Sunday, Sep 7, 2025

صفحه نخست » جدال جمهوریت با وارثان تاج و عمامه: فریاد آزادی و انسانیت بر ویرانه‌های سلطنت و دیانت، پارسا زندی

taj.jpgآزادی، گوهر انسان است؛ جمهوریت پاسدار این گوهر. تنها با جمهوریت می‌توان تاج از سر شاه و عمامه از سر شیخ برداشت و دین را به محراب دل بازگرداند. آینده ایران بدون این رهایی روشن نخواهد شد
:::
در دفتر روزگار، هرجا که دو قدرت به هم درآویخته‌اند ،یکی سلطنت بر تخت زرین و دیگری دیانت بر منبر قدسی ، انسان در میان آمده است، نه چون صاحب سرنوشت خویش، بلکه همچون مومی در دست فرمانروایان و واعظان. اگر سلطنت، جسم او را به خدمت گیرد، دیانتِ رسمی، وجدانش را در قید می‌نهد. و چنین است که تاریخ، سرشار از ناله‌ مردمانی است که در میان تاج و عمامه، آزادی خویش را گم کرده‌اند.

جمهوریت و اراده‌ مردمان

جمهوریت در اصل، همان فریاد کهن بشر برای رهایی است؛ رهایی از اراده‌ یک تن یا جماعتی اندک. ماکس وبر در شرح خویش بر انواع اقتدار، نشان می‌دهد که سلطنت بر سنت استوار است، دیانت کاریزماتیک است، و تنها جمهوریت است که بر عقلانیت و قانون بنا دارد. این عقلانیت، میراث عصر روشنگری است؛ عصری که در اروپا، انسان بر آن شد تا از «صغارت خویش» به تعبیر کانت بیرون آید و خود، قانون‌گذار خویشتن گردد.

نقد سلطنت: از تاریخ بیهقی تا انقلاب فرانسه

ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود بارها پرده از چهره‌ سلطنت برمی‌گیرد و نشان می‌دهد که شاهی جز خون و خدعه و زورپیشگی نیست. او به ما می‌آموزد که سلطنت، هرچند در ظاهر مایه‌ انتظام و سامان باشد، در باطن بر تکیه‌گاه قدرت بی‌مهار استوار است. این همان چیزی است که هانا آرنت در قرون متأخر بدان اشاره کرد: استبداد، نابودی عرصه‌ عمومی است و تقلیل جامعه به اراده‌ یک فرد.

انقلاب فرانسه، شاهدی بزرگ بر این نقد است. شاهی که خود را «ظلّ‌الله» می‌دانست، با خشم مردم بر دار شد و جمهوریتی نوین پدید آمد که شعارش «آزادی، برابری، برادری» بود. این انقلاب، نشان داد که سلطنت اگرچه قرن‌ها بر دوش مردم سنگینی کند، سرانجام در برابر اراده‌ عمومی فرو خواهد ریخت.

در ایران نیز، جنبش مشروطه نخستین بانگ جمهوریت بود؛ هرچند در جامه‌ سلطنت مشروطه، اما با جانمایه‌ای که می‌خواست قدرت شاه را در قفس قانون درآورد. ملکم‌خان و آخوندزاده بر آن بودند که شاه نه پدر، که خادم ملت است. دکتر حسین بشیریه در تحلیل خویش نشان داده است که مشروطه، نخستین کوشش برای جایگزینی اقتدار عقلانی به جای اقتدار سنتی بود؛ اما دیری نپایید که در استبداد باز فروغلتید.
نقد دیانت: جدال عقل و ایمان

دیانت نیز، اگر از حد ایمان فردی فراتر رود و به دستگاه قدرت بدل شود، خود سلطنتی دیگر می‌آفریند؛ سلطنتی بر جان‌ها. تاریخ اروپا در قرون وسطی نمونه‌ای روشن است: کلیسا نه تنها نجات روح را وعده می‌داد، بلکه تیغ قدرت در دست داشت. محاکم تفتیش عقاید، دانشمندانی چون گالیله را محکوم کردند تا نشان دهند که ایمانِ آمیخته با قدرت، چگونه به قفس عقل بدل می‌شود.

اما همان‌جا نیز نقد رادیکال سر برآورد. اسپینوزا و ولتر بر آزادی وجدان پای فشردند. ولتر فریاد زد: «من با گفته‌ تو مخالفم، اما تا پای جان از حق تو برای گفتنش دفاع می‌کنم.» و این فریاد، راه را بر جدایی دین از دولت هموار ساخت.

در ایران معاصر، تجربه‌ حکومت دینی، گواهی تلخ بر خطر درآمیختن دیانت با قدرت است. آنچه در آغاز نوید معنویت بود، در عمل به سلطنتی مذهبی بدل شد؛ سلطنتی که نه بر تاج، که بر عمامه تکیه زد. دکتر بشیریه این را «اقتدار مضاعف» خوانده است: سلطنتی که هم جسم و هم جان را در قید می‌کشد.

بازگشت به گذشته: سلطنت نو یا رؤیای کهنه؟

امروز گروهی تمامیت‌خواه، با شعار بازگشت به سلطنت و با عَلَم کردن نام رضا پهلوی، سودای نجات ایران در سر می‌پرورند. اما این سودا، نه بر اندیشه‌ای نوین استوار است و نه بر تجربه‌ای روشن. سیاست ایشان، به تعبیر دقیق، مبتدی و تهی از تفکر مدرن است؛ زیرا آینده را با چشم به گذشته می‌جویند.

پدر و پدربزرگ رضا پهلوی، هر دو به یاری بیگانگان بر تخت نشستند و هر دو، چون تاریخ مصرفشان نزد همان بیگانگان به پایان رسید، با خواری از ایران رانده شدند. رضا شاه به دست متفقین تبعید شد و محمدرضا شاه، در هنگامه‌ انقلاب، سرگردان و بی‌پناه از کشوری به کشوری آواره شد. این وابستگی، نه تنها استقلال ایران را در گرو قدرت‌های اجنبی قرار داد، بلکه زمینه‌ نارضایتی مردم را چنان فراهم کرد که سرانجام، قدرت به دست حکومت مذهبی افراطی افتاد و اکنون نزدیک به نیم‌قرن است که ملت ایران در بند آن گرفتار آمده است.

افزون بر این، مدعیان سلطنت امروز دل به پشتیبانی دولت‌هایی بسته‌اند که خود به نسل‌کشی و جنایات جنگی متهم‌اند و نامشان در دادگاه‌های بین‌المللی به سیاهی آغشته است. آیا می‌توان از چنین اتکایی، نجات ایران را چشم داشت؟ این همان بازتولید سلطنت وابسته است؛ بازگشت به همان راهی که یک‌بار ملت ایران را به پرتگاه کشانید.

جمهوریت: رهایی از دو سلطنت

جمهوریت، اگر راستین باشد، نه سلطنت شاه را می‌پذیرد و نه سلطنت شیخ را. جمهوریت از اساس می‌پرسد: چرا باید یک تن یا طبقه بر دیگران سروری یابد؟ قانون باید بر اساس اراده‌ عمومی شکل گیرد، نه بر نسب و خون و نه بر وحی و تفسیر. این همان است که روسو در «قرارداد اجتماعی» گفت: «انسان آزاد زاده می‌شود، اما همه جا در زنجیر است.»

نتیجه: آزادی همچون گوهر انسان

آن‌گاه که آزادی از قید سلطنت و دیانت رها شود، انسان به خویشتن بازمی‌گردد. جمهوریت، پاسدار همین گوهر است. سعدی گفت:
«بنی‌آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند»؛
و جمهوریت می‌گوید: چون چنین است، هیچ فردی بر دیگری فرادست نیست، مگر آنکه همه بر آن هم‌داستان شوند.

پس نقد رادیکال سلطنت و دیانت، پاسداشت آزادی و شأن انسان است. تاریخ نشان داده است که هرگاه ملت به جمهوریت برخیزد، تاج از سر شاه می‌افتد و عمامه از سر شیخ، و دیانت به محراب دل بازمی‌گردد. آینده‌ی ایران نیز جز با این رهایی، روشن نخواهد شد.

پارسا زندی ( مشاور حقوقی )


Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy