ویژه خبرنامه گویا
اگر داعش را نه بهعنوان یک گروه تروریستی، بلکه بهعنوان یک «فرماسیون سیاسی» تعریف کنیم که هدفش «تأسیس اتوپیای مرگبنیاد» بر روی ویرانههای «زندگی روزمره» است، آنگاه کاظمی، وزیر آموزشوپرورش پزشکیان، نمایندهی تکاملیافتهی این تفکر است. تفاوتشان در اینجاست که داعش کلاسیک، «آنتروپی» (بینظمی) ایجاد میکرد، اما کاظمی «استبداد بوروکراتیک» ایجاد میکند. او سر نمیبرد، بلکه «مغز» را تهی میکند. انتحاری تربیت نمیکند، «شهروندان مرگآگاه» تولید میکند که فقر و ناامنی را نه بهعنوان «ناکارآمدی دولت»، بلکه بهعنوان «رنج مقدس» بپذیرند. وزارتخانهی تحت امر کاظمی، وزارت «آموزش و پرورش» (Education) نیست؛ وزارت «تلقین و قربانی» (Indoctrination & Sacrifice) است.
در سیستم مطلوب او، «شادی زمینی» دشمن «رستگاری آسمانی» است و «کودک» نه موجودی برای رشد، که ابزاری برای جنگ است. کاظمی موسیقی را ممنوع میکند، چون موسیقی نماد «زندگی خودمختار» است و او خواهان «بدنهای مطیع» است. سخن او، مبنی بر اینکه «کجای دنیا کار وزیر ساختوساز است؟» و «اولویت با نماز است نه کانکس»، نباید بهعنوان یک «لغزش زبانی» یا «فرار از مسئولیت» تفسیر شود. این یک گزارهی ساده نیست؛ این اعلام رسمی یک «پارادایم شیفت» خطرناک در فلسفهی حکمرانی است. ما در حال مشاهدهی استحالهی وزارت آموزشوپرورش از یک «نهاد مدنی» به یک «قرارگاه ایدئولوژیک» هستیم. مانیفست اعلامی وزیر، یک «انحراف هستیشناسانه» در قلب نهاد آموزش است؛ مانیفستی که در آن، «فیزیک مدرسه» (امنیت، سقف، جان) در برابر «متافیزیک مدرسه» (نماز، ایدئولوژی، شهادت) قربانی میشود.
برای درک عمق فاجعه، این یادداشت، ذهنیت حاکم بر این وزارتخانه را تشریح میکند.
تقلیل «زیست» به «حیات برهنه»: پارادایم زوئی و بایوس
نخستین انحراف، در نگاه وزیر به مفهوم «جان» نهفته است. در فلسفهی سیاسی (با ارجاع به آگامبن و ارسطو)، حیات دو ساحت دارد: «زوئی» (Zoē) یا همان حیات بیولوژیک (نفس کشیدن، خوردن، زنده ماندن) و «بایوس» (Bios) یا حیات سیاسی و ارزشمند اجتماعی. کاظمی، وظیفهی تأمین «مدارس امن» را که ضامن «زوئی» (زنده ماندن فیزیکی) کودکان است، با تحقیر پس میزند. در الهیات سیاسی او، «زنده ماندن» فاقد ارزش ذاتی است. بدن دانشآموز تنها زمانی ارزشمند میشود که در خدمت یک «بایوس ایدئولوژیک» (نماز، مقاومت، شهادت) قرار گیرد.
او با مدارس ناامن مشکلی ندارد، زیرا در دستگاه فکری او، بدن دانشآموز یک «حیات برهنه» است که میتواند و باید در محراب «معنا» قربانی شود. این همان نقطهی آغازین «نکروپالیتیکس» (سیاست مرگ) است؛ جایی که حاکمیت تصمیم میگیرد چه کسی «ارزش زنده ماندن» دارد و چه کسی «میتواند بمیرد». کاظمی خود را نه یک مدیر اجراییِ مسئول رفاه دانشآموزان، بلکه در قامت یک «پدر روحانی» یا یک «چوپان عقیدتی» میبیند. برای چنین پدری، فروریختن سقف کلاس بر سر دانشآموزان یک «سانحهی فرعی» است، اما نخواندن نماز یک «فاجعهی اصلی». این جابهجایی اولویتها، وزارتخانه را از یک نهاد مدنی ـ خدماتی به یک نهاد تبلیغی ـ فرقهای تبدیل کرده است.
ساختار کلینیکی «انحراف»: لذت ابزار بودن
چرا وزیر واقعیت را انکار میکند؟ از منظر روانکاوی لاکانی، ما با ساختار روانی «انحراف» (Perversion) مواجهیم. (دقت کنید: انحراف در اینجا به معنای اخلاقی یا جنسی نیست، بلکه یک «موقعیت ساختاری» در برابر قانون است). سوژهی منحرف، کسی است که خود را در جایگاه «ابزار لذت دیگری بزرگ» (در اینجا: ایدئولوژی یا سیستم) قرار میدهد. وقتی کاظمی میگوید «میدانم مدارس سنگی است، اما...»، او در حال اجرای مکانیسم «نفی» است. واقعیت را میبیند، اما آن را تعلیق میکند تا قانون خود را اجرا کند. برخلاف یک مدیر «نوروتیک» که ممکن است بابت کمکاریهایش عذابوجدان داشته باشد، کاظمی بهعنوان یک سوژهی منحرف، از اینکه «مجری بیچونوچرای قانون مقدس» است، لذت میبرد. او با بیرحمی تمام، رفاه دانشآموزان را فدای رضایت آن «دیگری بزرگ» میکند.
دوگانهی مانوی و حذف «منطقهی خاکستری»
ذهنیت کاظمی بر یک «دوگانهی مانوی» استوار است: جهان یا «نور مطلق» (نماز، جبهه، مقاومت، شهادت) است یا «تاریکی مطلق» (موسیقی، شادی، رفاه سکولار). خطر اصلی این تفکر برای سیستم آموزشی، «حذف کودکی» است. «کودکی» ذاتاً یک منطقهی خاکستری است؛ منطقهی بازی، آزمونوخطا و لذتهای کوچک. اما در جهان مانوی کاظمی، جایی برای این منطقهی بیطرف وجود ندارد. مدرسه از دید او «مسجد / حسینیه» است یا «پادگان». هر چیزی غیر از این، مصداق «نفوذ دشمن» است.
اصرار وزیر بر انداختن چفیه بر گردن در جلسات اداری، یک نمایش ساده نیست؛ این یک «نشانهگذاری قلمرو» است. چفیه در اینجا حکم یک «فتیش» را دارد که فضای بوروکراتیک و کسالتبار اداره را در ذهن وزیر به «خط مقدم جبهه» تبدیل میکند. او با این نماد، به خود و زیردستانش یادآوری میکند که قوانین / وضعیت صلح (رفاه، شادی، موسیقی) اینجا جاری نیستند؛ اینجا قوانین / وضعیت جنگ (اطاعت، ایثار، تحمل رنج) حاکم است. او در «اتاق امن وزارت»، توهم «حضور در سنگر» را بازسازی میکند تا ناکارآمدی اجرایی خود را پشت تقدس جهاد پنهان کند.
ترومای برادر و «گناه بازماندگی»: موتور انتقام
عامل شتابدهندهی این رادیکالیسم، چهبسا ترور برادرش (محمد کاظمی، رئیس اطلاعات سپاه) در جنگ ۱۲روزه است. کاظمی در وضعیت «سوگواری ناتمام» قرار دارد. ناخودآگاه تلاش میکند جای خالی برادر امنیتی ـ نظامی خود را با تبدیل کردن مدارس به «پادگانهای آموزشی» پر کند. سایهی سنگین این ترور، کلید فهم خشونتی است که در قالب «برنامههای فرهنگی» اعمال میشود.
اعزام کودکان به مناطق جنگی (راهیان نور) و تأکید وسواسگونه بر «فرهنگ شهادت»، تلاشی برای «تکثیر خون برادر» در رگهای میلیونها دانشآموز است. او بهدنبال آموزش تاریخ نیست؛ بهدنبال «سربازگیری» برای جنگی است که در ذهن او هرگز تمام نشده است. آیندهی این سرزمین را گروگان گرفته تا آن را خرج «گذشته» (نوستالژی جنگ) کند.
آنچه در وزارتخانهی کاظمی در حال رخ دادن است، یک سرقت بزرگ است. او «کودکی» را میدزدد تا بهجای آن «آمادگی برای مرگ» را نصب کند. برای این تفکر، دانشآموز ایدهآل، دانشآموزی نیست که دانشمند یا هنرمند شود؛ دانشآموزی است که برای «شهید شدن» بیتابی کند.
سروش سرخوش
تحلیلگر استراتژیک و روانکاو فرهنگی
آرشیو تحلیلها در توییتر:
https://x.com/sarkhosh1341

















