Monday, Dec 29, 2025

صفحه نخست » توهم «یا اصلاحات یا فاجعه» و چرایی یک انتخاب اجتناب‌ناپذیر، امیر دها

Amir_Daha.jpgاین نوشته در واکنش به سخنان اخیر سید محمد خاتمی نگاشته شده است؛ سخنانی که در آن ادعا می‌شود: «اگر این نظام با همه کاستی‌هایش برود، سرنوشت ایران تلخ‌تر خواهد بود» و اینکه «تنها راه پیش‌رو، اصلاحات است». این گزاره‌ها اگرچه در لفافه نگرانی برای ایران بیان می‌شوند، در عمل تلاشی آشکار برای ترساندن جامعه از تغییر و بازتولید این ایده‌اند که، حتی وضع فرسوده و بحران‌زده کنونی، امن‌تر از گذار از آن است.

ادعای مرکزی این دیدگاه روشن است: بقای جمهوری اسلامی، حتی به شکل محتضر فعلی، کم‌هزینه‌تر از رفتن آن است؛ و پروژه‌ای به نام «اصلاحات» همچنان قادر است کشور را از ورود به مرحله‌ای خطرناک بازدارد. موضوع این نوشته دقیقاً بر سر همین ادعاست: آیا از زاویه دنیای واقعی سیاست، توازن قوا و منطق ژیوپلیتیک، جمهوری اسلامی هنوز می‌تواند نقش یک مانع حداقلی در برابر فروپاشی و هرج‌ومرج را ایفا کند، یا خود به کانون انباشت بحران‌هایی بدل شده که ماندنش--با هر شکل و شمایل--هزینه‌ای به‌مراتب سنگین‌تر بر ایران تحمیل خواهد کرد؟ و مهم‌تر از آن، آیا «اصلاحات» نه به‌عنوان آرزوفروشی، بلکه به‌مثابه یک پروژه عملی، توان مهار تهدیدات واقعی پیش‌رو را دارد یا صرفاً ابزاری برای خرید زمان بیشترِ یک نظام رو به زوال است؟

آنچه در ادامه می‌آید، تلاشی است برای پاسخ به این پرسش‌ها بر پایه واقعیت‌های عینی ایران امروز و منطقه؛ واقعیتی که نشان می‌دهد چگونه آروز فروشی و نادیده گرفتن خطراتی که موجودیت کشور را تهدید میکند، جایگزین سیاست‌ورزی مسئولانه شده ؛ در حالیکه دنیای واقعی سیاست؛ تصویر متفاوتی از آنچه که خاتمی سعی در فروختن آن دارد؛ ترسیم میکند..

پایان یک چرخه، نه آستانه اصلاح

ایران در یکی از حساس‌ترین بزنگاه‌های تاریخ معاصر خود قرار دارد. آنچه امروز با آن مواجهیم، نه صرفاً بحران سیاسی یا اقتصادی، بلکه وضعیتی موجودیتی است. بحران مشروعیت، ناکارآمدی ساختاری، فرسایش درونی قدرت، بحران جانشینی و انزوای منطقه‌ای و بین‌المللی، همگی نشان می‌دهند که جمهوری اسلامی به پایان چرخه حیات سیاسی خود رسیده است. مسئله دیگر «ماندن یا رفتن» نیست؛ مسئله «چگونگی رفتن» و «هزینه‌های آن» است.

تجربه کشورهای منطقه به‌روشنی نشان داده است که فروپاشی نظم‌های سیاسی، اگر بدون مدیریت مرحله گذار و بدون آلترناتیو قابل اتکا رخ دهد، نه‌تنها به آزادی پایدار منجر نمی‌شود، بلکه اغلب کشور را وارد چرخه‌ای از بی‌ثباتی مزمن، خشونت و مداخله خارجی می‌کند. ایران نیز از این قاعده مستثنا نخواهد بود.

پروژه‌های مبهم گذار، ایده‌های صرفاً شورایی یا طرح‌های فاقد چهره ملی شناخته‌شده، در وضعیت فروپاشی توان مهار سناریوهای پرخطر را ندارند. بحث بر سر «بهترین جهان ممکن» نیست؛ بحث بر سر کم‌هزینه‌ترین مسیر ممکن در شرایطی پرریسک است.

در میدان واقعی سیاست، در شرایط بحرانی، تنها گزینه‌هایی معنا دارند که هم‌زمان پایگاه اجتماعی، توان انسجام‌بخشی و ظرفیت تعامل مؤثر با جهان خارج را داشته باشند.

ایده «اصلاحات رفراندومی» یا استحاله‌ای آرام، اگرچه از حیث نظری برای برخی خوشایند است، یک واقعیت بنیادین را نادیده می‌گیرد: بحران‌های انباشته‌شده ساختاری و تهدیدات ژئوپلیتیک با تغییر فرم ظاهری انتقال قدرت از میان نخواهد رفت. حتی در خوش‌بینانه‌ترین سناریو، ایران همچنان در مرکز حساسیت‌های امنیتی منطقه‌ای باقی می‌ماند.

در هرگونه تغییر ساختاریِ صرفاً صوری، بدون یک محور ملیِ قابل اعتماد و بازدارنده، احتمال مداخله خارجی، فعال‌شدن گسل‌های قومی، مذهبی و جغرافیایی و خطر لغزش کشور به‌سوی هرج‌ومرج همچنان پابرجاست. استحاله‌ای که فاقد پشتوانه قدرت سیاسی و دیپلماسی واقع‌گرایانه باشد، نه‌تنها تضمین‌کننده ثبات نیست، بلکه می‌تواند دوره بی‌ثباتی را طولانی‌تر و پرهزینه‌تر کند. پروژه اصلاحات--در کلیت عملکرد تاریخی خود--فاقد ظرفیت لازم برای مدیریت بحران‌های انباشته و نیز فاقد پیشینه و اعتبار لازم برای دیپلماسی بازدارنده منطقه‌ای است.

چرا حفظ وضع موجود دیگر گزینه‌ای امن نیست

برای یک شهروند عادی--کسی که درگیر سیاست حرفه‌ای نیست--این پرسش به‌حق مطرح می‌شود که آیا در برابر سناریوهای تیره پس از فروپاشی، حفظ وضع موجود امن‌تر نیست؟ این نگرانی طبیعی و قابل فهم است، اما بر فرضی نادرست استوار است مبنی براینکه: وضع موجود قابل دوام است.

واقعیت این است که جمهوری اسلامی دیگر توان و امکان ماندگاری پایدار خود را از دست داده است. آنچه امروز «حفظ وضع موجود» نامیده می‌شود، در عمل به معنای انباشت بحران‌هایی است که دیر یا زود، در شرایطی بدتر و با هزینه‌ای سنگین‌تر سر باز خواهند کرد. نظامی که با سرکوب عریان، بحران اقتصادی مزمن و تنش‌های حل‌نشده منطقه‌ای ادامه حیات می‌دهد، نمی‌تواند سپری نگهدارنده در برابر بی‌ثباتی باشد؛ هنگامی که خود منشأ و مولد آن است.

خطر مداخله خارجی؛ محصول خلأ قدرت و فقدان بازدارندگی

ایران کشوری محوری در معادلات خاورمیانه است. در شرایط گذار--چه در قالب اصلاحات صوری و چه در سناریوی فروپاشی--آنچه احتمال مداخله خارجی را افزایش می‌دهد، صرفاً استمرار یا حذف شعارهای ایدئولوژیک گذشته نیست، بلکه ترکیبی از خلأ قدرت، فروپاشی نهادی و فقدان یک آلترناتیو ملیِ قابل اتکاست.

بدیهی است که تداوم خصومت ایدئولوژیک با اسرائیل و قرار داشتن ایران در مرکز تنش‌های منطقه‌ای، حساسیت بازیگران خارجی را تشدید می‌کند؛ اما حتی در غیاب این مؤلفه نیز، کشوری که فاقد محور بازدارنده و سیاست خارجی قابل پیش‌بینی باشد، به‌عنوان میدان رقابت بازیگران منطقه تلقی خواهد شد. در چنین شرایطی، فعال‌سازی شکاف‌های قومی، مذهبی و جغرافیایی از سوی هر بازیگری، می‌تواند به ابزاری برای مدیریت تهدیدات بدل شود؛ سناریویی که کشور را برای سال‌ها در چرخه خشونت و بی‌ثباتی گرفتار می‌کند و حتی یکپارچگی سرزمینی را به خطر می‌اندازد.

پرهیز از چنین مخاطراتی مستلزم حضور سیاستمدارانی است که در عمل، توان جلب اعتماد منطقه‌ای و حمایت بین‌المللی و ارائه افق قابل پیش‌بینی از آینده ایران را داشته باشند.

چرا حمایت از رضا پهلوی معنا می‌یابد

در این چشم‌انداز نگران‌کننده و با نگاهی واقع‌بینانه به سیاست، حمایت از رضا پهلوی به‌عنوان یک «امر ملی» معنا می‌یابد؛ نه به‌مثابه ترجیحی عاطفی یا نوستالژیک، بلکه بعنوان تنهاگزینه و بر پایه واقعیت‌های اجتماعی و ظرفیت‌های عینی.

در جامعه‌ای به‌شدت قطبی‌شده مانند ایران امروز، در میان چهره‌های مخالف جمهوری اسلامی، او بالاترین سطح شناخته‌شدگی جهانی و حمایت مردمی را داراست؛ حمایتی که به‌ویژه در میان نسل جوان--نسلی که آینده کشور را رقم خواهد زد--به‌طور معناداری برجسته است.

افزون بر این، تجربه جهانی نشان می‌دهد که بازسازی کشورهای بحران‌زده بدون مشارکت فعال دیاسپورا عملاً ناممکن است. در ارزیابی قدرت‌های خارجی از توانایی یک آلترناتیو برای بازگرداندن کشور به مسیر عادی، اعتماد شبکه‌های بین‌المللی، سرمایه مالی و تخصص حرفه‌ای نقش تعیین‌کننده دارند. در میان گزینه‌های موجود، رضا پهلوی تنها چهره‌ای است که علاوه بر اعتبار سیاسی، ظرفیت بسیج این سرمایه و تخصص را در مقیاس ملی داراست.

اهمیت نقش او فراتر از این ظرفیت‌ها، در تصمیم آگاهانه برای ماندن در صحنه نهفته است؛ تصمیمی پرهزینه که با وجود چهار دهه تخریب، تحریف تاریخی و تهدیدهای امنیتی، با پرهیز از انتقام‌جویی و تأکید بر آشتی ملی و خشونت‌پرهیزی تداوم یافته است. این استمرار، بیش از هر چیز نشان‌دهنده درک مسئولیت تاریخی و تعهد او به حفط و بقای ایران است.

تأکید بر رضا پهلوی به‌عنوان یک «سرمایه ملی»، نه منجی‌باوری است و نه نفی نهادسازی. مسئله، نقش کارکردی او به‌عنوان محور گذار است؛ محوری که مأموریتش کاهش ریسک فروپاشی، حفظ تمامیت ارضی، تسهیل تعاملات بین‌المللی و فراهم‌کردن شرایط شکل‌گیری نهادهای برآمده از رأی مردم است. در این معنا، محوریت او نه جایگزین نهادها، بلکه شرط امکان شکل‌گیری آنها در یک دوره انتقال پرمخاطره است.

تأکید مداوم او بر انتخابات آزاد، نفی خشونت و واگذاری تعیین شکل حکومت آینده به رأی ملت، به‌روشنی نشان می‌دهد که ماندن او برای چنگ‌زدن به قدرت نیست، بلکه تلاشی است برای پرکردن خلأیی که در لحظات فروپاشی می‌تواند برای یک کشور مرگبار باشد.

سخن پایانی: مسئولیت شهروندی در بزنگاه موجودیتی ایران

واقعیت تلخ آن است که تعلیق تصمیم و پرهیز از انتخاب در بزنگاه‌های تاریخی، خود نوعی انتخاب است؛ انتخابی که اغلب پرهزینه‌ترین پیامدها را به‌همراه دارد. در چنین لحظاتی، مسئولیت نخبگان و کنشگران مستقل نه در تداوم تردید، بلکه در کاهش ریسک‌های پیش‌رو و گشودن مسیر بازسازی نهفته است.

تقویت و پشتیبانی از رضا پهلوی، نه تعطیل نقد است و نه تعیین پیشاپیش فرم نظام سیاسی آینده. این انتخابی مسئولانه برای عبور از مرحله‌ای پرخطر، کاهش هزینه‌های گذار، حفظ یکپارچگی کشور و فراهم‌کردن امکان بازسازی ایران است.

در لحظاتی که سرنوشت‌ کشور در حال رقم خوردن است، تعویق تصمیم به‌نام احتیاط، می‌تواند بزرگ‌ترین بی‌احتیاطی باشد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy