چنانچه در رویکرد جامعهشناختی، جنبش به منزله حرکتی جمعی با هدف ایجاد دگرگونی تعریف شود، در این صورت انقلاب را میتوان مرحلهای دانست که تحقق عینی و ساختاری آن دگرگونی را امکانپذیر میسازد. بر همین مبنا، جنبشهای اجتماعی در ایران را میتوان زمینهساز شرایط دگرگونی دانست که تبلور نهایی آن در قالب رویداد انقلابی زن، زندگی، آزادی ظهور یافت. از این منظر، برای فهم دقیقتر و نظاممند مفهوم انقلاب، ارائه تعریفی روشن و تحلیلی از آن ضرورتی اجتنابناپذیر به نظر میرسد.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، انقلاب را میتوان فرآیند ایجاد دگرگونی دانست؛ دگرگونیای که باید در دو سطح اساسی بروز یابد: نخست، دگرگونی در الگوهای رفتاری و فرهنگی جامعه و دوم، دگرگونی متناظر در ساختار و نظم سیاسی. تنها در صورتی که این دو وجه به طور همزمان و هماهنگ تحقق یابند، میتوان از یک انقلاب کامل سخن گفت.
پیروزی رویداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را نمیتوان به معنای تحقق یک انقلاب دانست؛ زیرا در امتداد دگرگونیهای اجتماعی شکلگرفته پس از دهه ۱۳۴۰ در جامعه ایران قرار نداشت و در همه ی جهات در تعارض و تقابل با آنها ظاهر شد. و عملاً مسیر همه ی آن دگرگونی های در شرف تکوین را حداقل برای دوره ای مسدود کرد. جابجایی قدرت در نظام سیاسی و حکومت می تواند تغییر باشد اما الزاماً بدان تغییر انقلابی نمی گویند آنگاه که منطبق با دگرگونی های اجتماعی حاضر نباشد و بر ضد آن عمل کند.
بار معنایی و مفهومی شعار "زن، زندگی، آزادی" را میتوان در چارچوب همان دو وجه بنیادین یک انقلاب ــ یعنی دگرگونی فرهنگی و دگرگونی سیاسی ــ مورد تحلیل قرار داد. مهمترین بُعد این شعار در وجه فرهنگی آن نهفته است؛ جریانی که به مثابه نوعی نوزایی فرهنگی عمل میکند و کارکردی پادزهرگونه در برابر ارزشهای فرهنگ سنتی و اسلامی دارد. در این گفتمان، "زن" نماد رهایی از نظام فرهنگی مردسالار است؛ "زندگی" بیانگر ستیز با مرگاندیشی مسلط بر ساختار قدرت؛ و "آزادی" نشاندهنده تحقق فردیت و رهایی انسان از قیود و محدودیتهای تحمیلی. بدین ترتیب، این سه مؤلفه گفتمانی نه تنها از ارزشهای حاکم پیشین گسست میکنند، بلکه با رویکردهایی همچون ایرانگرایی یا باستانگرایی نیز قابل انطباق و تطبیق نیستند، بلکه افقی نوین برای بازتعریف ارزشهای اجتماعی و فرهنگی در ایران معاصر ترسیم مینمایند.
بنابراین، میتوان گفت وجه نخست انقلاب، یعنی نوزایی رفتاری و فرهنگی، هماکنون در شرف تکوین و گسترش است و لازمهی تداوم و تعمیق آن، تحقق وجه دوم، یعنی دگرگونی سیاسی، در انطباق و همسویی با این نوزایی فرهنگی است. در این چارچوب، مقولهی ملیگرایی نیز باید در نسبت با همین روند بازتعریف و معنا شود؛ به این معنا که ملیگرایی نه بازگشت به گذشتهای باستانی، نه بازگشت به دوره رضاشاه و نه ملی گرایی مصدقی، بلکه همسویی با ارزشهای نوین فرهنگی و اجتماعی در متن جامعه معاصر است. در واقع، این ملیگرایی ایرانی است که باید خود را با ارزشهای نوین فرهنگ انقلابی "زن، زندگی، آزادی" بازتعریف کند و نه بالعکس؛ یعنی ملیگرایی نباید صرفاً به بازتولید هنجارها و ارزشهای سنتی گذشته بپردازد، بلکه باید در نسبت با دگرگونیهای فرهنگی و گفتمانی انقلاب، معنا و جهت تازهای بیابد.