خبرنامه گویا
«فقرا نباید در سیاست و اقتصاد وارد شوند. این علوم نیاز به ظرفیتهای ذهنیای دارند که فقرا فاقد آن هستند. در آینده ایران نباید اجازه دهیم از این طبقات وزیر شوند.»
چندی پیش، توئیت کوتاه جناب دکتر سریعالقلم با این مضمون که ورود به دنیای سیاست و اقتصاد نیاز به ظرفیتهای ذهنی دارد که «فقرا» فاقد آن میباشند و نباید اجازه داد به وزارت برسند، داغ بر دل نشسته از وضعیت اسفناک کشور را تازه کرد و واکنشهایی هم بهدنبال داشت؛ که نقد جناب زیدآبادی در رد این نظر در گویا نیوز، لااقل از نظر نگارنده تعجببرانگیز مینمود.
قطعاً جناب ایشان بهتر میدانند که واژه «فقر» مفهومی از فقدان همه و یا هر یک از خصوصیاتی مانند قدرت بالای روابط اجتماعی، آشنایی با مقتضیات زندگی مدرن، سواد کلاسیک، تحملپذیری و سعهصدر در برابر اعتقادات متفاوت و ... و بالاخره مهمتر، توان مادی و اقتصادی است. هر مفهومی که مدنظر دکتر سریعالقلم باشد، تغییری در ماهیت این یادداشت ایجاد نمیکند.
نگارنده، حتی اگر متهم به سادهانگاری و تأثیرپذیری احساسی ناشی از وضع موجود شود، سعی دارد بهدور از اصطلاحات قلمبهسلمبه نظریات فلاسفه و علم اقتصاد، به تجربهای تلخ اشاره کند که بهوضوح در برابر چشم قرار دارد و مهر تأییدی است بر توئیت کوتاه دکتر سریعالقلم؛ تجربهای که نشان میدهد عملکرد بخش عمدهای از حاکمان برخاسته از بستر فقر ـ با هر توصیفی از این واژه ـ بلایی بدتر از طاعون سیاه بر وطن ما آورد.
شاید خاستگاه فردی عادی چون نگارنده آنچنان اهمیتی نداشته باشد ـ که ندارد ـ اما وقتی در جایگاه تصمیمگیری و تأثیرگذاری بر سرنوشت یک کشور بررسی شود، تعیینکننده و سرنوشتساز خواهد بود. مگر میتوان تردید داشت که عملکرد مدیران بیسواد و برآمده از این خاستگاه، چنین سرنوشت تلخ و پر از فلاکت و بدبختی را بر این ملک و ملت آوار کرد؟
البته همه با جناب زیدآبادی همنظرند که «چه بسیار مردم فقیر و ناداری که با بلندطبعی و غنای وجودی اصلاً احساس محرومیت نمیکنند و کمترین اثری هم از عقدهمند بودن در آنها دیده نمیشود»، اما در مباحث علمی و جامعهشناسی، «استثنا» نمیتواند ملاک قضاوتی جامع و عادلانه قرار گیرد. صدالبته اگر «فقر» خاستگاه برگزیدگان و نخبگان و «استثنا»های حاکم بر سرنوشت یک کشور شود که بحثی نیست.
سوالی بپرسم: در یک حاکمیت نرمال، آیا حتی یک ستوان ساده اما تحصیلکرده، زیر بار خبط بزرگ ماجرای تحقیرآمیز و مشهور رونمایی از «کرونایاب مستعان» میرفت؟ و یا آن فرمانده سابقی که در اولین روزهای استقرار جمهوری اسلامی و در سن هفدهسالگی و در جستجوی کار، از یک روستای چند دهخانواری به شهر سفر میکند و به استخدام سپاه در میآید و چند سال بعد هم بدون هیچ تحصیلات و تخصصی به فرماندهی میرسد؟
اینها مشتی است نمونه خروار که اکثریت مقامات کشوری و لشکری را شامل میشود. همین گزینشهاست که سبب میشود گاهوبیگاه در مورد مهمترین و پیچیدهترین مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تکنولوژیکی، اظهار نظرهای افراطی و هزینهساز کنند و نسبت به حساسیتهای ملی، تمامیت ارضی و اصول حاکمیتی، دیدگاهی مطلقاً تکبعدی و ایدئولوژیک داشته باشند.
اظهار نظر جگرسوز آن فرمانده سپاه که بهصراحت سوریه را بر خوزستان ارجح دانست، برای همیشه بر لوح ضمیر تکتک ایرانیان به تلخی نقش بسته است. و نیز اضافه کنیم لیست بلندبالای اختلاسگران و غارتگران اموال ملی و بیسوادانی که سوختن جنگلهای چهل میلیونساله هیرکانی و میراث بشری را وقیحانه «علفزار» مینامند، و همزمان برای شمارش ارقام سوءاستفادهها و دزدیهای شگفتآور و تکاندهنده همین قماش، چشمها سیاهی میرود.
گرسنگیکشیدگانی (?) که حتی با فرض محال، با سکههای طلا شکم خود و خانواده و بستگانشان را سیر کنند، کم ندارند. آن اظهار نظرهای وقیحانه و مملکتبربادده و این اشتهای سیریناپذیر و جنونآمیز، اگر ناشی از عقدههای فروخورده دوران فقر نیست، پس چیست؟
بهجرأت میتوان ادعا کرد که خصوصیت مشترک این غارتگران و آن دسته از نظامیان، خاستگاه غیرشهری، بیسوادی و عدم آشنایی با تمدن مدرن است، حتی اگر از بعد اقتصادی در خارج از چارچوب فقر طبقهبندی شوند؛ ویژگیهایی که هرگز در مورد بسیاری از تحصیلکردگان و دنیادیدهها صادق نیست.
تجربه نشان میدهد محرومیتها و کمبودهای یک زندگی ناشی از فقر، نهایتاً در برخی بزنگاهها رخ مینماید. در تاریخ معاصر و در موارد انگشتشمار، نمونههایی از سیاستمداران کشوری یا نظامیان لشکری برخاسته از فقر دیده میشود که حتی با طیکردن پلهپله مدارج تحصیل و ترقی، در کنار آشنایی با مقتضیات دنیای مدرن و رسیدن به مدارج بالای سیاسی و نظامی، هم بعضاً رفتاری تعجببرانگیز از خود بروز دادند.
شاخصترین آنها، از پشت خنجر زدن ارتشبد حسین فردوست به پادشاه فقید بود که از آشپززادهای ساده به بالاترین درجات نظامی ارتش و معتمدترین فرد مورد اعتماد تبدیل شد. متقابلاً بهیاد بیاوریم بسیاری از افسران عالیرتبه و میانرتبه تحصیلکرده و دنیادیده ارتش و برخاسته از خانوادههای مرفه را که تا آخرین لحظه عمر نیز بر تعهداتشان ایستادند و حتی دادگاههای انقلاب سلامت مالی و پاکدستی بسیاری از آنها را تأیید کرد.(*)
نه جناب زیدآبادی؛ اظهار نظر دکتر سریعالقلم یک دکترین سیاسی ـ اجتماعی نیست که در حیطه دانشگاهی و کتب درسی بررسی و تحلیل شود، بلکه واقعیتی است مسلم که ما و ایرانمان، بهدور از هر اصل علمی و جامعهشناختی، با تمام وجود تجربه کردیم. حکایت بلایی که از این جماعت مورد نظر جناب سریعالقلم بر سر ایران و ایرانی آمد، داستانی است پُرآبچشم که برشماری نمونههای ملموس آن، اطاله کلام است.
(*) نگارنده در دهه هشتم عمر، هنوز بهخوبی بهیاد دارد که کارمندان افشاگر و انقلابی (?) بانک مرکزی، در دوران پرالتهاب ۵۷، هر از گاهی لیست خارجکنندگان ارز را روی تیرهای چراغ برق در مسیر راهپیماییها میچسباندند. ارقام اختلاسگران آن ایام در چند هزار دلار و معدودی در ارقام چند ده هزار دلاری خلاصه میشد که در مقایسه با اعداد و ارقام امروز، باورنکردنی و بسیار پرمعناست.
بهرام مشتاق
















