Saturday, Sep 6, 2025

صفحه نخست » شناختن پاشنه آشیل شخصی، مصطفی ملکیان

malekian.jpgبسیار اهمیت دارد که من به حد توانایی خود بدانم که کجاها پاشنه آشیل من‌ اند

آقایی برای من نقل می‌کرد: اواخر زمان شاه بود و یکی از مجاهدین خلق فهمیده بود که میخواهند او را دستگیر کنند. یک روز، در مشهد، پیش من آمد و گفت: آقا من که میدانم مسلک و مرام و همه چیزام با شما مخالف است، و شما هم میدانید من یک چریک‌ ام. شما یک روحانی‌ هستید و با همه‌ی اینها مخالف اید. اما من یقین دارم که همین امشب و فردا دستگیر میشوم. یک سلسله اسراری هست که جرئت و اطمینان نمیکنم به هیچ کس بگویم.

آمده ام اینها را به شما بگویم تا اگر یک وقتی من دستگیر و اعدام شدم شما از اینها خبر داشته باشید. من به او گفتم: حالا اگر باخبر شوند و من را دستگیر کنند آیا از من استفسار میکنند؟ گفت: بله، میپرسند که فلانی به تو چه گفت. گفتم: اگر نگفتم چه کار میکنند؟ گفت: کتک میزنند، اذیت میکنند، شکنجه میکنند، و... گفتم: من تا سه تا سیلی تحمل نگفتن‌اش را دارم، اما میدانم بیشتر از سه تا سیلی نمیتوانم تحمل کنم.

بنابراین، اگر بیشتر از سه تا سیلی میزنند به من نگو چون من نمیتوانم نگه دارم؛ سر تو را فاش میکنم و هزار مشکل برای تو و همه درست میکنم. گفت: نه آقا، حرف از سه تا سیلی نیست، خیلی بیشتر از این حرفها است. گفتم: پس من معذور ام. دل‌ام میخواهد این کار را بکنم ولی نمیتوانم بکنم. این «نمیتوانم بکنم» یعنی من پاشنه‌ آشیل خود را فهمیده‌ام.

ما در امور اخلاقی هم همین حالت را داریم، در امور اخلاقی هم باید به اندازه‌ی ظرفیت اخلاقی‌مان در اخلاق جلو برویم. من بارها این مثال را زده‌ام و شما از این در تمام زندگی‌تان قیاس کنید. مثلا، من کسی هستم که وقتی فقیری پیش من بیاید تا صد تومان را با طیب خاطر به او میدهم.

حالا، هر فقیری به من برخورد میکند و دستش را دراز میکند و میگوید یک چیزی به من کمک کنید. من یک صد تومانی میدهم. از آن لحظه که صد تومانی را به او میدهم تا آخر عمر‌ام، هر وقت باز آن را به یاد میآورم خوش‌حال میشوم، هم از خود‌ام خوش‌حال ام، هم از آن فقیر.

اما حالا، مثلا یک روزی، من و دوست‌ام با هم در خیابان میرویم، فقیری دست‌اش را جلو من دراز میکند و میگوید آقا، یک کمکی به من بکن. چیزی که از پتانسیل اخلاقی من برمی‌آید کمک صد تومان است، اما این‌جا دوست‌ام کنار من است و دارد میبیند که من صد تومان میدهم.

پس به جای صد تومان، هزارتومان به آن فقیر میدهم. از آن لحظه تا آخر عمرام، به خود‌ام و دوست‌ام و آن فقیر فحش میدهم. چرا؟ چون پتانسیل بذل و بخشش من صد تومان است. وقتی هزار تومان میدهم، نهصد تومان اضافه بر پتانسیل خودام بذل و بخشش کرده‌ام و نمیتوانم تحمل کنم. بعد آن فقیر را فحش میدهم که آخر حالا وقت ظاهرشدن بود!

به دوستم هم میگویم اصلا تو چرا با من قدم میزدی! میرفتی خانه‌ات! به خودام هم فحش میدهم که فلانی، آخر چرا تو این طور رفتار میکنی! چون من پتانسیل بذل و بخشش هزار تومان را ندارم. بذل و بخشش باید من را ارتقاء معنوی میبخشید، اما حالا، با این هزار تومان که داده‌ام دائم دارم انحطاط پیدا میکنم، چون به سه بیگناه فحش میدهم: به خودام و به آن فقیر و به دوست‌ام. من گناهی نداشتم جز آن‌که پتانسیلهای اخلاقی‌ام را در نظر نگرفتم.

ما باید به این توجه کنیم که تواناییهای اخلاقی‌مان هم مثل تواناییهای ذهنی‌مان اند، مثل تواناییهای روانی‌مان اند، مثل تواناییهای جسمانی‌مان اند. پس بیش از حد توانایی اخلاقی خود کاری نکنیم که اول پشیمانی است. البته، خوب است که آدم دائما با خود‌ش بورزد، و ملکیان خوداش را به حالتی برساند که وقتی کسی هم نیست، به جای صد تومان، هزارتومان به فقیر بدهد. ولی تا وقتی به آن حالت نرسیده‌ای همان صد تومان را بده.»

منبع: کتاب عمر دوباره، صفحات ۳۰-۳۲ با تلخیص



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy