جامعهی ایران، جامعهای نیست که بتوان رویدادها، مفاهیم و رفتارهایش را در چارچوب جامعهشناسیِ کلان یا خُرد سنجید. این جامعه، بیش و پیش از آنکه موضوع تحلیل آماری یا نظریهپردازی انتزاعی باشد، نیازمند تأمل و تعمق فکری است. زیرا واقعیت آن نه در ساختارهای بیرونی، بلکه در لایههای پنهانِ ذهنیت و ناخودآگاهِ فرهنگیاش نهفته است. تنها از رهگذر این تأمل است که میتوان رخدادهای آن را فهمید و به نظریهای بومی دست یافت. همانگونه که ادبیات را تنها از مسیر نقد زیباییشناسی میتوان شناخت، جامعهی ایران را نیز تنها با تفکر فلسفی در لایههای فرهنگی و معناییاش میتوان دریافت. از اینرو، بهدور از هرگونه روشنفکرمآبیِ جامعهشناسانه، که حتا تحصیل کرده های رشته فلسفه نیز به آن تمسک میجویند، تا آنجا که توان فکری ام یاری می کند، این انقلاب را میسنجم. نه از منظر نظریه، بلکه از منظر تفکر.
باری، "زن، زندگی، آزادی" را اگر در تراز تاریخی و فرهنگی بنگریم، نه صرفاً جنبشی سیاسی، که مرحلهی نخستِ یک انقلاب فرهنگی است. این رخداد از دل نهادهای قدرت یا ایدئولوژی برنخاست، بلکه از عمق زیست روزمرهی مردمانی زاده شد که زبان و بدن و عاطفهشان دیگر با نظم رسمی و نسل های دوره شورش ۵۷ سازگار نبود. در حقیقت، شعار "زن، زندگی، آزادی" نه فراخوانی سیاسی، بلکه اعلام تولد نوعی خودآگاهی فرهنگی بود. خودآگاهیای که کانون معنا را از "ایدئولوژی" و "امت" به سوی "فرد"، "زندگی" و "آزادی" منتقل کرد. چنین چرخشی در تاریخ فرهنگی ما بیسابقه است. زیرا نخستینبار، زن نه در مقام نماد یا مفعول فرهنگ، بلکه بهعنوان فاعل و آغازهی تحول ظهور کرد. او از حاشیهی تقدس و اطاعت به مرکزِ گفتار و کنش آمد و این جابهجایی، بنیاد نظم مردسالار و تقدسمحور فرهنگ را لرزاند.
در این خیزش، زندگی بر مرگ، شور بر ریاضت و حضور بر انکار غلبه یافت. جامعهای که سالها با مرگباوری، تقدس، و ایدئولوژی زیسته بود، ناگهان زندگی را بهعنوان حقی بدیهی و مقدس کشف کرد. بدینسان، اخلاقی تازه زاده شد. اخلاقی که ارزش را نه صرفاً در فدا شدن برای دیگری، بلکه در زیستن با دیگری میجوید. اما این تحول تنها در سطح ارزشها باقی نماند. در زبان و بیان نیز رخ نمود. زبانِ شعاری جای خود را به زبانی داد که از دل تجربهی زیسته بر آمد. زبانی بیواسطه، تصویری و مملو از شورِ حضور. رقص، موسیقی، تصویر و کلمه در کنار هم قرار گرفتند. از این همنشینی، نوعی زیبایی شناسی مقاومت پدید آمد. مقاومتی که ابزارش نه سنگ و شعار، بلکه زیبایی، نبوغ و حضور آغازگر آن بود.
در دل این دگرگونی، رابطهی فرد و جمع نیز بازتعریف شد. حرکت انقلابی از ساختارهای عمودی و رهبریمحور گسست و بهسوی همبستگیهای افقی، شبکهای و انسانی رفت. "ما"ی تازهای شکل گرفت که نه بر پایهی دین و قوم و حزب، بلکه بر بنیاد آزادی، شأن انسانی و نوع تجربهی مشترک زیستن استوار بود. و از همه بنیادیتر، نسل تازهای سر برآورد که بهجای اطاعت، پرسش را برگزید. نسلی که در پی تقلید از میراث گذشته نیست، بلکه در جستجوی امکان تازهی بودن است. در او، همان خودآگاهی فرهنگی جوانه زده است که قرنها در فرهنگ اسلامی ما مغفول مانده بود. خودآگاهیای که به انسان مجال میدهد تا خود را نه در نسبت با تقدس، بلکه در نسبت با آزادی بسنجد.
از این روست که میگوییم این انقلاب، هنوز ناتمام است. مرحلهی فرهنگیاش به وقوع پیوسته و ارزشها، زبان، نوع نگاه به بدن و حساسیتهای جمعی دگرگون شدهاند. اما مرحلهی سیاسیاش، آنجا که این تحولات به نهاد و ساختار بدل شوند، هنوز در پیش است. جامعه بیدار شده است، اما نهادهای سیاسی اش باید تغییر کنند. با این همه، هر انقلاب سیاسی پیش از آنکه در میدان قدرت آغاز شود، باید در میدان معنا و فرهنگ به بار نشیند. و چنین است که "زن، زندگی، آزادی" را میتوان نخستین بذر خودآگاهی مدرن، نوآور و انسانی چون پادزهر در دل فرهنگ اسلامی ایران دانست. بذر یا پادزهری که هرچند هنوز به درختی تناور بدل نشده، اما ریشههایش در عمق روح فردی و جمعی نسل های انقلابی ایران دوانده شده است.

کتاب خواندنی، مهدی استعدادی شاد