"عمـری پی ِ آرایش خورشید شدیم
آمـــد ظلمـات ِ عصـر و نومـید شدیم
دشــوار ترین شکنجه این بود که ما
یکیک به درون خویش تبعید شدیم"
شفیعی کدکنی
>
قصیده وطن در تبعید را با هم بخوانیم:
-
وطن در تبعید
کی باز میگردد وطن، روزی به سوی ما
در جامهای زیبا، به رنگ آرزوی ما
در جامهٔ رنگینِ آزادی و آبادی
یک گام آنسوتر زِ شهر جستجوی ما
یک پله بالاتر به بامِ شادیِ روشن
آن سوتر از این خانههای تنگِ کوی ما
کی باز میگردد وطن ز ایّامِ تبعیدش
در لرزهٔ فریادِ شوق و های و هوی ما
کی باز میگردد وطن از دوردستِ شب
سوی سحرگاهانِ شاد و خنده روی ما
اینجا همین جایی که در هر لحظه ای نامش،
گردد گِره، با گریههامان، در گلوی ما.
-
از مجموعهٔ تازهٔ شعرِ «نامهای به آسمان»
محمدرضا شفیعی کدکنی
-نفسی تازه کنیم و وارد قصیده خوش ساخت محمد رضا شفیعی کدکنی شویم. داستان وطن را در پیشانی خود دارد و وطنی که در تبعید است و مردمانش هم در تبعیدند! کسانی وطن را اداره می کنند یا حکومتی آنجاست که مردمانش را ، از زندگی عادی بی نصیب کرده است و آرزو می کند این وطن دردمند و درد کشیده روزی دوباره به مردمانش باز گردد و رنگ آرزوهایشان را بگیرد و از حالت تبعید در آید و جامه ای برازنده آنها پیدا کند! و پرنده فراموش شده دوباره اوج بگیرد و سیاهی و تاریکی برود و آزادی سرود ش بر فراز وطن بتابد!
شاعر آرزو می کند در جامه ای رنگین کمان از آزادی و آبادی با یک گام جلوتر از جستجوهای شهری در خیال و آرزوی خود داریم، شکل زندگی و پویایی و تکاپو پیدا کند از حالت خموده گی و کسالت بیرون بیاید و باز جلوتر از شادی های امروزه در بالای بام روشن فردا و باز از خانه های تنگ کوچک کوی ما وسیعتر باشد!
شاعر آرزو می کند ، وطن هر چه زودتر از تبعید ناخواسته اش بیرون بیاید مانند لرزه ای که از شوق و شور و شعف ما بیرون می آید و از شوق شادی مانند کودکان های و هو بلند شود.
مدتهاست در وطن زندگی در سایه فرو رفته است و شب و تاریکی آنجا حکمفرماست تا بزودی دوباره سحر زندگی سر بزند و شادی و خنده که سالهاست در تبعید است، دوباره خورشید زندگی بتابد و شب و تاریکی برود تا نسیم شادی و خنده زبان زندگی پیدا کند!
این وطنی که به گروگان و تبعید برده اندش مانند بغضی در گلویمان و با اشک و آه مان گره خورده است ، بزودی از تبعید بدر آید و بدست مردمانش دوباره برگردانده شود و شهر آفتاب در سحرگاهان آزادی لبخند بزند و سیاهی و تاریکی رخت بربندد و دوباره وطن وطن شود!
شاعر در این شعر حرف دل ملتی را گفته است که در تبعید خود، لبخند و شادی اش فراموش شده و بهای سنگینی برای زندگی پرداخته اند. آرزوی شاعر این است دوباره جامه زندگی و عشق و سرفرازی برای مردمش فراهم شود و تاریک اندیشان و شب پرستان بروند و دیو سیاهی و نکبت دود شود و به آسمان برود و بدست مردمان حقیقیش برگردد و دوباره وطن آرزوها و امیدهایش را زندگی کند! و پرنده از قلبها گریخته دوباره به وطن در تبعید باز گردد و لبخند و شادی و عشق که سالهاست در انتظار آنند در چهره مردمان وطن نمایان شود!
امیر کراب

اسلام شناسی، رضا فرمند