ما در جامعه نرمالی نزیستهایم
سعید معدنی
دوست پژوهشگرم دکتر حسن محدثی گیلوایی در کانال تلگرامیاش یک نظر سنجی درباره شاهنامه به اشتراک گذاشته که گزینههای مختلف دارد. همین موضوع باعث شد تا کمی تامل کنم و یک نکتهای را طرح کنم و اینکه چرا شاهنامه آنچنان که باید مثل قرآن و مفاتیح یا حداقل مثل دیوان حافظ و گلستان و بوستان سعدی در طاقچه خانهها جایگاهی نداشته، اما به شکل ضمنی و به زبان امروز به صورت زیر زمینی! حضور دائمی داشته است.
همانطور که می دانیم تلاش اعراب پس از حمله به ایران، مثل سایر ملل، این بود که ما را عرب بار بیاورند. همگان می دانیم قبل از حمله اعراب سرزمین هایی مثل سوریه، مصر، اردن، لبنان، فلسطین و مانند آن عرب نبودند و با حمله و حضور اعراب مسلمان بود که این سرزمینها دینشان اسلام و زبانشان عربی شد. اما ایران مسلمان شد ولی عرب نشد. این عرب نشدن دلایل مختلفی دارد که طرحاش اینجا طولانی میشود.
درست است که ایران عرب نشد ولی سیطره عربیت و اسلامیت باقی ماند. به همین خاطر ما در دوره قبل از رژیم پهلوی(در طول ۱۴۰۰ سال) بندرت در میان مردان نام ایرانی و باستانی مثل هوشنگ و داریوش و کوروش و افراسیاب و سیامک و فرشید و شهرام و شهروز و امثالهم داریم. زیرا دین حاکم و فضای جامعه، چنان در ذهن و ضمیر افراد نشسته است که جرات نمیکنند نام فرزند ذکور را غیر اسلامی بگذارند. به همین خاطر ما در بین مشاهیر بعد از اسلام بندرت نامهای باستانی داریم. چون احادیث و گفتارهای دینی فراوانی وجود دارد که اگر نام فرزندتان غیر اسلامی باشد برکت از سفره تان رخت بر میبندد و دچار فقر و بیماری و فلاکت می شوید. از طرف دیگر تنها محل تحصیل در آن زمان، حوزه های علمی و مراکز دینی بوده لذا در میان مشاهیر علمی و ادبی این سرزمین پس از اسلام نام ها یا عربی است یا اسلامی. چند دهه قبل دوستی داشتم نامش شهریور بود وقتی خواست وارد حوزه علمیه شود نام حسین را برای خود انتخاب کرد. زیرا بعداً نمیتوانست مثلا آیتالله شهریور باشد و حتی خود هم به این باور دینی رسیده بود که خیر و برکت در نام های امامان است.
بدین ترتیب از زمان هجوم اعراب تا برآمدن پهلوی، فضای رسمی حاکم بر کشور عربیت، اسلامیت و نشر و گسترش شیعه بوده است. لذا در بیشتر طاقچه خانهها دو کتاب همیشه بوده قرآن و مفاتیح الجنان و اگر خانواده با سواد بود شاید مثلا قصص قرآن هم حضور داشت. حتی به جرات می توان گفت نهج البلاغه هم در بسیاری از خانه ها نبود. با این سیطره دینی طبعا شاهنامه که ایران باستان را روایت می کند جایگاهی در درون خانواده های بیسواد یا کم سواد با تعصب مذهبی ندارد.
اما جامعه مثل همیشهی تاریخ راه خود را میرود. خواندن شاهنامه به زبان امروزی به شکل زیرزمینی و مردمی در بسیاری مناطق ادامه دارد. یکی در محافل و گعده های ادبی خصوصی -نه درباری - برای مثل در سریال شهریار - شاعر معاصر- به کارگردانی کمال تبریزی وقتی کودکیِ شاعر را توصیف میکند، در جلسات ادبی که در منازل برگزار می شود اشعار و دیوان های فارسی خوانده میشود و شاهنامه فردوسی هم جایگاه ویژه ای دارد به باور کارگردان همین شعرخوانی شهریار را به شعرو ادب فارسی علاقمند می کند. شیوه دیگر شاهنامه خوانی از طریق پردهخوانی در کوی و برزن و نقالی در قهوه خانه ها بود. نگارنده یک بار در دوره کودکی در اوایل دهه ۱۳۵۰ این پرده خوانی در باره مرگ سهراب را در کوچه تماشا کرده و شنیدهام. البته فقط همان یکبار بود. پرده خوانی درباره امام حسین و قیام مختار را هم دو سه باری دیدهام. ولی به هرروی جامعه به شکل غیررسمی شاهنامه را با خود حمل میکرد و کسانی که مثلا به رستم علاقه پیدا میکردند ولی درعین حال به مذهب دلبستگی داشتند نام فرزندشان را رستمعلی! یا «فرهاد حسین» یا بیژن قلی (در دوره صفویه) و ... می گذاشتند. تا هم نام ملی را احیا کرده باشند و هم به لحاظ عاطفی عنایتی به دین داشته باشند.
به دوره پهلوی و رضاشاه می رسیم. عصر احیای ملیت و ملی گرایی و تعیین و تثبیت مرزها در جهان است. رضا شاه هم سعی میکند در این مسیر برود لذا باستانگرایی و ملی گرایی را سرلوحه کار خود قرار میدهد و طبعاً عصر ظهور و حضور شاهنامه میرسد. در سال ۱۳۱۳ کنگره عظیم هزاره فردوسی راه میافتد و سخنرانی ها و مقالات نوشته میشود و فردوسی و زبان فارسی و شاهنامه بیش از پیش احیا می شود. اما دو گروه مخالف چنین رویه ای هستند. یکی امت گرایان که باور دارند در سایه اسلام می توان شیعه و سنی را متحد کرد و به جنگ غرب و غربزدگی رفت. و دیگری متاسفانه گروهها و افراد اهل قلم با گرایش کمونیستی و مارکسیستی بویژه اعضای حزب توده هستند که انترناسیونال فکر میکنند و معتقد به اتحاد کارگران جهان علیه سرمایه داری غرب هستند. آنان نیز به شاهنامه چندان روی خوش نشان نمیدهند.
افرادی مثل احسان طبری و شاملو با همان نگاه سوسیالیستی شاهنامه را میبینند و آنرا روایتگر طبقه حاکم و پهلوانان و شاهان میدانند نه توده مردم! البته فردوسی هرازگاهی از جامعه هم سخن میگوید. مثلاً آنجا که داستان ضحاک است و قیام کاوه آهنگر و یا داستان «کفشگر زاده» به طبقات پایین جامعه می پردازد. اما منتقدان مارکسیست انتظار دارند فردوسی سوسیالیست بوده و دائماً از مردم سخن بگوید! کلا شاعران و متفکران با گرایش حزب توده ای آن دوره کمتر در باره ایران، وطن و ملیت شعر می گفتند. در این میان سیاوش کسرایی البته یک استثناست.
تا اینکه یک اتفاق عجیب میافتد و شاهد از غیب می رسد و آن چاپ شاهنامه از قبلهی مارکسیست ها یعنی مسکو -شوروی- است که به دست جهانیان می رسد. حضرات کمونیست وطنی تازه می فهمند که چه خبطی کرده اند و به شاهنامه بیاعتنایی کردهاند. بعد از آن تقریبا سکوت می کنند و یا می گویند شاهنامه به زبان فارسی خدمت کرده اما از رنج های توده مردم سخن نگفته!
کم کم سال ۱۳۵۷ و انقلاب اسلامی از راه می رسد. حکومت جدید در جهت احیای امت بر میآید و دوباره ملی گرایی به سایه میرود و دین همه چیز می شود. در دهه اول انقلاب دوباره عدهای که نام ایرانی دارند برای خودشان نام مستعار اسلامی انتخاب می کنند. به دلیل تحقیر و تخریب و تخفیف شاه و شاهان، شاهنامه هم دوباره حضورش در محافل رسمی رنگ میبازد. اما دیگر پهلوی کار خود را کرده بود. هزاران محقق و مترجم و مفسر، عمر خود را به پای شاهنامه گذاشته بودند. حتی کسی مثل محمد علی اسلامی ندوشن جرات میکند در همان دهه بسته و سنگین ۱۳۶۰ به دفاع از شاهنامه بنشیند. بگذریم که در یک دهه اخیر - بویژه بعداز جنگ ۱۲ روزه - حکومتگران روی ایران و ملیت بیش از پیش تاکید می کنند و در کوی و برزن تصاویر حماسی شاهنامه را به نمایش میگذارند. اما جامعه با دید تردید و دودلی به این حرکات نگاه میکند.
نگارنده این قلم بر این باور است که ما در دوره بعد از حمله و سیطره اعراب در ۱۴۰۰ سال پیش به این طرف، جامعه نرمالی نداشته ایم و کفه ترازوی فرهنگ بشدت بسوی مذهب و عربیت سنگینی می کرد. لذا پدیده ای مثل شاهنامه در محافل رسمی نمود و بروز نداشت. گرچه شاهنامه اثر خود را گذاشته بود و همه شاعران و پارسی زبانان مدیون فردوسی بودند که رنج بسیار برده بود تا این زبان را احیا کند. فقط دوره پهلوی بود که شاهنامه از سوی حکومت به شکل رسمی حمایت میشد که در آنجا هم مارکسیست ها و مذهبیهای امتگرا به این اثر فردوسی روی خوش نشان نمی دادند.