نویسنده: دیمیتری آسینوفسکی*
*آقای آسینوفسکی یک تحلیلگر سیاسی روس است که به دلیل پژوهشهای گستردهاش درباره دیدگاه اتحاد جماهیر شوروی نسبت به انقلاب ۱۳۵۷ ایران شناخته میشود. او پژوهشگر «دانشگاه اروپایی در سنپترزبورگ» است و با موسسات تحقیقاتی بینالمللی نیز همکاری دارد
:::
خبرنامه گویا - انقلاب ۱۳۵۷ ایران همچنان یکی از بحثبرانگیزترین رویدادهای تاریخ معاصر بهشمار میرود؛ انقلابی که نهتنها ساختار قدرت در ایران را دگرگون کرد، بلکه معادلات جهانی دوران جنگ سرد را نیز به چالش کشید. این رویداد، بهویژه برای اتحاد جماهیر شوروی، پدیدهای غیرمنتظره و دشوار برای تحلیل بود.
کارشناسان، سیاستمداران و نهادهای اطلاعاتی دو ابرقدرت آن زمان، یعنی شوروی و ایالات متحده، در درک ماهیت واقعی این انقلاب ناکام ماندند. آنها انقلاب ایران را در چارچوبهای شناختهشدهی انقلابهای ضداستعماری یا چپگرا میدیدند و ظهور اسلام سیاسی را جدی نگرفتند.
در فضای فکری دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، هم در ایدئولوژی لیبرال و هم در مارکسیسم، دین پدیدهای متعلق به جوامع سنتی و پیشامدرن تلقی میشد. از اینرو، تصور اینکه یک انقلاب بزرگ بتواند با رهبری روحانیت و ایدئولوژی دینی شکل بگیرد، برای نخبگان سیاسی جهان تقریباً ناممکن بود.
به همین دلیل، روایت آیتالله روحالله خمینی از «انقلاب اسلامی» پس از بازگشت به ایران در بهمن ۱۳۵۷، نه در واشنگتن و نه در مسکو، بهعنوان یک پروژه سیاسی مستقل و پایدار جدی گرفته نشد.
از دید بسیاری از مقامات شوروی، آنچه در ایران رخ داد، صرفاً یک انقلاب مردمی علیه رژیم شاه بود؛ انقلابی که انتظار میرفت در نهایت، نیروهای چپ و بهویژه حزب توده، رهبری آن را در دست بگیرند. این برداشت، پایهی اصلی سیاست خوشبینانهی مسکو نسبت به جمهوری اسلامی در سالهای نخست بود.
اتحاد شوروی انقلاب ایران را در چارچوب رقابت جهانی با آمریکا تحلیل میکرد. سقوط محمدرضا شاه، متحد کلیدی ایالات متحده و «پلیس منطقهای» خاورمیانه، در نگاه کرملین یک شکست راهبردی برای واشنگتن محسوب میشد.
این خوشبینی در شرایطی شکل گرفت که شوروی در دههی ۱۹۷۰ شاهد پیروزیهای متعددی در جهان موسوم به «جهان سوم» بود؛ از ویتنام و آنگولا گرفته تا اتیوپی و نیکاراگوئه. انقلاب ایران در ابتدا، حلقهای دیگر از این زنجیره تلقی شد.
با این حال، انقلاب ایران با الگوی رایج انقلابهای مارکسیستی تفاوت بنیادین داشت. نه حزب چپ منسجمی در رأس آن بود و نه ایدئولوژی سوسیالیستی نیروی اصلی بسیج تودهها بهشمار میرفت.
با وجود این تفاوتها، شوروی تا سالها پس از انقلاب، جمهوری اسلامی را یک نیروی ضدامپریالیستی و مترقی معرفی میکرد. حتی پس از سرکوب کامل نیروهای چپ در ایران و استقرار نظامی آشکارا دینی، این نگاه در تحلیلهای رسمی شوروی ادامه یافت.
یکی از عوامل کلیدی این رویکرد، تجربهی تاریخی شوروی در ایران بود؛ بهویژه کودتای ۱۳۳۲ علیه دولت دکتر محمد مصدق که با دخالت آمریکا و بریتانیا انجام شد. بسیاری از مقامات شوروی این رویداد را «اشتباه بزرگ» مسکو میدانستند که در آن، از یک دولت ضدامپریالیستی حمایت نکرده بود.
همین تجربه باعث شد که رهبران شوروی در سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ بیش از هر چیز نگران مداخلهی احتمالی آمریکا برای مهار انقلاب ایران باشند و سیاست «عدم مداخله» و حمایت سیاسی از حکومت جدید را در پیش بگیرند.
روابط اقتصادی گسترده میان ایران و شوروی در دهههای پیش از انقلاب نیز در شکلگیری این سیاست بیتأثیر نبود. دهها پروژهی مشترک صنعتی، کشاورزی و انرژی، منافع متقابلی برای دو کشور ایجاد کرده بود.
در عین حال، دستگاه تصمیمگیری شوروی بهشدت تحت تأثیر ایدئولوژی مارکسیستی کلاسیک بود. بسیاری از مسئولان بخش بینالملل حزب کمونیست معتقد بودند ایران در مسیر «گذار غیرسرمایهداری» بهسوی سوسیالیسم قرار دارد.
نهادهای اطلاعاتی شوروی، از جمله کا.گ.ب، نیز ارتباط نزدیکی با حزب توده داشتند و امیدوار بودند این حزب در آیندهی سیاسی ایران نقش محوری ایفا کند؛ امیدی که هرگز محقق نشد.
حتی پس از اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی و افزایش شدید احساسات ضدشوروی در ایران، مسکو همچنان تلاش کرد روابط خود با جمهوری اسلامی را حفظ کند. در این دوره، شعار «نه شرقی، نه غربی» برای شوروی نگرانکننده، اما همچنان قابل تحمل تلقی میشد.
در محافل دانشگاهی و کارشناسی شوروی، بهتدریج بحثهایی دربارهی نقش سیاسی اسلام شکل گرفت، اما این دیدگاهها به سیاست رسمی راه نیافتند. رهبران شوروی ترجیح دادند مسئلهی بنیادگرایی اسلامی را نادیده بگیرند.
به گفتهی دیپلماتهای ارشد شوروی، در آن دوران حتی مفهومی به نام «بنیادگرایی اسلامی» در سطح تصمیمگیری سیاسی وجود نداشت و هرگز موضوع بحث جدی در دفتر سیاسی حزب کمونیست نشد.
در نهایت، ناتوانی شوروی در درک ماهیت انقلاب ایران، بخشی از شکست بزرگتر این ابرقدرت در فهم تحولات ایدئولوژیک جهان متأخر قرن بیستم بود؛ شکستی که پیامدهای آن، نهتنها در ایران، بلکه در کل نظام بینالملل آشکار شد.
انقلاب اسلامی ایران، برخلاف انتظار قدرتهای بزرگ، نشان داد که دین میتواند به نیرویی تعیینکننده در سیاست جهانی تبدیل شود؛ درسی که نه مسکو و نه واشنگتن، در زمان وقوع انقلاب، آمادهی پذیرش آن نبودند.















