ده سالگی گويا، محمود زاهدی
ده سال سر پا ماندنِ گويا را بايد به فال نيک گرفت، آن هم در شرايطی که عمر کوتاه رسانههای فارسی نه تنها تعجب برنمیانگيزد بلکه "طبيعی" و پذيرفتهشده مینمايد. به گمان من پشتوانهی اين استمرار همت، تلاش، و درايت است. آنها که گويا را وابسته به اينجا و آنجا میبينند اگر خوب چشم باز کنند میبينند که بسياری از رسانههای مارکدار وابسته به اينجا و آنجا چه لنگی زدهاند برای جذب مخاطب و سرپاماندن. میدانم که بخش مهمی از اين سرپاماندن به جذب آگهی باز میگردد ولی به احتمال زياد صاحبان آگهی جايی سرمايهگذاری می کنند که به سبب مخاطب بيشتر بازده مالی بيشتری برايشان داشته باشد. در اين فرصت پيش آمده برای گفت و گو با گويا (فرصتی که متاسفانه خيلی دست نمیدهد) بدم نيامد به چند نکته اشاره کنم. منتهی چون منحصراً در گويا مینويسم تعريف و تمجيد از آن به قول جوان ها نوشابه باز کردن برای خود يا برای خود دسته گل فرستادن است. پس تعريف ها بماند برای ديگران.
۱. من نوشتههايم را فقط برای گويا میفرستادهام (هرچند در زمرهی خواص يا خودیهای گويا نيستم) ولی دليلش اين نبوده که گويا را بدون خط سياسی يا غيرسياسی میبينم. اين که هيچ محصول انديشه ی انسانی نمیتواند فارغ از جهتگيری باشد، جزو بديهيات علوم است. بخش نهچندان کمی از نوشتههای خود من به واکاوی مبانی سياسی مباحث ظاهراٌ حرفهای و آکادميک اختصاص دارد. باورهای ما، تربيت خانوادگی ما، پايگاه طبقاتی ما و دلبستگی های سياسی ، عاطفی و فرهنگی ما در همه ی آنچه مینويسيم و منتشر میکنيم و میسازيم تبلور میيابد؛ آگاهانه يا ناآگانه، مُهر و نشان همه ی اين عوامل را دارد. در نتيجه تعلق يا دلبستگی گويا به هر نحلهای در نظر من نه تنها عيب نيست بلکه طبيعی و بديهی است. ارسال مطالبم برای گويا متکی بر اين حس است که همپوشانی انديشههای من با گويا بيش از ساير رسانههای مشابه است. احتمالاً همين حس هم در طرف مقابل وجود دارد چون همه ی نوشتههای من (جز سه يا چهار مورد که بدان خواهم پرداخت) بدون هيچگونه جرح و تعديل در گويا منتشر شده است. چندين مرتبه با نام مستعار از ای ميلهای ديگر برای گويا مطلب فرستادم و همهی آن ها نيز منتشر شد. اين رابطهی عمدتاً محترمانه خواست اصلی هر نويسنده ای است.
۲. در آن سه يا چهار موردی که مطلب من منتشر نشد، نه تنها به من گفته نشد که مطلبم منتشر نمی شود، نه تنها به من گفته نشد که به چه دليل قابل انتشار نيست، بلکه ای ميل های مکرر من برای پرسوجو درمورد وضعيت مطلب نيز پاسخی نيافت. دراکثر موارد تلخی بجامانده سبب شد که مطلب مذکور را برای جای ديگر هم نفرستم.
۳. من هنوز نمیتوانم طيف مخاطبان گويا را تشخيص دهم. اما حس میکنم سايهی سياست به معنای روزمره و کمعمق آن بر مسائل احتماعی، فرهنگی و اقتصادی (که همگی خصلتهای بنيادی سياسی دارند) سنگينی می کند. پيشنهاد من باز کردن افق موضوعی در گويا و پرداختن به مطالبی است که مجال وسيعتری از يک ستون میطلبند، مطلبی که به انديشهورزی بيشتر نويسنده و خواننده نياز دارند . شايد نياز به بخش جداگانهای باشد برای مطالب طولانیتر که بتوان در تمايز با ستون آنها را مقاله ناميد. يا مثلاً به جای حذف کردن لينکهای ادبيات و هنر از صفحهی اول گويا (لابد به دليل کم بودنِ مراجعه) بايد به گنجاندن لينکهای بهتر و تازهتر ادبيات و هنر و بهروزکردنِ مرتب آنها پرداخت. چنين تدبيری نه تنها تنوع مخاطبان را زياد می کند بلکه لايه های عميقتر و ديرپایتری از سياست را نيز در معرض ديد مخاطبان موجود قرار می دهد و به ارتقای مباحث گويا ياری می رساند.
۴. مطالب خبرنامهی گويا را می توان به دو دسته تقسيم کرد: آنچه برای گويا فرستاده میشود و آنچه گويا از جاهای ديگر انتخاب میکند. درمورد مطالب ارسالی سياست گويا چندان روشن نيست. زمانی سردبير گويا در پاسخ نامهای به من چنين نوشت:
"خبرنامه گويا بيشتر شبيه فورم ها (اتاق های گفتگو) است، با اين تفاوت که به جای ماشين، انسان ها مطالب را منتشر میکنند، و به شکلی سطحی از فيلتر عبور میدهند. فيلتر توهين و افترا، فيلتر تکراری نبودن، فيلتر اخبار ناصحيح يا گمراه کننده .... و آنها را بر حسب برخی اولويت ها ارائه می کنند. در اينجا نقش ما، بعنوان مسئولين خبرنامه چندان در انتخاب مطالب برجسته نيست. اگر از فردا، برای مثال همه طرفداران يک جريان سياسی مطلبی برای ما ننويسند، طبيعی است که خبرنامه از صدای يک جريان تهی خواهد شد."
بااينکه اين نقلقول سعی در کمرنگ کردنِ نقش مسئولين خبرنامه دارد، میتوان ديد که درک گردانندگان گويا از "صحيح و ناصحيح، گمراهکننده و ناگمراهکننده، و برخی اولويتهای آنان" نقش محوری دارد. تا اين جای کار طبيعی و بديهی است. مشکل وقتی ايجاد میشود که اين درک نايکدست و متناقض شود. بدان معنا که آدم فکر میکند اگر نوشتههای خانم يا آقای الف معيار متن محترمانهی غيرتوهينآميز باشد، حتماً نمیبايست نوشتههای خانم يا آقای ب که حاوی ناسزا، توهين و افتراست منتشر میشد. يا اگر نوشتهی آقا يا خانم ج معيار درستی و غيرگمراهکنندگی باشد، با همان معيار بايد نوشتههای آقا يا خانم د را سخيف، سطحی، مبتذل، تکراری و غيرقابل انتشار بدانيم. پيدا شدن حدّی از نايکدستی در کار هر رسانه را میتوان به خطای انسانی نسبت داد. اما حسِّ من اين است که در گويا بخشی از مشکل به تمايل/دوری ديدگاههای گردانندگان به/از اين يا آن ديدگاه و کارت سفيد دادن به اشخاص معينی دربرابر کارت قرمز دادن به اشخاص معين برمیگردد. بخش ديگر جذب مخاطب به هرقيمت است. بعضی موضوعات و برخی نويسندهها میتوانند سيل خواننده را به سوی رسانه بکشانند. صاحبان رسانههای انتشاراتی می توانند به کمک شمارشگرهای دقيق اين نکات را رديابی و بر اساس آن برنامهريزی کنند. اين که چنين گرايشی تا چه حد ممکن است به زرد شدنِ رسانه بيانجامد بحث ديگری است.
اين حسی است که به من دست داده ولی مستند و مکتوب کردن آن و ديدن اينکه اين حس تا چه حد ريشه در مطالب گويا دارد تا در ذهنيات من، حداقل نياز به شش ماه تا يک سال زمان دارد. به همين سبب در اين يادداشت مختصر من به نام يا موضوع خاصی اشاره نمی کنم. ولی گمان دارم اگر انتخاب مطالب به افراد "حرفهای"تری واگذار شود، کمتر شاهد نايکدستی و تناقض باشيم. با افزايش آگهی های گويا چنين توقعی چندان نابجا نيست.
۵. درمورد مطالب انتخاب شده هم نايکدستی و تناقض زياد است. به نظر من منعکس کردن اخبار و نظرات بازيگران "پرنقش" صحنههای سياست، اجتماع، اقتصاد، فرهنگ، ورزش و .. اهميت اساسی دارد. ولی آنچه پرنقش بودن را تعيين می کند هميشه عِدّه و عُدّه و قدرت و وزن سياسی، احتماعی يا اقتصادی نيست. تسلط يافتن گفتمانها بعضآً تابع مناسبات نامتوازن و برآمده از سرکوبهای سياسی، احتماعی و سياسی است و گردن نهادن به اين تسلط دور از الزامات حرفهای بودن رسانهای است. مثلاً من به جدّ اعتقاد دارم کسانی که در سالهای بعد از جنگ نشرياتی مانند صبح صادق، پيام انقلاب، يالثارات، شلمچه را دنبال میکردهاند از به قدرت رسيدن دولت نهم و اقدامات آن اصلا تعجب نکردهاند. با اين پيشينهی ذهنی نمیفهمم چرا مثلاً مطالب آن وبلاگ نويسی که در تهران مطالبش روزانه چندهزار خواننده دارد اهميت کمتری دارد از بيانيه آن گروهی که دست بالا دويست نفر عضو دارد و در بيست سال اخير به اندازه ی يک سطر در توليد انديشه در ايران سهمی نداشته است.
۶. هضم و درک بعضی آگهیهای گويا بسيار برايم سخت بوده است. از جمله آن آگهی که خود گويا را مجبور به توضيح کرد. توضيحی که فهميدنش سخت تر از فهم خود آگهی بود. سخت از اين بابت که با تصوراتی که من از گويا در ذهنم ساختهام خوانايی ندارد. يک راه توضيح اين ناخوانايی اين است که اصل را بر بلاهت من بگذاريم که وقتی واقعيات توی صورتش میخورد، نمی خواهد باور کند. اما تصور من از واقعيت آدمها و نهادها يکسويه، تکبعدی و خطی و متجانس نيست. دنيای متکثر، متلون و پيچيده با قضاوتهای ثنوی سازگاری ندارد.
۷. سليقهی من در باب طراحی صفحات با سليقهی مسئولين گويا تنافر بسيار دارد. تنوع، چشمنوازی، رنگ آميزی دلنشين، قالب های بديع، گرافيک بهتر برای آگهیها، و فونت زيباتر و خواناتر چيزهايی است که بيشتر میجويم و کمتر میيابم.
۸. گويا می تواند اين بيت از محمدعلی بهمنی را بخواند که
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
تا باد چنين بادا.