به جهل ، گوش سپُردیم و خر شدیم چه مُفت
به پای خویشتن از رَه به در شدیم چه مُفت
بدین خیال که در سَمتِ خِیر می پوییم
مُریدِ فتنهٔ اربابِ شَر شدیم چه مُفت
برهنه پای ، بیابان نوردِ وعدۀ وصل
خبر نخوانده به کامِ خطر شدیم چه مُفت
نهالِ شوق نشانان و دانه افشانان
به میهمانیِ داس و تَبر شدیم چه مُفت
اگرچه بویۀ پرواز بود و حسرتِ اوج
قفس نشاندۀ بی بال و پَر شدیم چه مُفت
به بوی آنکه پیامی زعقل ننیوشیم
به گوش ، پنبه نشاندیم و کر شدیم چه مُفت
زنردبان بلاهت شدیم بر لب بام
بلند پایۀ کوتَه نگر شدیم چه مُفت
ثمر نداد خیالی که کاشتیم به باغ
چو عمرِ باد به دستان هدَر شدیم چه مُفت
بر این مسیر ، عنان در عنانِ بد عهدان
خراب و خسته و خونین جگر شدیم چه مُفت
چه بود در دلِ آن دانۀ نهفته به خاک
که شوکرانِ دلِ نیشکر شدیم ، چه مُفت
م.سحر
پاریس 5/9/2025