آنچه در مراسم هفتمین روز قتل حکومتی وکیل آزاده، خسرو علیکردی، در مشهد اتفاق افتاد، رخدادی تلخ، نگرانکننده و عمیقاً تأملبرانگیز بود. شکوه جمعیتی که برای ابراز خشم، نفرت و انزجار خود از جمهوری اسلامی گرد آمده بودند، در کنار شعارهای میهندوستانه و روحیه اعتراضی حاکم بر فضا، بیتردید مایه امید و دلگرمی بود. اما این تصویر امیدبخش، همزمان با صحنههایی مخدوش شد که نمیتوان و نباید از کنارشان بهسادگی گذشت.شعارهای تفرقهافکنانه و برخوردهای توهینآمیز با برخی از شخصیتهای حاضر در مراسم ــ و بهطور مشخص خانم نرگس محمدی ــ نهتنها تأسفبار، بلکه بهغایت مشکوک بود. تأسفبار از آن رو که حتی اگر ــ به فرض محال ــ بپذیریم نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در شکلگیری این فضا هیچ نقشی نداشتهاند و صرفاً برای کنترل و حفظ نظم در محل حضور داشتهاند، باز هم باید اعتراف کرد که میزان تحملناپذیری، رفتارهای آنتاگونیستی و حذفگرایانه، حتی در میان قشری که عموماً تحصیلکرده و آگاه به مسائل سیاسی تلقی میشود، زنگ خطری جدی و نگرانکننده است. این واقعیت که چنین رفتارهایی در جمعی شکل گرفته که به احتمال قوی از فعالان و شهروندان آگاه تشکیل شده، خود نشانهای از عمق یک بحران فرهنگی و سیاسی در صفوف اپوزیسیون است.
اما چرا نمیتوان آنچه در مشهد رخ داد را صرفاً یک حادثه عادی، خودبخودی و فاقد پشتصحنه دانست؟ در جرمشناسی یک اصل ابتدایی و راهگشای تحلیلی وجود دارد: «در وقوع یک حادثه، چه کسی ذینفع است؟» پاسخ به این پرسش، بسیاری از ابهامات را روشن میکند. در ماجرای مشهد، بدون تردید این جمهوری اسلامی بود که بیشترین سود را از برهم خوردن فضایی برد که میتوانست به فرصتی کمنظیر برای همبستگی، همصدایی و نزدیکی طیفهای مختلف اپوزیسیون بدل شود. صحنهای که میتوانست نماد وحدت علیه یک دشمن مشترک باشد، عملاً به میدان واگرایی و شکاف بدل شد؛ و این، باختی آشکار برای اپوزیسیون و یک پروژۀ امنیتی موفق برای رژیمی بود که بقای خود را سالهاست در تفرقه میان مخالفانش جستوجو میکند.
مگر آنکه هنوز کسانی باشند که خاماندیشانه باور دارند جمهوری اسلامی را میتوان بدون همبستگی نیروهای متکثر سیاسی سرنگون کرد؛ یا بدتر از آن، تصور میکنند حتی اگر این رژیم فروبپاشد، میتوان در چنین جامعه ملتهب و پر تنشی، بدون وفاق ملی، دوران گذار را در آرامش، ثبات و همکاری به پیش برد. چنین تصوری نهتنها غیرواقعبینانه، بلکه خطرناک است.
به باور من، با احتمال بسیار بالا، صحنهگردان اصلی شعارهای تفرقهافکنانهای که در آن مراسم شنیده شد، خودِ رژیم بود؛ یا دستکم عواملی که آگاهانه یا ناآگاهانه در زمین آن بازی کردند. ضمن اینکه تأکید بر این نکته ضروری است که این تحلیل، بههیچوجه به معنای انکار موقعیت ویژه شاهزاده رضا پهلوی یا نادیده گرفتن میزان محبوبیت او در میان بخش گستردهای از مردم ایران نیست.
مسئله دقیقاً نگران کننده نیز همین تصور است که اگر برخوردهای توهینآمیز و شعارهای حذفگرایانه از سوی بدنه آگاه پادشاهیخواهان صادر شده باشد، یا اینکه بخشی از آنان ندانسته به ابزار دست عوامل نفوذی رژیم بدل شده باشند، بهغایت تأسفبار است.
چقدر زیبا تر میبود اگر طنین آنهمه شعارهای طرفداری از پهلوی، بدون آن شعارهای انحرافی و تفرقه افکنانه در ایران انعکاس میافت، و بذر امید به همبستگی و همکاری ملی می افشاند!
من میکوشیدم خود را با این ضربالمثل قدیمی دلداری دهم که «ایشالا گربه است» و کار کار امنیتی هاست، اما وقتی دیدم متعاقبا همان ادبیات توهینآمیز و همان منطق، در فضای مجازی و از زبان حسابهایی تکرار میشود که شباهتشان به «سربازان گمنام» کمتر از آن نیست که نادیده گرفته شود، دیگر جایی برای خوشخیالی باقی نماند. و چنین شد که از هر سو که نگریستم، جز تأسف و حیرتم نیفزود!
















