
در سرزمینی که حقیقت با طنین باتوم پاسخ میگیرد، آیا هنوز میتوان از قدرتی سخن گفت که نه از خشونت، بلکه از همصدایی برمیخیزد؟ مقالهی «آیا باز هم به ایران حمله نظامی میشود؟» نوشتهی عمادالدین باقی، اگرچه در ظاهر به تحلیل تهدید خارجی میپردازد، در بطن خود دغدغهی مشروعیت، قدرت، و امکان مقاومت مدنی را بازتاب میدهد.
باقی با طرح پرسشی دربارهی حملهی نظامی، از فضای روانی جامعه آغاز میکند و سپس به رفتار قدرتهای جهانی و داخلی میپردازد. او از فرضیهی «حمله نظامی به عنوان مکمل یک رخداد داخلی» استفاده میکند، نه به عنوان یک کنش مستقل. این نشان میدهد که باقی به پیوند میان بحرانهای داخلی و مداخلات خارجی باور دارد. در تحلیل او، «تنها کارت نجات ایران، مردم و پشتوانهی ملی» است؛ گزارهای که اگرچه آرمانگرایانه است، اما از منظر تحلیل انتقادی نیازمند شواهد تجربی و بررسی ساختاری از ظرفیتهای اجتماعی است.
تفکر انتقادی از ما میخواهد پیشفرضها را آشکار کنیم، استدلالها را بسنجیم، و تناقضها را شناسایی کنیم. باقی فرض میگیرد که مردم ایران ظرفیت مقاومت و بازسازی دارند، بیآنکه تحلیل کند این ظرفیت چگونه فرسوده شده یا چگونه میتوان آن را بازسازی کرد. او از «هزینهنداشتن اقدامات برای افزایش سرمایهی اجتماعی» سخن میگوید، اما در ساختاری که کنش مدنی جرمانگاری میشود، این گزاره فاقد پشتوانهی تجربی است. همچنین، از یکسو به تهدید خارجی هشدار میدهد، از سوی دیگر آن را بیاهمیت میخواند. این تناقض، نشانهی تردید در تحلیل است، نه اطمینان.
در تحلیل قدرت، آنچه مشروعیت میآفریند نه ابزار سرکوب، بلکه کنش جمعی و توافق عمومی است. قدرتی که از مشارکت میزاید، نه از اجبار، در دل گفتوگو و همفکری شکل میگیرد. اما در ساختاری که مشارکت سرکوب میشود، چنین قدرتی چگونه ممکن است؟ در ایران، خشونت نه فقط ابزار کنترل، بلکه جایگزین قدرت مشروع شده است. از سوی دیگر، رضایت عمومی نه از آگاهی، بلکه از مهندسی ذهنها حاصل میشود؛ از طریق نهادهای دینی، رسانههای رسمی، و نظام آموزشی که حقیقت را به روایت رسمی تقلیل میدهند. در چنین وضعیتی، روشنفکران اگر بخواهند نقش خود را ایفا کنند، باید نه فقط اخلاقی سخن بگویند، بلکه ساختار را به چالش بکشند. باید از دل مردم برخیزند، زبان آنها را بفهمند، و بتوانند سازماندهی کنند. مقالهی باقی، اگرچه اخلاقی است، اما در سطح سازماندهی و ساختار، خاموش میماند.
از منظر اجتماعی، باقی از «مردم» سخن میگوید، اما جامعهی ایران با شکافهای عمیق روبهروست: نسلی، جنسیتی، طبقاتی، و ارزشی. این شکافها مانع کنش جمعیاند. سرمایهی اجتماعی در ایران دچار فرسایش شده: بیاعتمادی به نهادها، ناامیدی از تغییر، و ترس از سرکوب. جامعهای که در آن اعتماد عمومی فروپاشیده، نمیتواند بهراحتی بسیج شود. نهادهای رسمی، مشارکت را نه به عنوان حق، بلکه به عنوان تهدید مینگرند. بنابراین، بسیج عمومی بدون تحول ساختاری ممکن نیست.
در روانشناسی سیاسی، باقی از «جنگ روانی اسرائیل» سخن میگوید، اما خود نیز از ابزار روانی بهره میبرد: ترس از حمله، امید به مردم، و انکار تهدید واقعی. چنین موضعی میتواند نشانهی دفاع روانی باشد: انکار اضطراب، فرافکنی تهدید، و پناه بردن به آرمان. امید باقی به مردم، اگرچه اخلاقی است، اما بدون تحلیل روانشناختی از وضعیت جامعه (افسردگی جمعی، فرسایش امید، ترومای تاریخی)، به آرزویی بیپشتوانه تبدیل میشود.
برای برونرفت از وضعیت موجود، باید به تجربهی دیگر جوامع استبدادی رجوع کرد. در لهستان، اتحادیهی «همبستگی» توانست کارگران، روشنفکران، و کلیسا را در یک شبکهی مدنی گرد آورد. این شبکه نه فقط اعتراض میکرد، بلکه بدیل ارائه میداد. در ایران، بازسازی جامعهی مدنی مستلزم ایجاد فضاهای امن برای گفتوگو، همبستگی بین گروههای پراکنده (زنان، کارگران، دانشجویان، اقلیتها)، و بازتعریف «کنش سیاسی» بهعنوان کنش اخلاقی و اجتماعی است. تمرکز بر نهادهای غیررسمی، رسانههای مستقل، و آموزش انتقادی ضروری است.
در شیلی، روشنفکران و هنرمندان با خلق گفتمان «حقیقت و آشتی»، توانستند خشونت را افشا کنند و همزمان امید به آینده را زنده نگه دارند. در ایران نیز باید گفتمانی شکل گیرد که نه فقط نقد کند، بلکه تصویر روشنی از آیندهی ممکن ارائه دهد. این گفتمان باید اخلاقی، مشارکتی، و مبتنی بر تجربهی زیسته باشد. تولید روایتهای صادقانه، مستند، و انسانی از رنج و مقاومت، خود نوعی قدرتسازی است.
در آفریقای جنوبی، نیروهای مختلف حول هدف مشترک «پایان آپارتاید» متحد شدند، حتی با وجود اختلافات ایدئولوژیک. در ایران، نیروهای مخالف اغلب دچار رقابت، بیاعتمادی، و انزوا هستند. اتحاد تاکتیکی مستلزم پذیرش تفاوتها، تمرکز بر اهداف مشترک، و پرهیز از خالصگرایی سیاسی است. تجربهی اندونزی نیز نشان داد که اتحاد میان گروههای متنوع میتواند گذار را ممکن کند، اگرچه با مصالحههای دشوار.
در فیلیپین، فشار خارجی همراه با حمایت از جنبشهای مدنی، نقش مهمی در گذار داشت. اما در بسیاری کشورها، تحریمهای کور فقط مردم را آسیبپذیرتر کردهاند. در ایران، فشار بینالمللی باید بر نقض حقوق بشر، فساد ساختاری، و حمایت از جامعهی مدنی متمرکز شود، نه بر تحریمهای اقتصادی که به تضعیف مردم میانجامد. تجربهی سودان نشان داد که حمایت بینالمللی از نهادهای مدنی، رسانههای مستقل، و آموزش سیاسی میتواند گذار را تسهیل کند، اگرچه تضمینی نیست.
پس از سقوط رژیمها، خطر بازگشت استبداد بسیار بالاست. در بسیاری کشورها، فقدان نهادهای دموکراتیک، فساد، و انتقامجویی، گذار را ناکام کردهاند. باید از تجربهی کشورهای موفق بیاموزیم: تشکیل کمیسیونهای حقیقتیاب، تضمین آزادی رسانهها، آموزش شهروندی، و تدوین قانون اساسی برآمده از حقوق بشر و حقوق شهروندی. روانشناسی گذار نیز مهم است: جامعهای که از ترومای گذشته رنج میبرد، نیازمند درمان جمعی است، نه فقط اصلاحات سیاسی. گذار موفق، تنها با تغییر ساختارها ممکن نمیشود؛ بلکه باید حافظهی جمعی را بازسازی کرد، زخمهای تاریخی را به رسمیت شناخت، و امید را نه بهعنوان شعار، بلکه بهعنوان تجربهی زیسته بازآفرید.
در پایان، اگر مقالهی باقی را نه فقط بهعنوان تحلیل سیاسی، بلکه بهعنوان پژواکی از امید اخلاقی بخوانیم، درمییابیم که او نیز، با همهی محدودیتهایش، در پی آن است که «قدرت» را از چنگ خشونت بیرون بکشد و به دستان مردم بازگرداند. اما این مسیر، نیازمند چیزی فراتر از آرزوست: نیازمند سازماندهی، صداقت، و شجاعت جمعی است. و شاید، همانطور که گفتهاند، «بدبینی عقل» باید با «خوشبینی اراده» همراه شود تا گذار ممکن گردد.
لینک مقالهی باقی:
آیا باز هم به ایران حمله نظامی میشود؟