Sunday, Dec 28, 2025

صفحه نخست » آن پرچم سفید، گفتگویی زنده از دل تهران

mohagheghibanner.jpgزنی با شکوه، با پرچم سفید ایستاده در گذرگاه تاریخ

ابوالفضل محققی

خبرنامه گویا

عزیزی از دوستان نزدیکم از ایران زنگ می‌زند. هیجانی در صدایش هست که تاکنون نشنیده بودم.
می‌گوید:

«ابوالفضل جان، امروز با دخترم دست در دست هم کلی در خیابان‌های شهر قدم زدیم! نمی‌توانم حس‌های درونی خودم را برایت بیان کنم. با وجود اینکه هوا سرد بود و سوزی اندک داشت، هر دوتایمان تصمیم گرفتیم حتی شال‌گردن نیز دور گردنمان نپیچیم. دلمان می‌خواست موهایمان هرچه رها‌تر در باد افشان شوند. نمی‌دانی بین این همه درد و سختیِ گذران زندگی، تاریک بودن آینده و سرنوشتی که این بی‌همه‌چیزان برای مردم رقم می‌زنند و چگونه جسم و روح ملت را تحت سخت‌ترین فشارها قرار می‌دهند، واقعاً میزان نفرت از این حکومت را به آن درجه رسانده‌اند که گویی انبار باروتی است که هر لحظه می‌تواند منفجر گردد.

تلخ است، اما بسیاری به این باور رسیده‌اند که بگذار یک قدرتی بیاید و تومار این حکومت جهنمی را درهم نوردد. چنگیز به‌مراتب بهتر از این حکومت بود. مشتی دزد، چپاول‌گر بی‌رحم، بی‌مایه و فرصت‌طلب چنان ضربتی بر پیکر این مردم زده و می‌زنند که نمی‌توانی تصور کنی. این‌ها تنها برای غارت و چپاول اموال مردم و دارایی‌های مملکت نیامده‌اند! این‌ها غارتگران روح و روان این ملت‌اند. انگل‌هایی که کمر به نابودی فرهنگ، اخلاق، همزیستی مسالمت‌آمیز، عاطفه و مهربانی ـ که مشخصه تاریخی این سرزمین است ـ بسته‌اند.

خدا لعنتشان کند! این همه لات و چاقوکش‌های جمع‌شده در زیر عبای ملاها از کجا پیدایشان شد؟»

می‌گوید و می‌گوید، نفرینشان می‌کند.

یک‌باره دوربین تلفن را به‌طرف خیابان می‌چرخاند:

«چه می‌بینی؟ خیابان مملو از جمعیت است. برخی به سرعت و برخی آهسته و مردد در حرکت هستند. نگاه کن! آیا یک چهره بشاش در میانشان می‌بینی؟ این فلان‌فلان‌شده‌ها، جهاد اکبرشان که خمینی می‌گفت، همین جهاد بر علیه شادی مردم، ویران کردن، به ذلت کشیدن این کشور و پاشیدن خاکستر غم، اندوه، ماتم و عزا بر سر این ملت بود و بس.»

لحظه‌ای مکث می‌کند؛ گویی دارد به چیز دیگری می‌اندیشد. با صدایی که این بار سرشار از غرور است و از هجوم عاطفه می‌لرزد، می‌گوید:

«می‌دانی اکنون من و دخترم کجا هستیم؟ اصلاً می‌دانی امروز برای جنبش زنان که تو این همه احساس نزدیکی به آن داری چه روزی است؟»

غافلگیر شده‌ام. این پا و آن پا می‌کنم. باز دوربین را به‌طرف خیابان می‌چرخاند، زوم می‌کند روی سر زنانی که بیشترشان حجابی بر سر ندارند. می‌خندند؛ گویی آن زن چند دقیقه قبل نیستند.

«می‌بینی؟ دیگر گشت ارشاد نیست! جرئت نمی‌کنند به زنانی که این‌گونه آزادانه در خیابان‌ها حرکت می‌کنند هجوم بیاورند. این محل را می‌شناسی؟ تقاطع وصال با انقلاب. آن جعبه تقسیم برق را به خاطر می‌آوری؟»

یک‌آن، همه آن محوطه، آن روز، آن زن با روسری سفیدی که بر سر چوب کرده و بر بالای جعبه ایستاده بود، در نظرم جان می‌گیرد. شرمنده و بی‌اختیار می‌گویم:

«دختر خیابان انقلاب؟ ویدا موحد؟»

با خوشحالی می‌گوید:

«ششم دی‌ماه، روز رستاخیز بزرگ زنان و پا به میدان نهادن زنی با چهره‌ای مصمم که با رفتنش بالای آن جعبه، در میان آن همه مردم که اکثریتشان مرد بودند، و اعتراض همراه با کشف حجاب و پا نهادن بر سنگین‌ترین حکم حکومتی، یعنی حجاب اجباری، حماسه آفرید! تبختر حکومت را به زیر پا نهاد.

می‌دانی خطر این مبارزه چه میزان ترس‌آور و سنگین بود؟ ایرادی بر شما نیست اگر عظمت این روز تاریخی در رابطه با جنبش زنان را فراموش کنید، اما تاریخ مبارزات زنان این روز را با خط زرین بر تارک خود خواهد نوشت. روزی که زنی ریزنقش به نام «ویدا موحد» با چهره‌ای مصمم، حجاب از سر گرفت، بر سر چوب کرد، سربند سفیدش را پرچم ساخت و حرکت بی‌باک و چهره مصمم‌اش به نماد مبارزه بزرگ زنان بدل گردید.

شیرزنی که در زمانه بسیار سخت سرکوب‌های وحشیانه رژیم، علم سفید رهایی زن را برافراشت و پایه‌گذار مبارزه «دختران خیابان انقلاب» شد. تهدیدش کردند، حکم زندان بر او دادند، اما بار دیگر، این بار بالاتر رفت؛ بر بالای گنبد آبی میدان انقلاب ایستاد، با بادبادک‌های سرخش و پرچم مبارزه‌اش!»

مکثی می‌کند. هر دو ساکت می‌شویم. لحظه‌ای بعد می‌گوید:

«بسیار از فشارها و مشکلات گفتم، اما تمامی این سرکوب‌ها، این حملات وحشیانه، بگیر و ببندها، شکنجه و اعدام، وقتی که به این زنان و رشادتشان فکر می‌کنی، کوچک و بی‌مقدار می‌شوند. احساس غرور می‌کنی؛ من به این جنبش بزرگ زنان تعلق دارم. به آن پرچم سفیدی که نخستین پیام و نماد مبارزه زنان ایران را در سراسر جهان به نمایش نهاد.

مبارزه‌ای نفس‌گیر که امروز کمر حاکمیت مرتجع و شخص خامنه‌ای را خم کرده و پا بر گلوی مرتجعان حاکم نهاده است. می‌دانی ابوالفضل، سخت تحت فشاریم، رنج می‌بریم، اما درونمان آتشفشانی است که می‌جوشد؛ جوششی سهمگین که در چشم‌اندازی نزدیک فوران کرده و سرریز خواهد شد.

هیچ لحظه‌ای باشکوه‌تر از دیدن سرنگونی این حکومت و حاکمان ظالم آن نیست. بخشی از این پیروزی را به برکت مبارزه زنان، امروز در خیابان‌ها شاهدیم. ویدا موحد روح سرکش و پرغرور زن ایرانی بود؛ با شهامتی که در ادامه، خود خیزش عمومی زنان را به همراه داشت.»

با خود فکر می‌کنم: براستی چه نقطه عطفی بود این حرکت هنجارشکن! چه سرزمین غریبی است ایران، با چنین زنانی باشکوه و احترام‌برانگیز در سراسر تاریخ خود.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy