشت آن آسانی را ندیدیم و در نتیجه خود را برای از پس آنها بر آمدن آماده نکرده بودیم

از تجربه باید آموخت و اینبار هم شروع کننده خوبی باشیم و هم ادامه دهنده خوبی.

وضعیت بحران زده و خطرناک جهان و غربی که بن بست شدید اندیشه سبب پیدایش بحرانهای چند لایه شده است و هیولای نژاد پرستی و فاشیسم دوباره سر بر آورده است ومدل رشد چینی بهای فقر زدایی و رشد اقتصادی را استبداد سیاسی می داند، ایران را در وضعیتی قرار داده است که می تواند راه سوم را بنماید اندیشه راهنمایی را عرضه کند که در آن، انسان و کرامت و حقوق او و آزادی و رشد او محور تمامی برنامه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی - اجتماعی می باشد.

اینکه آیا خواهیم توانست از این فرصت استفاده کنیم یا نه، به ما باز می گردد، خود را از روانشناسی زیر سلطه رها کردن واعتماد به نفس ما و عارف شدن به توانایی های خودمان و راه رشد را از طریق آزاد شدن از بندهای درونی و بیرونی انتخاب کردن.

همه چیز بستگی به ما دارد و اینکه آیا خود را معمار سرنوشت خود می دانیم یا نه.

[email protected]

(1)

https://www.instagram.com/reel/DOQVzehk1kt/?hl=fr

(2)

https://news.gooya.com/politics/archives/2011/09/127587.php

(3)

https://nezamat.ir/post-22614/

https://www.youtube.com/watch?v=T5al9kHvmOU

(4)

https://enghelabe-eslami.de/56201/

(5)

https://www.radiozamaneh.com/283403

(6)



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy