دیاسپورای ایرانی در طول تاریخ ما بزرگترین نقش را در ماندگاری فرهنگ سکولار و میراثهای ملی، بهویژه «میراث فرهنگی ناملموس» ایران داشته است
دیاسپورای ایرانی برخلاف گروههای مهاجرتی بسیاری از کشورهای دیگر، بیش از آنکه از جنگ و بلایای طبیعی و بیماریهای کشنده گریخته باشند، هراس از نابودی فرهنگ سکولار، و میراثهای ملیشان بوده که ناگزیر تن به مهاجرتهای گروهی دادهاند. آنها فرهنگ و تاریخشان را به دوش کشیده و شهر به شهر و کشور به کشور با خود برده اند.
به همین دلیل به جرأت میشود گفت که اگر دیاسپورای ایرانی نبود ما اکنون جز همان بناهای تاریخی نیمهویران هیچ نشانهای از فرهنگ با شکوه و زیبای ایرانیمان نداشتیم.
دلیل مهاجرتهای گروهی ایرانیان
آمارهای جهانی میگوید دلایلی که انسان را واداشته تا از زادگاه و وطنش بگریزد و به سرزمینی دیگر پناه ببرد در هر دورهای از تاریخ متفاوت بوده است؛ مثلاً قرنهای متمادی فرار از کشورهایی که گرفتار خشکسالی و بلایای طبیعی شده بودند سبب مهاجرت گروهی میشد، زمانهایی به دلیل فرار از بردگی، زمانهایی به دلیل جنگ، بیماریهای کشنده، تحمیل مذهبی تازه، و ...
اما بر اساس نوشتههای تاریخی میتوانیم بگوییم که بیشترین مهاجران و یا دیاسپورای ایرانی که به کشورهای دیگری پناه بردهاند به دلیل فشارهای فرهنگی یا مذهبی بوده و نه به دلیل جنگ یا حتی بلاهای طبیعی. البته نیاکان آریایی ما خود نیز دیاسپوراهایی بودند که با کولهباری از فرهنگ و عادات خود به فلات ایران رفتند و ماندگار شدند. آنها با ایلامیان و دیگر مردمان بومی منطقه به راحتی و آرامش درآمیختند، برخی از فرهنگهای آنها را پذیرفتند و برخی از سنتها و زبانهای خود را به آنها دادند؛ و چنان به هم پیوستند که تبدیل به یک واحد انسانی مستقل و به زبان امروزی تبدیل به یک ملت شدند.
بیهوده نبود که آریاهاییها آن زیستگاه را به عنوان وطن خود برگزیدند. و هیچ نشانه ای نیست که بگوییم آنها تا اواخر دورۀ ساسانیان به مهاجرتهای گروهی یا پناهنده شدن به کشوری دیگر دست زده باشند. با اینکه در آن دوران دراز هم جنگهای داخلی و خارجی داشتهایم، هم خشکسالی و هم بلایای طبیعی و بیماری.
برعکس، و بر اساس متونی نوشتهشده، از جمله منشور کوروش بزرگ، میتوان گفت که ایران ما پناهگاه یا میزبانی بوده برای پذیرش دیاسپورای برخی مناطق دنیای آن روزگار، که به دلایل مختلف از فقر و گرسنگی گرفته تا آزارهای مذهبی؛ به امنیت و آزادی و آسایش ایران (بامعیارهای آن زمان) پناه میآوردند.
حتی در زمان حملۀ ویرانگر اسکندر و چند سال زیر سلطۀ یونانیها بودن نشانهای از مهاجرتهای گروهی ایرانیان نداریم. زیرا اشغالگران یونانی به زودی نشان دادند کاری به فرهنگ و مذهب و مرام ما ندارند؛ و نه تنها نتوانستند مذهب و مرامی را به ما تحمیل کنند، بلکه از خود اسکندر گرفته تا نظامیها و سربازان او پس از پیروزی شیفتۀ فرهنگ و حتی آداب معاشرت ما شده و از آن تقلید کرده بودند و برخی از آنها را با خود به یونان بردند.
اولین دیاسپوراهای ایرانی تاریخ ایران
اولین زمانی که اسناد تاریخی نشان میدهد ایرانیان گروهگروه از ایران گریخته و به کشورهای دیگر پناه بردند اواخر دوران ساسانیان (قرن هفتم میلادی) و شکست ایرانیان از اعراب نومسلمان به بعد است. در آن زمان است که نه تنها سرزمینمان ویران شد، و نه تنها مردم اذیت و آزار و شکنجه شدند، بلکه مذاهب و آیینها و فرهنگمان نیز از سوی اشغالگران نومسلمان تکمذهب به شدت تهدید شد.
به این ترتیب گروههای بیشماری که در آن هنگام بهناچار ترک وطن کردند، با تعریفی که از دیاسپورا میشود، اولین دیاسپورای از ایران گریختهای بودند که به کشورهای دیگر پناهنده شدند. جالب است که اعراب نومسلمان در همان زمان (یا قرنهایی بعد وقتی تاریخ آن دوران را نوشتند) کلمهای را برای دیاسپورای ایرانی داشتند به نام «عسکره»[i]
بیشترین و مهمترین چیزی که این دیاسپورای ایرانی، از وطن با خود برده بودند، میراث فرهنگی ناملموس یا معنوی ایران است، که بیش از هر چیز مورد خشم و ویرانگری اشغالگران قرار گرفته بود. پس از چندین قرن ما اکنون هم میتوانیم نوادگان آن دیاسپورای ایرانی را در هند و چین و احتمالاً مناطقی دیگر ببینیم؛ با همان کولهباری که نشانههایی از مذاهب و فرهنگ دوران ساسانیان را در خود داشت.
دیاسپورا، یا فرار برخی از ایرانیها در دوران مغول
اگرچه در دوران مغولها هم ما فرار مردمانی را از ایران داشتهایم اما با وجود کشتارهای عظیم و ویرانگریهای گستردۀ آنها، هیچ نشانۀ روشنی از مهاجرت گروهی و کوچ دستهجمعی ایرانیان در دست نیست.
«پرفسور هارولد لمب» تاریخدان و خاورشناس مشهور آمریکایی که تحقیقات وسیعی در مورد دوران مغول دارد دربارۀ این که چرا ایرانیان در زمان هجوم مغولها ترک وطن نکردند مینویسد:
«پس از کشتار وسیع مغولها، ترکهای خوارزمی که در اطراف بحر خزر سکونت داشتند از ایران گریختند و به مصر و مناطق دیگری رفتند، ترکهای سلجوقی نیز فرار کرده و به اراضی مرتفع پناه بردند. شهر عظیم بغداد ویران شد اما ایرانیها ماندند و ترک وطن نکردند. ماندند و تمدن نیرومند عهد پرافتخار ساسانی باقی ماند. با کمک دانشمندان ایرانی بود که دوباره رصدخانههای بزرگی برای دربار هلاکوخان ساخته شد، مطالعه و تحقیق رواج پیدا کرد، بناها دوباره ترمیم و بازسازی شد، و بر روی خرابههای نیشابور و هرات و ری گلستانها و بوستانهای تازهای به وجود آمد»[ii]
هارولد لمب، دلیل همۀ اینها و دلیل ماندن ایرانیها در وطن را عشق به ایران ذکر میکند، در حالی که باز بنا بر اسناد تاریخی این فقط عشق به وطن نبود، که ایرانیان همچون دوران پس از حملۀ اعراب ترک وطن نکردند بلکه نشان از این دارد که آنها به خوبی درک کرده بودند اشغالگران مغول برخلاف اعراب نومسلمان کاری به فرهنگ و مذهب و مرام آنها ندارند، و حتی پس از شناخت فرهنگ ایران سعی کردند، با کمک ایرانیان به ترمیم آثار ویرانشده، و ساختن بناهای تازۀ فرهنگی بپردازند.
ایرانیها دریافته بودند که میشود صبر داشت و آنها را تحمل کرد، زیرا دشمن رامشدنی بود. و مغولها رام فرهنگ ایرانی شدند: زبان فارسی را بهعنوان زبان رسمی دربار پذیرفتند، مذاهب موجود در ایران را آزاد گذاشتند، سنتها، هنرها، معماری، دانشهای مختلف مورد علاقۀ ایرانیان دوباره به تقلید از دوران ساسانی کارآمد شدند، و جشنهای ملی ایرانی دوباره زنده شد. مغولها این جشنها را پاس داشتند، آنسان که هنوز پس از قرنها مردمان مغولستان همه ساله همراه با ایرانیان آداب و رسوم مراسم آغاز بهار را دارند و مراسم نوروز را جشن میگیرند.
دیاسپورای ایرانی در دو دوره از تاریخ
ما دو دورۀ دیگر در ایران داریم که برخلاف دوران اشغال یونانیها و مغولها ایرانیان بسیاری تن به مهاجرتهای گستردهای دادند:
- دورۀ حکومت شاه اسماعیل صفوی
- دورۀ حکومت اسلامی کنونی
این دو دورۀ حکومتی با این که در ظاهر نام اشغالگر (به معنی حضور بیگانگانی در وطن) را بر خود ندارند و خود را حکومتی ایرانی معرفی کرده و میکنند، اما در عمل، بهویژه در ارتباط با میراثهای ملی ایرانی همان عملیاتی را انجام دادهاند و میدهند که حکومتی اشغالگر دارد و بهنوعی همان الگویی را دنبال کرده و میکنند که انقلابیون نومسلمان ۱۴۰۰ سال پیش داشت: دشمنی با هر مذهب و مرامی جز مذهب خود، و جنگی تمامنشدنی با مذاهب دیگر و سرکوب کردن میراث ملی و فرهنگهای غیر شیعی ایرانی.
دوران شاه اسماعیل صفوی با اتکاء به شکنجههای فجیع، وغیرقابل تصور بشری، و کشتار گستردۀ ایرانیان سنی، و باورمندان مذاهب دیگر ایرانی، بخش هراسانگیزی از تاریخ بشری جهان را به ثبت رساند.
شاه اسماعیل با کمک گروهی از «علمای شیعی» و هزارها تن از پیروان تندروی آنها که به دعوت او از لبنان و بحرین و عراق به ایران آمده بودند، و «ارتشی» از بیرحمترین قزلباشها موفق شد تشیع دوازده امامی را بهعنوان دینی رسمی بر ایرانیان تحمیل کند.[iii]
اگرچه برخی از باورمندان به مذهب شیعی (در آن زمان و اکنون نیز) این جنایتها را «تلاش برای تشکیل یک دولت قوی ایرانی در رویارویی با همسایگان قدرتمند سنی نام نهادند». اما این «دولت قوی» با توجه به نتایج زیانبار و جبراننشدنی آن، و مهمتر، ادامهاش که تا همین امروز و اکنون ایران را درگیر کرده آیا توانسته جبرانی بر آن فجایع تاریخی باشد؟
در هر حال نتیجۀ آن اتفاقات تأسفآور در دوران شاه اسماعیل، جمعیت عظیم دیگری از دیاسپورای ایرانی را راهی سرزمینهای دیگر کرد. بیشتر کشورهایی که تحت سلطۀ سنیها و یا مسیحیها بودند. اما این دیاسپورا نیز نه تنها مذهب خود، که میراث ملی خود را به دوش گرفته و با خود به کشورهای میزبان بردند.
زبان فارسی که از قرن یازدهم به وسیلۀ ترکان سلجوقی به عنوان زبان رسمی در آناتولی و عثمانی کارآیی پیدا کرده بود به همت دیاسپورای ایرانی از قرن شانزدهم جان تازهای گرفت. شعر و ادبیات و زبان فارسی بهعنوان زبانی متشخص شناخته شد و در بین مردم رواج پیدا کرد.
نوروز یکی از مهمترین میراثهای غیرمادی و معنوی ما، پریدن از آتش، موسیقی، تشریفات و حتی غذاهای خاص جشنهای ایرانی مورد توجه مردم و سپس حکومت قرار گرفت و بهمرور به عنوان جشنی مهم و سکولار در ترکیه پذیرفته شد که هماکنون نیز از مهمترین جشنهای ترکیه است.
دیاسپورای ایرانی این زمانه و پس از جمهوری اسلامی
«جمهوری اسلامی ایران» یا حکومت اسلامی در ایران که در اواخر قرن بیستم شروع شد و تا کنون ادامه دارد. حکومتی مذهبیست که به تبعیت از پدران ارزشی خود در ۱۴۰۰ سال پیش از خاک خودمان به جنگ ایران آمدند. کارشان هیچ شباهتی به کودتا یا براندازی نداشت. دقیقا بهسان اشغالگرانی بیرحم و پر از نفرت و خشم بر ما تاختند. با رهبری که «هیچ» احساسی نسبت به ایران و ایرانی نداشت، و اولین فرمانش نابودی میراث باشکوه و ارزشمندی بود که او طاغوتش مینامید. به فرمان او بود که کشتن مخالفین و صاحبان مذاهب دیگر همانقدر «واجب» بود که ویران کردن میراث فرهنگی و تاریخی ایران.
پس از انقلاب پنجاهوهفت بلافاصله و در ظرف یک سال اشغالگران در سکوت ناشی از ترس یا حیرت و پشیمانی مردمان هزارها تن را به زندان انداخته و یا کشتند اما همان مردم، حتی کسانی که ابلهانه،یا ناآگاهانه همچنان انقلاب را قبول داشتند، وقتی که بولدوزهای حکومتی به راه افتاد تا یکی از درخشانترین بخشهای میراث فرهنگی ما را ویران کنند، بر زمین دراز کشیدند و فریاد زدند: «مگر از روی نعش ما بگذرید». اشغالگران عقبنشینی کردند و دریافتند که نمیتوانند با عشق ایرانیان به تاریخ و فرهنگشان دربیفتند.
اما این عقبنشینی اجباری آنها را واداشت روشهای غیرمستقیم دیگری را برای نابودی فرهنگ و میراث ملی ما پیدا کنند و بهمرور فرهنگ واپسگرا، تندخو، و اندوهزدهی خود را جایگزین آن کردند. اول از همه درافتادن آنها با نوروز و چهارشنبهسوری بود و سپس حذف برگزاری جشنهای ملی دیگر، یعنی جشنهایی سکولار و امروزین، شاد، و بدون تبعیض ما را یکییکی حذف کردند و عیدهای قرون وسطایی خود و عزاهای مذهبی خود را بهعنوان مراسمی ملی به خورد مردمان ساده و ناآگاه ایرانی و مردمان بیخبر کشورهای دیگر دادند.
و در این دوره است که یکی از مهمترین دیاسپورای زمانۀ ما آفریده شد: دیاسپورای ایرانی.
دیاسپورای تحصیلکرده، با فرهنگ، مهربان و شاد، عاشق تاریخ و فرهنگ خویش. و فراری از حکومتی که هیچ ارتباطی با تاریخ و فرهنگ ملی آنها و هیچ آشنایی با فرهنگ پیشروی جهانی ندارد.
این دیاسپورا در این دوره و در حال حاضر نیز برخلاف دیاسپورای کشورهایی چون سوریه و عراق و پاکستان و بنگلادش و برخی دیگر از کشورهایی که به دلیل فقر و گرسنگی و یا به دلیل جنگ و بیخانمانی به کشورهای غربی پناهنده شدهاند، همچنان به دلیل فرار از حکومتی که علاوه بر کشتار فیزیکی مدام در حال ویرانی آثار فرهنگی، تاریخی، و طبیعیشان است به کشورهای غربی پناه آوردهاند. کشورهایی که به آنها اجازه داده است تا فرهنگ و تاریخ و مذاهب خود را با خود بیاورند و به فرزندان و آیندگان خود انتقال دهند.
و این دیاسپورا چه زیبا و هوشیارانه این کار را میکند. اکنون نوروز ما، و جشنهای دیگر ملی ما، بیش از آنکه در سرزمین مادری برگزار شود، در کشورهای غربی برگزار میشود.
در حالی که دیاسپورای برخی از کشورهای خاورمیانه در کوچه و خیابانهای غرب نماز میخوانند و یا شعارهای ضدبشری سر میدهند، آنسان که میزبانان را وحشتزده میکند، دیاسپورای ایرانی با عشق و مهربانی علاوه بر آن که هوشمندانه به قوانین متمدنانه و فرهنگ میزبانان خود احترام میگذارد، آنها را به شادیها و جشنهای خود دعوت میکند تا به آنها نشان دهد که ایرانیان مردمانی متمدن هستند و ربطی به حکومت اشغالگر و واپسگرای خود ندارند.
بیهوده نیست که در این کشورها نه تنها مردمان محلی که حتی مأموران شهربانی و پلیسها هم در رژههای نوروزی دیاسپورای ایرانی و در برگزاری جشنهایشان با آنها هستند و همراه با آنها آواز میخوانند و از آتش همیشه روشنی لذت میبرند که هیچ اهریمنی نتوانسته آن را خاموش کند.[iv]
فصلنامه شهریور - شماره ۱۳ - سیزده نوامبر ۲۰۲۵
[i]. «بیرونی» در «الآثارالباقیه» میگوید: آورده
[ii]. نقل بهمضمون از گفتگویی در روزنامۀ کیهان، سال دوم، شمارۀ ۲۹۸، ۱۰ شهریور ۱۳۲۲.
[iii]. برگرفته از کتاب قزلباشها در ایران اثر امیرحسین خنجی؛ «قزلباشهای ارتش شاه اسماعیل، یک گروه شبهنظامی و پیروان فدایی شاه اسماعیل صفوی بودند. آنها مسئول و مجری خشونتهای شدید و وحشیانه علیه مسلمانان سنی، سایر مذاهب، و مخالفان حکومت صفوی بودند. این گروه از قزلباشها شاه اسماعیل را بهعنوان شخصیتی الهی، پیشوا و رهبر مسلمین ستایش میکردند. اعمالی چون آدمخواری آیینی، گردن زدن و آتش زدن مخالفان در کوچه و خیابان، نبش قبر و ویرانی مقبرههای شخصیتهایی که مذهب غیر شیعی داشتند.»
[iv]. یکی از جشنهای چهارشنبهسوری خارج از کشور (وقتی که چهارشنبهسوری در ایران بهشدت ممنوع بود):
https://archive.savepasargad.
















