سالگرد جنبش «زن، زندگی، آزادی» فرصتی است برای گرامیداشت یاد عزیزانی که در این راه جان خود را فدا کردند؛ گلهای زیبایی که پرپر شدند، پنجره چشمهایی که برای همیشه بر نور و روشنایی بسته شد، وپیکرهایی که زیر تازیانه جلادان شرحهشرحه شدند تا مشعل آزادی همچنان روشن بماند. ماه شهریور در حافظه معاصر ایران با این جنبش گره خورده است؛ جنبشی که جرقهاش با قتل حکومتی مهسا امینی زده شد، اما خیلی زود تمام ایران را مشتعل کرد، از مرزهای جغرافیایی نیز فراتر رفت و با موجی از حمایت های گسترده جهانی همراه گردید. این خیزش نه صرفاً واکنشی به یک جنایت حکومتی، بلکه استمرار تاریخی یک نبرد است؛ نبردی صدساله میان مدرنیته و سنت که اگرچه با سیاستهای مدرنیزاسیون ایران توسط پهلوی ها، میرفت تا به سرانجامی برسد و کشوررا از سلطه تحجر مذهبی برهاند، اما با انقلاب ارتجاعی 1357، ایران باردیگراسیر چنگال سنتها و خرافات مذهبی گردید.
اما نبرد میان مدرنیته و سنتهای ارتجاعی با سقوط حکومت محمد رضا شاه پهلوی و پیروزی واپسگرایان متوقف نماند. زنان ایران کمتر از یکماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی (در اسفند 1357) و در حالیکه در اذهان بسیاری از توده های مردم خمینی هنوز در ماه بود، در اعتراض به حکم او برای حجاب اجباری در ادارات دست به اعتراض زدند. هرچند که آنروز آنها برای رساندن صدایشان حامیان زیادی نداشتند. نه تنها کارگزاران رسمی آنروز (و مدعیان گستاخ امروز) خود عاملان پیگیر و سخنتگیر اجرای فرمان امام شان بودند، بلکه مطالبه زنان برای حفظ حقوق انسانی شان حتی از جانب نیروهای چپ و باصطلاح «روشنفکران» نیز مورد بی مهری فراوان قرار گرقت. آنها نیز نه تنها این حرکت اعتراضی را حمایت نکردند بلکه آنرابخاطر تضعیف «مبارزات ضد امپریالیستی امام « نکوهش هم نمودند. و اینچنین بود که بند های اسارت را بر جسم و جان زن ایرانی هر روز تنگتر و تنگتر نمودند!
این پیشتازی زنان ایران در مبارزه علیه ارتجاع مذهبی اما، آیا صرفاً واکنشی به قوانین تبعیضآمیز جمهوری اسلامی بود؟ یا ریشه در تجربه تاریخی دیگری نیز داشت؟ واقعیت آن است که سهم مهمی از این مقاومت، ناشی از آگاهی زنان نسبت به جایگاهی بود که پیش از انقلاب تجربه کرده بودند اما با انقلاب اسلامی، همه از آنان دریغ شد. نوستالوژی آزادیهای گذشته، تنها یک حسرت تاریخی نبود؛ بلکه دیگر با تنگتر شدن حلقه تبعیض بر گردن زنان، آن خاطره تاریخی اکنون به نیرویی اجتماعی و انگیزشی بدل شده است.
در روایت یکی از دختران جوانی که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» حضوری فعال داشت و بهای سنگینی نیز پرداخت نمود، این پیوند گذشته و امروز بهخوبی آشکار میشود. از او پرسیدم با چه انگیزهای چنین بیقرار و بیپروا به میدان مرگ و زندگی قدم گذاشتی!؟ پاسخ کوتاهش این بود: «اگر بخواهم ساده بگویم، آلبوم عکسهای خانوادگیمان!» و در مقابل نگاه متعجب من ادامه داد: «بله، عکسهای آلبوم پدر و مادرم همیشه برایم یک حسرت بود؛ حسرت جوانی بربادرفته و فناشده، و ترس از آیندهای تیره و تار. ما نزدیک به یک قرن است که در جنگ میان مدرنیته و سنت گرفتار ماندهایم، و شاید این آخرین نبرد باشد برای رهایی از سنتی که چون اختاپوس بر دست و پایمان پیچیده است.»
این سخن، نشان میدهد که نوستالوژی گذشته در ایران فقط یک تصویر محوو مبهم تاریخی نیست. آنچه این حسرت را به یک نیروی محرک اجتماعی بدل کرده، استمرارش در زیست روزمره مردم است. حتی پس از گذشت بیش از چهار دهه از انقلاب اسلامی، نمادهای فرهنگی پیش از انقلاب در حافظه جمعی جامعه زنده ماندهاند. ترانههای خوانندگان و آثار هنرمندان آن دوره همچنان بازخوانی و بازتولید میشوند و بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمره ایرانیاناند. این تداوم فرهنگی در واقع نوعی مقاومت خاموش در برابر حذف و سانسور رسمی است؛ حضوری زنده و پویا که نهتنها گذشته را فراموش نکرده، بلکه آن را به چراغی برای امروز بدل ساخته است.
افزون بر آزادیهای اجتماعی و فرهنگی، سطح زندگی و رفاه عمومی در سالهای پیش از انقلاب نیز نقشی مهم در شکلگیری این نوستالوژی دارد. دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دوران رشد اقتصادی و توسعه اجتماعی بود؛ طبقه متوسط شهری گسترش یافت، فرصتهای آموزشی و شغلی برای زنان افزایش پیدا کرد، و خانوادهها چشماندازی روشنتر برای آینده فرزندانشان میدیدند. همین تجربه زیسته، که هنوز در خاطرات و روایتهای نسلهای گذشته جاری است، امروز به منبعی برای انگیزش و مقاومت بدل شده است. زنان و جوانانی که آن دوران را تجربه نکردهاند، از خلال آلبومهای خانوادگی و روایتهای پدران و مادران خود، آن را به حافظهای جمعی پیوند میزنند.
از مشروطه تا امروز، ایران همواره میدان نبرد میان دو نیروی متضاد بوده است: مدرنیته و سنت. انقلاب مشروطه نخستین تلاشی بود برای محدود کردن قدرت مطلقه و ایجاد جامعهای قانونمند، اما با مقاومت شدید سنتگرایان و روحانیت مواجه شد. در دوران پهلوی ها گامهای بلندی در جهت نوسازی و مدرنسازی برداشته شد؛ از اصلاحات آموزشی و قضایی گرفته تا گسترش حقوق زنان. اما این روند با انقلاب ۵۷ متوقف و حتی معکوس شد. جمهوری اسلامی در حقیقت واپسین تجلی سنت بود که توانست بار دیگر بر مدرنیته غلبه کند. با این همه، جامعه ایران هیچگاه به عقب بازنگشت؛ تجربه آزادیها و رفاه پیشین در حافظه جمعی باقی ماند و همین حافظه،موتور محرکه جنبش «زن، زندگی، آزادی» شد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» را باید اوج تازهای از این جدال تاریخی دانست. این جنبش نشان داد که زنان ایران نهتنها نمیخواهند که قربانیان سنت باشند، بلکه پیشگامان مدرنیتهاند؛ حاملان اصلی ارزشهایی چون آزادی، برابری و کرامت انسانی. اگر در گذشته سنت توانست با ابزار خشونت و سرکوب، صدای زنان را خاموش کند، امروز زنان ایران با شجاعتی مثالزدنی، به جهانیان ثابت کردهاند که آینده ایران بدون آزادی آنان ممکن نیست.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» بیش از یک اعتراض اجتماعی ؛ فریادی برای احیای گذشتهای بود که از مردم ایران گرفته شده بود. این جنبش با تکیه بر نوستالژی آزادیهای پیش از انقلاب و ترکیب آن با آرمانهای مدرن، توانست حافظه جمعی یک ملت را زنده کند و به آنها نشان دهد که آزادیهایی را که مطالبه میکنند، نهتنها ممکن است، بلکه زمانی بخشی از زندگی روزمرهشان بوده. اگرچه سرکوبهای حکومتی مانع از تغییرات ساختاری فوری شد، اما این جنبش با تقویت آگاهی جنسیتی و احیای حافظه فرهنگی، بذرانقلابی دیگر را در جامعه ایران کاشت و مردم ایران را برای گذار از جمهوری اسلامی هرچه مصمم تر ساخت.