۱. مقدمه: از ایدئولوژی تا بقا
حاکمیت نظام ولایی در ایران از آغاز بر دو محور اصلی استوار بود: نخست، ولایت فقیه به مثابه رکن اساسی حاکمیت و نمایندگی «امام غایب» بر زمین و در نتیجه عمود خیمه نظام، و دوم، ستیزه جویی و ضدیت در برابر تجدد و غرب بهعنوان صورت عینی سیاسی این حاکمیت در عرصه منطقه ایی و جهانی. این دو محور طی چهار دهه، ابزار مشروعیتسازی و بسیج اجتماعی رژیم را تشکیل میدادند. اما در سالهای اخیر، بخصوص پس از خیزش زن-زندگی-آزادی با فرسایش گفتمان ولایی، بحرانهای اقتصادی-زیست محیطی، نارضایتی اجتماعی، و از دست رفتن جذب سنگرهای آنچه محور مقاومت یا هلال شیعی خوانده میشد، هر دو ستون فروپاشیدهاند. حجاب اجباری، که زمانی نشانهی اطاعت از گفتمان ولایی تلقی میشد، دیگر قابلیت اعمال ندارد؛ و محور مقاومت، که در قالب جنگ غزه یا حمایت از گروههای نیابتی معنا مییافت، در سطح منطقهای نیز سرمایه نمادین خود را از دست داده است. این تحول به معنای گذار از نظامی بسیجگر به نظمی تدافعی و در حال عقب نشینی است که هدف آن نه تهاجم به غرب و اسرائیل در منطقه، بلکه حفظ بقای ساختار قدرت در دست اقلیتی است که اهرمهای رانت سیاسی-اقتصادی را در اختیار دارند.
۲. چارچوب نظری: دولت فرسوده گفتمان ولایی
باربارا گدس(Barbara Geddes 1944) در پژوهشهای خود دربارهی رژیمهای اقتدارگرای ایدئولوژیک، از جمله در کتاب Paradigms and Sand Castles، چرخه عمر چنین نظامهایی را در سه مرحله توصیف میکند:
نخست، مرحله بسیجگر که در آن ایدئولوژی نیروی محرک انقلاب و ابزار همبستگی اجتماعی است؛
دوم، مرحله نهادینهشدن، زمانی که ساختارهای بوروکراتیک جای شور انقلابی را میگیرند؛
و سوم، مرحله فرسودگی ایدئولوژیک که طی آن ایمان جمعی زایل و ایدئولوژی به زبان توجیه کنترل قدرت و نیروی سرکوب تبدیل میشود. در این مرحله، نهادهای بسیجگر همچون حزب یا سپاه، به بنگاههای اقتصادی و اداری بدل میشوند و جایگزینان اخلاقی یا معنوی خود را از دست میدهند. به تعبیر گدس، این رژیمها برای بقا به «ائتلاف بقا» (coalition of survival) متکی میشوند؛ ائتلافی از نظامیان، امنیتیها و الیگارشهای اقتصادی-دیوانسالاری که هدفشان حفظ منافع مادی است، نه تحقق آرمانهای اولیه یا وعدهایی که در ابتدا مطرح بود.
۳. مصداقیابی نظریه در وضعیت کنونی نظام ولایت فقیه
ویژگیهای مرحله سوم در ایران بهروشنی قابل مشاهده است. نخست آنکه ایدئولوژی ولایت فقیه از باور مذهبی به زبان قدرت و سرکوب تبدیل شده است. در دهههای نخست انقلاب، ولایت فقیه بهعنوان اصل اعتقادی، مبنای مشروعیت تلقی میشد؛ اما امروز بیشتر در قالب ساختار حقوقی و ابزار کنترلی مطرح است. ایمان جای خود را به اجبار داده و مفاهیم دینی به شعائر ظاهری حکومتی بدل شدهاند. دوم آنکه نهادهای بسیجگر نظام، از جمله حوزویان وابسته، سپاه و بسیج، دچار فرسودگی گفتمانی شدهاند. حوزویان دیگر نیروی اجتماعی پرنفوذی نیست و سپاه پاسداران بهجای بازوی انقلابی، به بازیگر اقتصادی و رانتپردازی مسلط تبدیل شده است. انگیزههای مادی و رانتی جای آرمانهای مذهبی را گرفته و فساد به فرهنگ و هنجار درونسیستمی بدل شده است. سوم، تمرکز قدرت در دفتر رهبر و شخص او ساختار تصمیمگیری را از حالت نهادمند خارج کرده است. تمامی نهادهای نظارتی، تقنینی و اجرایی زیر فرمان بیت قرار گرفته و نهاد میانجی برای تعدیل قدرت وجود ندارد. در این وضعیت، همانگونه که گدس تأکید میکند، رژیم بهشدت به بقای شخص رهبر وابسته میشود و هر بحران جانشینی میتواند به فروپاشی درون مقامات ولایی بینجامد.
۴. زوال دو محور مشروعیت: "حجاب حکومتی اجباری" و "محور ستیزه جویی در منطقه"
فرسایش مشروعیت در نظام ولایت فقیه از دو عرصه آغاز شد: فرهنگی و ژئوپولیتیک.
در عرصه فرهنگی، حجاب حکومتی اجباری که نماد «بدن مطیع» و «ذهن اسیر» و شاخص نظم ولایی، و خط قرمز خامنه ای بود، بنابراین دیگر قابلیت اعمال ندارد. زنان با مقاومت مدنی، یکی از بنیادیترین ابزارهای کنترل گفتمان ولایی نظام را بیاثر کردند. این شکست نهتنها عقبنشینی حکومتی در حوزه اجتماعی، بلکه فروپاشی رابطهی ایمان و اطاعت در گفتمان ولایت است.
در عرصه سیاست خارجی نیز «محور مقاومت» ولایی ، که سالها مایهی تبلیغات منطقه ایی و هویتسازی برای نظام بود، پس از جنگ غزه و فروپاشی و بحرانهای پیدرپی گروههای نیابتی (حزبالله، حشد الشعبی و حماس)، از معنا تهی شده است. غالب شهروندان ایران ایران دیگر جنگهای نیابتی را نه نشانهی ایمان، بلکه بار اقتصادی و اخلاقی بر دوش خود میدانند. به این ترتیب، نظام از دو منبع اساسی مشروعیت خود ــ یعنی ستون هویت درونی(حجاب حکومتی اجباری) و هو ستون برونی (محور مقاومت )ــ تهی شده است و ناگزیر برای بقا به ابزار سرکوب نرم و سخت و شبکه اقتصادی-نظامی متوسل میشود.
۵. مسیرهای محتمل پس از فرسودگی گفتمان ولایی
پرسش اصلی در این مرحله آن است که چنین رژیمی به کدام سو خواهد رفت؟
مطابق الگوهای تطبیقی در نظریه گدس و مطالعات لویتسکی و وی (Levitsky, & Way) درباره اقتدارگراییهای رقابتی، سه مسیر اصلی برای رژیمهای فرسوده ایدئولوژیک وجود دارد.
نخست، مسیر گذار بوروکراتیک-نظامی است؛ در این حالت، گفتمان به صراحت کنار گذاشته میشود و قدرت واقعی در دست ائتلافی از الیگارشهای نظامی و اقتصادی متمرکز میشود. در ایران، تمرکز سرمایه در بنیادهای وابسته به خامنه ایی، حضور گسترده سپاه در اقتصاد، و کمرنگ شدن نقش حوزویان و معممین، نشانههای روشنی از این مسیر است. نظام به الیگارشی بقا تبدیل میشود؛ ساختاری که در آن مشروعیت گفتمان مذهبی ولایی جای خود را به الگوی بوروکراتیک و مصلحتمحور میدهد.
دومین مسیر، فروپاشی ناگهانی پس از بحران جانشینی است. از آنجا که نظام ولایت فقیه کاملاً شخصیشده و فاقد نهاد های مشروعیت آفرین برای انتقال قدرت است، مرگ رهبر میتواند به رقابت درون مقامات و شکاف میان نیروهای امنیتی و سیاسی بینجامد. چنین فروپاشیهایی معمولاً در نظامهایی رخ میدهد که هویتشان بر شخص رهبر استوار است، نه بر نهادها؛ همانگونه که در شوروی یا یوگسلاوی رخ داد.
سومین مسیر، اصلاح تدافعی است؛ در این حالت، مقامات و الیگارشها برای جلوگیری از فروپاشی، اصلاحات محدود سیاسی و اقتصادی را میپذیرند تا بخشی از مشروعیت از دسترفته را بازسازی کنند. با این حال، احتمال چنین سناریویی در ایران پایین است، زیرا گفتمان ولایی حاکم فاقد انعطاف معرفتی برای پذیرش تغییر است و هر اصلاحی به سرعت به تهدیدی برای اصل و نظام ولایی تعبیر میشود.
۶. نشانههای گذار به الیگارشی نظامی-اقتصادی
شواهد نشان میدهد که نظام ولایت فقیه در عمل وارد مسیر نخست شده است.
اقتصاد کشور بهطور فزایندهای در اختیار نهادهای شبهدولتی و نظامی است. سپاه پاسداران، از طریق قرارگاه خاتمالانبیاء، در زیرساختها، نفت، ارتباطات و حتی کشاورزی نقش مستقیم دارد. بنیادهای زیر نظر دفتر خامنه ایی مانند ستاد اجرایی فرمان امام و آستان قدس رضوی نیز منابع اصلی سرمایه و ارز یعنی صدور نفت قاچاق را در اختیار دارند. در عرصه سیاست خارجی، رویکرد ایدئولوژیک جای خود را به مصلحتگرایی داده است؛ روابط نزدیک با چین و روسیه نه از سر باور، بلکه برای بقا و دور زدن تحریمهاست.
در سطح اجتماعی نیز زبان رسمی حکومت از واژگان ایمان و جهاد فاصله گرفته و جای خود را به مفاهیمی چون «امنیت ملی»، «اقتدار داخلی» و «ثبات» داده است. این همان چیزی است که گدس آن را «مرحله سکولاریزاسیون تدافعی ایدئولوژی» مینامد: یعنی زمانی که نظام ولایی به زبان عقلانیت ابزاری برای حفظ خود سخن میگوید.
۷. پیامدهای نظری
از منظر نظریه گدس، ورود به مرحله الیگارشی بقا سه پیامد بنیادین دارد.
نخست، ظرفیت بسیج اجتماعی بهکلی از بین میرود، زیرا مردم دیگر انگیزهای برای مشارکت ایدئولوژیک ندارند. بدین ترتیب حاکمیت خیابان را از دست میدهد. نشانه های چنین امری مشهود است.
دوم، شکنندگی ساختار قدرت افزایش مییابد، چرا که همه چیز به وفاداری الیگارشهای نظامی و اقتصادی وابسته است و در صورت بروز شکاف، فروپاشی محتمل میشود.
و سوم، گفتمان ولایی و مذهب به پوستهای نمادین تقلیل مییابد که تنها برای حفظ ظاهر تقدس استفاده میشود. در چنین وضعی، سیاست از عرصه معنا به عرصه مصلحت تقلیل یافته و بقای رژیم جایگزین آرمانهای اولیه آن میشود.
۸. نتیجهگیری
تحلیل وضعیت کنونی نظام ولایی بر اساس نظریه باربارا گدس نشان میدهد که این نظام در مرحله نهایی دولت گفتمانی ولایی قرار دارد؛ مرحلهای که در آن باور و مشروعیت جای خود را به بوروکراسی و تلاش برای بقا داده است. با فروپاشی دو محور اصلی مشروعیت، یعنی «حجاب حکومتی اجباری» و «محور مقاومت»، گفتمان ولایی دیگر نیروی وحدت بخش و معنا آفرین حاکمیت نیست ، بلکه زبانی برای توجیه قدرت شده است. بر اساس تجربیات بین المللی و الگوهای تطبیقی، محتملترین مسیر آینده نظام، گذار به ساختاری الیگارشیک و نظامی-اقتصادی است که در آن سپاه و بنیادهای وابسته به بیت مرکز ثقل قدرت خواهند بود. چنین ساختاری ممکن است در کوتاهمدت نمایشی از بقا داشته باشد، اما بنا به استدلال نظری، همانگونه که گدس تصریح میکند، دولت فرسوده گفتمان ولایی (ایدئولوژیک) بدون بازتولید معنایی، محکوم به فروپاشی تدافعی است.