یادداشت
در نوشتهی زیر قصد این ندارم که خدمات و اقدامات سیاسی-اجتماعی و فرهنگی سلسلهی پهلوی در ساختن ایران نوین را مورد بررسی قرار دهم و یا آنها را زیر سؤال ببرم. بیش و پیش از آن میخواهم منش و روش حکمرانی این سلسله، یعنی رضاشاه و محمدرضاشاه را در قیاس با ارزشها و معیارهایی که شاهنامه برای شاهان برشمرده و بر آن بنیاد، برآمدن و فروافتادن برخی شاهان را کاویده، بسنجم و روشن کنم. دلیل اینکه شاهنامه را برگزیدم، این است که بهجز اینکه شاهنامه اثری ملی و آئینه ی تمام نمای ملت و تاریخ ایران است، اثری است که پادشاهی خواهان ایران، بسیار به آن تکیه میکنند و آن را ملاک و معیار ارزیابیهای تاریخیشان در توجیه و تبیین نظام شهریاری در ایران قرار میدهند. انتخاب سلسلهی پهلوی نیز به این خاطر است که پروندهی تاریخی این سلسله پروندهای هنوز گشوده است، بهویژه که در سالهای اخیر بهعنوان بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، جدیتر از گذشته وارد میدان سیاست نیز شده است.
*****
شاهنامهی فردوسی نهتنها تاریخ و اسطورهی ایران باستان را روایت میکند، بلکه کتابی در آیین شهریاری و اخلاق پادشاهی نیز هست. فردوسی در این اثر سترگ، در روایت شاهان اسطورهای و تاریخی، از کیومرث تا یزدگرد سوم، نوعی الگوی اخلاقی از "شهریاری مطلوب" را ارائه میدهد؛ الگویی که در آن، "شاه" تنها یک فرمانروا نیست و پادشاهی امری صرفاً موروثی نیست، بلکه نماد خرد، داد و راستی است و منش و روش او معیار سنجش ارزشهای انسانی و اجتماعی به شمار میآید. منش و روش شاهانه در شاهنامه بر سه ستون اصلی استوار است: فرّه ایزدی، خرد و تدبیر و دادگری. در کنار این سه پایهی اصلی، پایههای فرعی دیگری نیز قرار دارند که آنها را تکمیل میکنند: مردمداری و پاسداری از ایرانزمین، فروتنی و پرهیز از خودبینی و دلیری و مردانگی (پهلوانی).
بنابر روایتهای شاهنامه، پادشاهی که این ویژگیها را پاس میدارد، مایهی آبادانی و نیکنامی است؛ و آنکه از آنها روی برمیتابد، به زوال و تباهی میرسد. در زیر، تحت دو عنوان شاهنامه و حکومت پهلوی، به ویژگیهای برشمردهی بالا میپردازم و عملکرد حکومت پهلوی را بر آن اساس خواهم سنجید:
1. فرّه ایزدی، مشروعیت الهی و اخلاقی
شاهنامه
در جهانبینی فردوسی، هر پادشاه با "فرّه ایزدی" (نیروی الهی) بر تخت مینشیند، اما حفظ آن نیازمند کردار نیک است. فرّه ایزدی با «خرد» پیوندی ناگسستنی دارد. شاه خردمند، برگزیدهی خداوند است. ازاینرو، داشتن تاجوتخت بهخودیخود کافی نیست؛ شاه باید "خردمند"، «پرهیزگار» و «دادگر» باشد تا فرّه ایزدی از او روی برنتابد. هرگاه شاه از راستی و داد دور شود، فرّه از او میگریزد. این اصل، نوعی عدالت الهی در نظام اسطورهای شاهنامه است. در فصل "پادشاهی نوذر" میخوانیم:
" ز بیدادی نوذر تاجور که بر خیره گم کرد راه پدر
جهان گشت ویران ز کردار اوی غنوده شد آن بخت بیدار اوی
بگردد همی از ره بخردی ازو دور شد فره ایزدی"
در نسخهها و بخشهای دیگر نیز آمده است:
زِ فرّه بود تختِ شاهی بهجای چو فرّه نباشد، نباشد همای
چو فرّه زِ شاهی بگردد زِ جای نمانَد مر او را نه تخت و نه رای"
بدین گونه جمشید که در اوج دادگری، جهان را به آرامش میرساند، با غرور و دروغ، فرّه او را ترک میکند و نابود میشود و ضحاک با بوسهی اهریمن بر دوشش، فرّه را از دست میدهد و نماد ستم و بیداد میگردد.
حکومت پهلوی
عملکرد سلسلهی پهلوی نیز در این زمینه رضایتبخش نبود. مشروعیت سلسلهی پهلوی، نه بر پایهی پذیرش مردمی یا فضیلت اخلاقی، که بر قدرت نظامی و کودتا، پشتیبانی خارجی و اجبار و سرکوب استوار بود. این سه عامل، در تقابل کامل با مفهوم فرّه ایزدی قرار داشتند. در ادبیات مردم در انقلاب ۱۳۵۷، شاه نه "سایهی خدا"، که "دستنشانده"ی بیگانگان خوانده میشد؛ توصیفی که نشان از زوال کامل فرّه ایزدی در نگاه عمومیداشت. شاه خود در آخرین کتابش "پاسخ به تاریخ" اعتراف میکند که: "او قربانی اعتماد بیشازاندازه به غرب شده است." (نقل به مضمون)
2. خرد و تدبیر، بنیاد شهریاری
شاهنامه
در نگاه فردوسی، شاهِ شایسته پیش از هر چیز باید خردمند باشد. خرد، نابترین هدیهی ایزدی و راهنمای شاه در همهی امور و سرچشمهی همهی نیکیهاست. در "داستان بوزرجمهر" میخوانیم:
"چنان دان که اندر جهان نیز شاه یکی چون تو ننهاد برسر کلاه
به داد و به دانش به تاج و به تخت به فر و به چهر و به رای و به بخت"
و در نسخهها و بخشهای دیگر نیز آمده است:
"نزیبد بر ایشان همی تاجوتخت بباید یکی شاه بیداربخت
که باشد بدو فره ایزدی بتابد ز دیهیم او بخردی
و یا:
"زِ دانش بود پادشاهی بهجای نه از تاج و زرّ و نه تختِ طلای
شاهِ بیخرد، هرچند قدرتمند باشد، از نگاه فردوسی سزاوار فرمانروایی نیست. مشورت با خردمندان نیز بخشی از خرد جمعی و از ارکان مهم حکمرانی خردورزانه است. شاه خردمند با «انجمن» یا "شورای بزرگان" مشورت میکند و رأی آنان را گرامی میدارد. او میداند که نادیده گرفتن آرای رایزنان و کارشناسان و حکمرانی بیدانش و بینش، به بیراهه و نابودی میانجامد.
حکومت پهلوی
عملکرد سلسلهی پهلوی نشان میدهد که حکومت پهلوی بهویژه از دورهی دوم حکمرانی رضاشاه، یعنی از سال 1310 به بعد و محمدرضا شاه، پس از کودتای 28 مرداد 32 بهتدریج به یک سیستم استبداد فردی تبدیل میشود که جایی برای خردمندی باقی نمیگذارد. انتخابات نمایشی و فرمایشی بودند و مجلس شورا ارزش و جایگاه واقعی خود را نداشت. احزاب مستقل و آزاد وجود نداشت و حتی احزاب فرمایشی در سالهای آخر حکومت پهلوی، به بهای تنها حزب دولتی منحل شدند. از اینها گذشته، تصمیمات کلان کشور اغلب توسط شخص شاه گرفته میشد و مشاوره هیچ جایگاهی در شیوهی حکمرانیاش نداشت. شاه، بهجای تکیه بر رایزنان و کارشناسان، بر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی تکیه زده بود (منبع: آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب). اینها همه نمونههای بارز نابخردی و بیتدبیری در عرصهی سیاست ورزی حکومت پهلوی بود.
3. دادگری، ستون پادشاهی
شاهنامه
فردوسی شهریاری را بدون "داد" ممکن نمیداند. داد در شاهنامه مفهومی جامع است؛ هم عدالت در داوری است و هم در رفتار با مردم و تقسیم قدرت؛ و مهمتر از همه، پرهیز از ستم. در "پادشاهی کی کاووس" میخوانیم:
اگر دادگر باشی و پاکدین ز هر کس نیابی بهجز آفرین
وگر بدنشان باشی و بدکنش ز چرخ بلند آیدت سرزنش
جهاندار اگر دادگر باشدی ز فرمان او کی گذر باشدی
و در نسخهها و بخشهای دیگر نیز آمده است:
چو بیدادگر پادشاهی کند جهان پر ز گرم و تباهی کند
زِ داد و دهش یافت گیتی نِژاد نیاید زِ بیداد، بنیادِ داد
شاه «خداوند» یا صاحب مردم نیست، بلکه «خادم» و «مسئول» آنهاست. رفاه و آرامش "رعیت"، نشانهی موفقیت شاه است. شاه باید چنان باشد که "رعیت" در سایهی حکومت او، با امنیت و آسایش زندگی کنند.
حکومت پهلوی
اگرچه پروژههای مدرنیزاسیون و اصلاحات در حکومت پهلوی با شعار عدالت و بهبود زندگی انجام شد و تااندازهای و در کوتاهمدت به پیشرفتهایی نائل آمد، اما در درازمدت به تشدید نابرابریها انجامید:
ثروت در دستان اطرافیان شاه و یک الیگارشی کوچک (هزار فامیل) متمرکز شد، درحالیکه حاشیهنشینی شهری و فقر روستایی گسترش یافت. فساد مالی در دربار و نظام اداری به امری عادی و سیستمی تبدیل شده بود. عملکرد نهادهایی مانند ساواک، که خارج از هرگونه چارچوب قانونی عمل میکرد، نماد بارز بیداد بود (منبع: آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب). شاه، پناه مظلومان نبود، بلکه خود در رأس یک نظام ستمگر قرار داشت.
از منشها و روشهای دیگر شاهانه در شاهنامهی فردوسی، ویژگیهای زیر را میتوان برشمرد:
4. مردمداری و پاسداری از ایرانزمین
شاهنامه
"پاسداری از ایرانزمین" یکی از ستونهای اصلی جهانبینی شاهنامه و تکمیلکنندهی "روش شاهانه" است. پادشاه راستین در نگاه فردوسی، پاسدار میهن است، نه مالک آن. او باید آسایش و آبادانی کشور را بر آسایش خود مقدم بدارد. از نگاه فردوسی، پادشاه بیمردم ارزشی ندارد. در بخش "داستان اکوان دیو" میخوانیم:
"تو مر دیو را مردم بد شناس کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هرآنکو گذشت از ره مردمی ز دیوان شمر مشمر از آدمی"
و در جای دیگر میگوید:
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش زن و کودک خرد و فرزند خویش
همه سربهسر تن به کشتن دهیم به آید که گیتی به دشمن دهیم"
این ابیات نشانگر پیوند میان شاه، مردم و میهناند؛ سه عنصری که بقای یکی در گرو دیگری است. از نگاه فردوسی، پاسداری از ایران بدون مردمداری و دادگری ممکن نیست. کشوری که در آن، ستم و بیعدالتی فرمانروایی کند، از درون فرومیپاشد، هرچند از بیرون پاس داشته شود. منش پاسداری، آمیخته با «ایثار» است. شاه و پهلوان برای ایران زندگی نمیکنند، برای ایران میمیرند. در شاهنامه، هستی ایران بر هستی فرد تقدم دارد و این بالاترین درجه از میهندوستی است:
"چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یکتن مباد"
بر این اساس، گریختن شاه به هنگام نبرد یا شکست و ناکامی و به هر دلیل دیگری، به معنای سر باز زدن از پاسداری از میهن و سپردن آن به دشمن و نشانهی از دست رفتن فرّه ایزدی، بیخردی، و سرافکندگی است. فردوسی در این زمینه دیدگاهی کاملاً روشن دارد: در آیین شاهنامه، شاه و پهلوان باید تا واپسین دم پایدار باشند؛ گریز از میدان نبرد یکی از بزرگترین ننگها برای یک شاه و نشانهی بیخردی، بزدلی و سقوط اخلاقی است.
حکومت پهلوی
در حکومت پهلوی اما چنین پیوندی، چه از سوی مردم و چه از سوی شاه دیده نمیشد. شاه که باید مدافع استقلال سیاسی کشور میبود، به عامل بیگانه بدل شده بود و سیاستهای شتابزدهی غربیسازیاش، همراه با نمایش مذهبی، اعتماد اجتماعی مردم به او را از بین برد و او نه بهعنوان پاسدار میهن و فرهنگ ملی، بلکه بهمثابهی تهدیدی علیه آن نگریسته میشد (منبع: آبراهامیان، یرواند: ایران بین دو انقلاب).
دیدگاهها و عملکردهای شاهزاده رضا پهلوی نیز با معیارهای مردمداری و پاسداری از ایرانزمین همخوانی ندارد، هنگامیکه او دست در دست بیگانگان، از آنها انتظار حمایت و همراهی، حتی به قیمت حملهی نظامی و نابودی زیرساختهای کشور و کشته شدن مردم برای رسیدن به قدرت سیاسی را دارد.
5. فروتنی و پرهیز از خودبینی
شاهنامه
در منش شاهانهی فردوسی، غرور و خودپسندی آفت شهریاری است. جمشید چون دچار غرور میشود، فرّه ایزدی از او میگریزد و کشورش از هم میپاشد و ضحاک را خودکامگی و خودبینی او نابود میکند. شاه باید بداند که بخت و قدرت جاودانه نیست. در "پادشاهی خسرو پرویز " میخوانیم:
که نیک و بد اندر جهان بگذرد زمانه دم ما همیبشمرد
اگر تخت یابی اگر تاج و گنج وگر چند پوینده باشی به رنج
سرانجام جای تو خاکست و خشت جز از تخم نیکی نبایدت کشت
یا در فصل مربوط به "ضحاک" آمده است:
بدو گفت پردخته کن سر ز باد که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
جهاندار پیش از تو بسیار بود که تخت مهی را سزاوار بود
حکومت پهلوی
هم رضا شاه و هم محمدرضا پهلوی در سا لهای پایانی حکمرانیشان دچار کیش شخصیت شده بودند و هیچکس را بهجز خودشان قبول نداشتند. همهی نهادهای سیاسی و کشوری فرمایشی بودند و هر که کمترین و کوچکترین نقدی به سیاستهای حاکم میداشت، یا از دربار و سیاست رانده میشد و یا سر به نیست میشد. محمدرضا پهلوی حتی مشاورههای شخصیتها و نهادهای زیردست خود را نیز به گوش نمیگرفت (رجوع شود به خاطرات اسدالله عَلَم، وزیر دربار محمدرضا پهلوی). اصطلاح "ماشین امضا" لقبی بود که به نخستوزیر و وزرای دولتهای پهلوی دوم داده بودند، چراکه وظیفهی آنها فقط امضای اوامر و منویات شاه بود (منبع: ایفاء نقش نخستوزیران شاه بهعنوان ماشین امضاء-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی).
6. دلیری و مردانگی (پهلوانی)
شاهنامه
شاه در شاهنامه تنها یک فرمانروای نشسته در کاخ نیست؛ او باید «دلیر و پهلوان» نیز باشد. پهلوانی با مفاهیمی چون راستی و درستی، پیمانداری، فداکاری در راه میهن و غیرت و عزتنفس گره خورده است. این فقط به معنای شجاعت در نبرد برای دفاع از مرزهای کشور در برابر دشمنان نیست، بلکه دفاع از حقانیت حکمرانی و حمایت از مردم و سرزمین خود نیز هست. در فصل "رزم کیخسرو با شیده پسر افراسیاب" میخوانیم:
"یکی مرد جنگی فریدون نژاد که چون او دلاور ز مادر نزاد
نباشد مرا ننگ رفتن بجنگ پیاده بسازیم جنگ پلنگ"
و در جای دیگر میگوید:
"همی باش و دل را مکن هیچ بد که از شهریاران دلیری سزد
نه رستم به گیتی ز دشمن گریخت ز شمشیر و گرز و ز آهن نه بیخت"
در جهانبینی شاهنامه، شاه نماد شجاعت، استواری و پناهگاه مردم است که اگر بگریزد، در حقیقت اساس حکومت و امنیت ملی را ویران کرده است. گریختن او نهتنها یک شکست نظامی، بلکه فاجعهی ملی و معنوی به شمار میرود. در داستانهای بسیاری، شاهانی که فرّه ایزدی را ازدستدادهاند، به هنگام رویارویی با دشمن گریختهاند و یا چون گریختهاند، فره ایزدی را ازدستدادهاند:
وقتی ضحاک به ایران میتازد، جمشید که فره ایزدی را به دلیل غرور و ستم ازدستداده است، میگریزد و صد سال در جهان پنهان میشود تا سرانجام توسط ضحاک اسیر و کشته میشود. ضحاک نیز پس از قیام فریدون، با بیم و هراس میگریزد و پنهان میشود تا آنکه گرفتار و بسته میشود. ارجاسپ پس از شکست از اسفندیار، فرار میکند و سرانجام در تباهی میمیرد؛ و یا هنگامیکه اَرجاسپ تورانی به ایران حمله میکند، شاه گشتاسب از میدان نبرد میگریزد و به آتشکده پناه میبرد.
در همهی اینها فرار شاه مایهی خواری و زوال شهریاری و نشانهی بریدن پیوند میان شاه و مردم و بیفرّه شدن اوست؛ یعنی خدا و مردم هر دو از او روی برگرداندهاند. این فرار، نقطهی سیاهی در کارنامهی شاهان است.
در توصیف نبرد دارا (داریوش سوم) با اسکندر، فردوسی از گریز گستردهی سپاه ایران سخن میگوید، وقتی دارا از میدان میگریزد. فردوسی در اینجا فرار شاه را عاملی تعیینکننده در فروپاشی روحیه و انسجام سپاه میداند و این عمل را بهعنوان یک شکست مطلق و ننگین، بدون هیچ توجیهی، ثبت میکند.
فردوسی با ذکر این موارد، پیامی روشن به حاکمان میدهد: پادشاهی با تاجوتخت تعریف نمیشود، بلکه با شجاعت، مسئولیتپذیری و ایستادگی در برابر دشمن (چه خارجی و چه داخلی) معنا مییابد. گریختن از نبرد، مساوی با پایان حقانیت حکمرانی است؛ چراکه شاهِ بیفرّه، شهامت ایستادگی نیز ندارد.
حکومت پهلوی
تسلیم زبونانهی رضاشاه در برابر متفقین در سال 1320 و فرارهای محمدرضا شاه از ایران در تیر و مرداد 32 و دیماه ۱۳۵۷، درحالیکه کشور را آشوب فراگرفته بود و بیش از هرزمانی، نیاز به رهبری خردمند و فداکار داشت، نقطهی اوجی بود که همهی کاستیهای منش شاهانه را در ذهن مردم ثبت کرد. وقتی فرماندهی کل قوا زبونانه تسلیم میشود و یا از میهن میگریزد، ارتش شاهنشاهی بهجز تسلیم به دشمن یا همراهی با ملت چه گزینهی دیگری دارد؟
پادشاهی خواهان در دفاع و توجیه "فرار شاه" میگویند "چون شاه نمیخواست بیش از این خون مردم ریخته شود، کشور را ترک کرد!" گویی وظیفهی شاه ریختن خون مردم بود و او از وظیفهی خود سر باز زد! چرا باید خون مردم ریخته میشد، حتی اگر آنها علیه شاه خود شوریده بوده باشند؟ آیا راه دیگری بهجز ریختن خون مردم نبود؟
این عمل، در اسطورهشناسی ایرانی و در ادبیات شاهنامهای، بهمثابهی بزرگترین ننگ برای یک شاه، تعبیر میشود و برای همیشه مشروعیت سلسلهی پهلوی را در چشم مردم ایران باطل میکند.
سخن پایانی
منش و روش شاهانه در شاهنامه، یک «نظام ارزشی جامع» است که در آن مشروعیت (فرّه) با اخلاق (داد و خرد) و قدرت (پهلوانی) و ویژگیهای دیگر انسانی همچون مردمداری و پاسداری از ایرانزمین و فروتنی درهمآمیخته است. شاه آرمانی فردوسی، نه یک مستبد خودکامه، بلکه پدری دادگر، سربازی شجاع، قاضیای عادل و خادمی خردمند برای مردمش است. فردوسی با ترسیم این الگو، نهتنها به بازگویی گذشته، بلکه به ترسیم آرمانشهری برای آینده میپردازد و پیامی جاودانه دارد: حاکمیتِ پایدار و مشروع، تنها بر پایهی داد و خرد، مردمداری و احساس مسئولیت ممکن است.
انقلاب ۱۳۵۷ را میتوان از این منظر، نه صرفاً یک شورش اقتصادی یا مذهبی، بلکه طرد یک حکومت به دلایل عدیدهای که در بالا آمد، دانست. سلسلهی پهلوی در تمام ارکان اصلی منش و روش شاهانهی فردوسی شکست خورد:
- مشروعیت خود را نه از فرّه ایزدی یا اخلاقی، که از زور و بیگانه گرفت،
- عدالت را فدای توسعهی نامتوازن و فاسد کرد،
- خرد جمعی را با استبداد فردی جایگزین نمود،
- پاسداری از ایران را در عمل به وابستگی به غرب فروخت،
- و درنهایت، با گریز از کشور، خود را در زمرهی شاهان ننگین شاهنامه ثبت کرد.
شاهنامه بهعنوان حافظهی جمعی ایرانیان، الگویی ارائه میدهد که در آن، قدرتِ فاقد مشروعیت اخلاقی و مسئولیتپذیری در قبال مردم، محکوم به زوال است. سقوط پهلوی، تجسم عینی این حکمت ژرف فردوسی بود:
چو داد از میان برود، از میان برود فرّه شاهان.
مهرماه 1404
منابع :
- آبراهامیان، یرواند (۱۳۸۹). ایران بین دو انقلاب. ترجمهی احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی. تهران: نشر نی.
- پهلوی، محمدرضا. پاسخ به تاریخ. (فایل پیدیاف از کانال تلگرامی رضا پهلوی).
- فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۷۴). شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق. ۸ جلد. تهران: انتشارات دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (به کمک هوش مصنوعی چت جی پی تی).
- کاتوزیان، محمدعلی همایون (۱۳۷۲). اقتصاد سیاسی ایران. ترجمهی محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی. تهران: نشر مرکز.
- کریمی، مهدی. "بازتاب اندیشهی سیاسی در شاهنامهی فردوسی" در: " فصلنامهی پژوهشهای ادبی ایران، شماره ۱۲، ۱۳۹۵".
- گنجور. دُردانههای ادب فارسی. (سایت اینترتی؛ بخش شاهنامه فردوسی)