ای جوانانِ این خاکِ خسته،
درودی بر شما که هم امید فردایید و هم یادگارِ امروزِ پر خون.
بدانید که تاریخ چونان آینه است؛ هر که در آن ننگرد، در چاهِ خطا افتد. در نپال، جوانی برخاست و در شش ساعت بساط سلطنت کهنه برچید؛ در رومانی، مردمان یکدل، کاخ چائوشسکو را چون خاشاکی در توفان بر باد دادند. آنان نه چشم به بیگانه دوختند و نه به وعدهٔ فاند و قدرتطلبی دل بستند.
آنان پیروز شدند، زیرا به قدرت خویش ایمان داشتند؛
پیروز شدند، زیرا یکصدا فریاد زدند؛
پیروز شدند، زیرا لودگی و بیتفاوتی را کنار نهادند؛
پیروز شدند، زیرا به اپوزیسیون قلابی و رهبران کاغذی امید نبستند؛
پیروز شدند، زیرا رهبرشان عمل کرد، نه آنکه دفترچه و منشور بیافریند و سخنِ بیثمر بر زبان راند؛
پیروز شدند، زیرا خواستند و اراده کردند.
اما ما در ایران چه کردیم؟
جنبش سبز، آبان ۹۸، خیزش مهسا... هر بار خونها بر زمین ریخت و امیدها به آسمان پرکشید، ولی فرجامی روشن نیافت. چرا؟
زیرا هر کس در پی «من» خویش بود: یکی به دنبال فاند، دیگری به دنبال لقب؛ آن یکی منشور نوشت، این یکی وکالتنامه خواست.
رهبران از میدان غایب بودند و مردم بیصدای واحد ماندند. جوان جان داد، اما مدعیان در تبعید به لایو و سخنرانی بسنده کردند.
بیهقی اگر بود، چنین مینوشت: «کار مُلک بر این بنیاد نرود؛ چون اتحاد نباشد، بیداد بر جای ماند.»
ای جوانان،
بدانید که آزادی نه از سوی بیگانه میآید و نه از دفترهای تبعیـدیان. آزادی از همت شما میجوشد، از ارادهٔ جمعی و از آنکه یکدل شوید و میدان را خالی نگذارید.
سعدی گفته است:
«هر که پایهٔ دولت خویش بر ویرانی خانهٔ دیگران نهد، سقف کاخ خویش نیز روزی بر سرش فرود آید.»
من نیز میگویم:
هر جنبشی که پایه بر لودگی و پراکندگی نهد، دیر یا زود خاکستر خواهد شد.
پس بیاموزید از نپال و رومانی:
• به جای شعار، عمل کنید.
• به جای چندپارگی، یکدل شوید.
• به جای امید به بیگانه، به خویش اعتماد کنید.
• به جای رهبران کاغذی، رهبر از دل میدان برآورید.
بدانید که درخت آزادی را جز خون و ایستادگی شما آبیاری نخواهد کرد.
نه شاهزادهای آن را خواهد آورد و نه شیخی؛ تنها شما، نسل جوان، توان پروراندن آن دارید.
پس برخیزید، خواستن را به اراده بدل کنید، و اراده را به عمل.
که اگر چنین کنید، پیروزی دیر نخواهد بود.
⸻-------------
حکایت پایانی
روزی شاگردی نزد استادی آمد و گفت: «ای پیر دانا، چرا ما هر بار برمیخیزیم و باز فرو مینشینیم؟»
استاد انگشتی بر خاک کشید و گفت: «این خط را میبینی؟ اگر تنها باشد، با یک فوت محو شود.» سپس ده انگشت بر هم فشرد و خطی ستبر کشید و افزود: «اما این یکی را، اگر همهٔ بادهای جهان بوزند، محو نتوانند کرد.»
پس بدانید ای جوانان، که تکتک شما خطی باریکید؛ لیک اگر یک دل شوید، سرنوشت را چونان سنگی بر صخره خواهید نوشت که هیچ بادی آن را نخواهد برد.
پارسا زندی ( مشاور حقوقی)