ارشان آذری
از گزارش روزنامهٔ هاآرتص اسرائیل تا موج تازهٔ تبلیغات نایاکیها و اصلاحطلبان صادراتی، یک خط مشترک بهروشنی دیده میشود: ترس. ترس از نامی که روزبهروز در میان مردم ایران پررنگتر میشود -- شاهزاده رضا پهلوی. هرگاه او سخن بگوید، دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی و مزدوران فکریاش در غرب به تکاپو میافتند، زیرا میدانند او تنها نماد واقعی اتحاد ملی است؛ نمادی که اگر به صحنه بازگردد، بساط دروغ، لابی و اصلاحطلبیِ صادراتی را برمیچیند.
روزنامهٔ هاآرتص و نشریهٔ اقتصادی وابسته به آن، دمارکر، اخیراً مدعی شدند شبکهای از حسابهای مجازی در اسرائیل برای «تبلیغ رضا پهلوی» فعالیت میکند و یک نهاد خصوصی با حمایت مالی دولت اسرائیل از هوش مصنوعی و حسابهای ساختگی برای تأثیر بر افکار عمومی ایرانیان بهره گرفته است. اما نکتهٔ کلیدی اینجاست که هیچ مدرک، سند، نام نهاد یا بودجهای ارائه نشده است. خود هاآرتص که روزنامهای چپگرا و مخالف دولت نتانیاهو است، این گزارش را بدون هیچ تأیید رسمی منتشر کرد و درست همان زمان، رسانههای جمهوری اسلامی و نایاکیها در آمریکا با خوشحالی آن را تیتر کردند تا از یک گزارش مبهم، خوراک تبلیغاتی علیه محبوبترین چهرهٔ اپوزیسیون ایران بسازند. در واقع هدف این گزارش نه افشای واقعیتهای امنیتی، بلکه تولید تصویر ساختگی از محبوبیت و مشروعیت رضا پهلوی بود.
لابی نایاک و همپیمانان اصلاحطلبش در غرب، از بدو شکلگیری با مأموریتی روشن وارد میدان شدند: سفیدنمایی رژیم اسلامی و بیاعتبارسازی جریان ملیگرا. در ظاهر مدافع صلح و گفتوگو هستند، اما در عمل سپر تبلیغاتی رژیمیاند که مردم خودش را میکُشد و بر خون قربانیان، لبخند دیپلماتیک میزند. آنان سالها از دلارهای نفتی و بودجههای دانشگاهیِ بهاصطلاح «مطالعات خاورمیانه» تغذیه کردند و اکنون بهخوبی میدانند که اگر ایران آزاد شود، بساطشان برچیده خواهد شد. نه بورسیهای میماند، نه کنفرانسی، نه میز پژوهشی برای تکرار دروغ «اصلاح از درون نظام». از همینروست که با هر حرکت رضا پهلوی به لرزه میافتند، زیرا او نه فقط نماد سقوط جمهوری اسلامی، بلکه پایان دوران لابیگریهای پوشالی در غرب است.
ادعای «کارزار اسرائیلی» در حقیقت تکرار همان شیوهٔ قدیمی است که وقتی نتوانند در منطق شکست دهند، برچسب میزنند. در دههٔ شصت گفتند «پهلوی وابسته به آمریکا»، در دههٔ هفتاد گفتند «رؤیای سلطنت دارد» و در دههٔ نود گفتند «ساختهٔ غرب است». اکنون همان زبان پوسیده بازگشته، با واژهای تازه: «روبات اسرائیلی!» اما پرسش ساده است: اگر چند حساب مجازی میتوانند چهرهای را محبوب کنند، پس چهلوهفت سال تبلیغات جمهوری اسلامی و میلیاردها دلار بودجهٔ نفرتپراکنی علیه پهلوی چه نتیجهای داشته است؟ چرا هنوز پیرزنان و جوانان ایرانی در خیابان میگویند «رضاشاه، روحت شاد»؟ محبوبیت با روبات نمیآید، با اعتماد و کارنامه میآید، و این چیزی است که رژیم و لابیهایش هرگز درک نکردهاند.
مؤسسهٔ کانادایی سیتیزنلب نیز در گزارشی جداگانه مدعی شد برخی حسابهای فارسیزبان در روز حملهٔ اسرائیل به زندان اوین محتوای جعلی منتشر کردهاند. حتی اگر این ادعا درست باشد، هیچ سندی از ارتباط آن با رضا پهلوی وجود ندارد، اما رسانههای نزدیک به رژیم با ترکیب دو گزارش، کوشیدند چهرهٔ او را «ساختهٔ خارج» جلوه دهند. این همان الگوی همیشگی تبلیغات جمهوری اسلامی است: آلوده کردن واقعیت با روایتهای ناتمام. برای آنها حقیقت مهم نیست؛ مهم ایجاد تردید است، زیرا تردید جای اتحاد را میگیرد و اتحاد، همان چیزی است که از آن میترسند.
رضا پهلوی بارها گفته است: «من نامزد قدرت نیستم؛ من پیامآور آزادیام.» سیاست او نه سلطنتطلبی بلکه ملتطلبی است -- بازگرداندن اختیار به مردم ایران. این اندیشه برای رژیم و لابیهایش خطرناکتر از هر ارتشی است، چرا که از درون جامعه نیرو میگیرد نه از پشت میزهای دیپلماتیک. در عصر ارتباط، حقیقت با سرعت نور میچرخد؛ نه فیلتر، نه دروغ، نه بولتنهای نایاک، هیچکدام نمیتوانند آن را دفن کنند. مردم دیدهاند، شنیدهاند و تصمیم خود را گرفتهاند.
امروز دشمنان ایران، از عمامه تا داس و چکش، در یک صف ایستادهاند؛ آخوند، مجاهد، کمونیست، اصلاحطلب صادراتی و لابیگر نایاکی، همه با چهرههای متفاوت اما در مأموریتی واحد: تخریب امید، نفی اتحاد و حفظ وضع موجود. اما ملت ایران دیگر آن ملت سادهدل سال ۱۳۵۷ نیست که با چند شعار فریب بخورد. امروز نسلی برخاسته است که از توهم ایدئولوژیها گذشته، تجربهٔ شکست انقلاب و هزینهٔ جهل را با گوشت و پوست خود چشیده و به خرد ملی بازگشته است. از پنجاه روبات نمیترسد، از نود میلیون ایرانی بیدار میترسند؛ از نسلی که دروغ را میشناسد، فریب را نمیخورد و حقیقت را در یک نام خلاصه میبیند: رضا پهلوی -- صدای ایران آزاد.