آ. باجگیران - ویژه خبرنامه گویا
به من، یک ایرانیِ میانسال، متأهل، پدر، و دارای افکار لیبرال، میگویند «راست افراطی»؛
چون بهجای آنکه قربانیان آنسوی مرزها را در اولویت قرار دهم، دلنگران قربانیان کشور خودم هستم.
چون وقتی نابودی وطنم را با پوست و استخوان حس میکنم، شنیدنِ جملهی «آره، ولی غزه...» خونم را به جوش میآورد.
چون سیاست اسرائیلستیزیِ یک مشت بیوطن ــ یا بهتر بگویم: یک مشت اشغالگرِ ناوطن ــ آب و برق را از هموطن من سلب، اقتصاد کشور را نابود، و زیرساختها را ویران کرده است.
آری، من از دیدن کودکان گرسنه، نهفقط در غزه، بلکه در سراسر دنیا، متأثر میشوم؛
اما خشمگینام از دیدن کودکان گرسنه در سیستان و بلوچستان.
از کشتهشدن یک جوانِ بیگناه فلسطینی یا سربازِ وطنپرستِ اسرائیلی، ناراحت میشوم؛
اما خشمگینام از قتلعام ۱۵۰۰ هممیهن در نیزارهای ماهشهر.
از دیدن آوارگان جنگ، در هر گوشهی این دنیا دلگیرم؛
اما شرمسارم از دیدن مادری که، پس از اعدامِ تکفرزند و نانآور خانوادهاش، آوارهی کوچه و خیابانهای شهر خودش شده.
آری، من از بیعدالتی در هر جای این دنیا اندوهگینام؛
اما خشمگینام از تجاوز به دخترانِ زندانی در کشورم،
از قتلِ حکومتیِ مجیدرضاها، محسنها، محمدمهدیها، سیدمحمدها و و و...
آری، دغدغهی منِ ایرانیِ «راست افراطی» ــ بهگفتهی ملیگرایانِ دوازدهروزه ــ هجومِ میلیونها مهاجرِ غیرقانونیست.
دغدغهی من، خشکشدنِ رودخانهها و دریاچههای هزارانسالهی کشورم است؛
فاجعهای که فردا باعث مهاجرتِ میلیونیِ خودِ هموطنم خواهد شد.
آری، من دغدغهمندم.
من خشمگینام از بیعدالتیای که خودم و هموطنم قربانی آن هستیم.
«بله، ولی غزه؟»

بلندگوهای ناتو!