جوابی نقد گونه بر معمای رضا پهلوی، احمد پناهنده
نوشته ای از آقای نوری علا خواندم که سراسر ضد و نقيص و درخواست های غير منصفانه از " شاهزاده رضا پهلوی" را همراه داشت.
علاوه بر اين آقای نوری علا حرف ها و آرزو های خودشان را در دهان " شاهزاده " می گذاشتند و از زبان ايشان حرف می زدند، که به نظرم توهينی از نوع محترمانه به شخص " شاهزاده " است.
هر چند خود بر نوشته ی ديگران نقد و جوابی نمی نويسم و سعی می کنم آنچه را که باور دارم، بر ديگران بنمايانم و قضاوت را به عهده ی خوانندگان بگذارم. اما اينبار اين مطلب به قدری نا منصفانه بود که لازم ديدم در حد توان و سواد خود منظور آقای نوری علا را از لابلای نوشته شان بيرون بکشم و تقديم خوانندگان کنم.
باشد که اين بحث ها کمکی برای روشن کردن نقاط تاريک ذهن بکند.
اول از همه از آغاز نوشته شان شروع می کنم که نويسنده ی مقاله ی " معمای رضا پهلوی " در مورد ناميده شدن " شاهزاده رضا پهلوی " توسط بسياری از مردم ايران، بوی امتياز خواهی و تفاخر می شنوند که خاطرشان را رنجيده می کند و معتقد هستند که:
" من، اولاً، اعتقاد دارم که از همه گونه اصطلاح مختوم به «زاده» ـ مثل «آقا زاده»، «آيت الله زاده»، «امام زاده» و «شاهزاده» ـ بوی نوعی تفاخر و امتيازخواهی بی دليل به مشام می رسد، بی آنکه هيچکدام آن القاب معمولاً نادرست و قلابی باشند؛ اگر چنين نبود، القابی همچون «زحمتکش زاده» و «کارگر زاده» و «فقير زاده» نيز در جامعه بوسعت بکار می رفتند."
به نظر می رسد که مشکل و يا رنجيدگی ِ ايشان مربوط به " آيت الله زاده، آقا زاده، امامزاده و ..." نيست بلکه همه ی اين القاب را رديف کرده است که نام و لقب ِ " شاهزاده رضا پهلوی " را در اذهان مردم بی رنگ کند.
و گرنه معلم ِ طبيعی ِ ما ( در بخش جانور شناسی )، در لنگرود که شُهرتشان " آقا زاده " بود، گناهی ندارد که چنين نامی را يدک می کشد. بلکه در شناسنامه شان نوشته شده بود، " آقا زاده ".
همين طور، تقی زاده، کريم زاده، حسن زاده، ملا زاده، ارباب زاده، دهقان زاده و هزاران زاده های ديگر که در ايران فراوانند.
و اين بنده خداها چه تفاخری دارند، نشان بدهند و يا چه امتيازی از من تو و ما و شما می خواهند؟
پس نتيجه می گيريم که همه ی اين صغری و کبری کردنها، برای کم رنگ کردن و بی ارج کردن ِ نام و لقب ِ " شاهزاده رضا پهلوی " است که مردم از صميم ِ قلب و رضای ِ درونشان به ايشان می گويند " شاهزاده رضا پهلوی ".
بدون اينکه " شاهزاده " مردم را مجبور کرده باشند که به ايشان بگويند " شاهزاده رضا پهلوی ".
درستی اين ادعا هم امضای خودشان زير پيامهايشان است که فقط " رضا پهلوی " امضاء می کنند و يا دفترشان است که می نويسند، " دفتر رضا پهلوی ".
بنا براين ملاحظه می کنيم که هيچ تفاخری و يا امتيازی در کار نيست بلکه مردم در اغلبشان دوست دارند ايشان را " شاهزاده رضا پهلوی " بنامند، از جمله خودم.
شما هم می توانيد مثل خودشان، ايشان را " رضا پهلوی " بناميد و ديگران هم هر چه دلشان می خواهد. اما نمی توانيد و نمی توانيم برای مردم و ايشان تعيين تکليف کنيد و کنيم، مردم ايشان را " شاهزاده رضا پهلوی " نخوانند و يا شاهزاده از مردم بخواهد که ايشان را " شاهزاده " صدا نزنند.
زيرا ايشان چه خودشان بخواهند و چه ديگران، شاهزاده هستند.
زيرا پدرشان محمد رضا شاه، پادشاه ايرانزمين بود.
زيرا پدر بزرگشان، رضا شاه بزرگ بنيان گذار ِ ايران نوين و پادشاه ايرانزمين بود.
به همين دليل هم ايشان شاهزاده هستند.
به همين دليل که همه شاهزاده نيستند.
به همين دليل تاريخ، ايشان را شاهزاده می داند و هم اکنون ايشان را وليعهد سابق گزارش می کند.
زيرا هويت ايشان از خانواده ای سرشته شده است که ۵۷ سال در ايران پادشاهی کردند.
زيرا اکثريت ِ مردمی که نام ايشان به گوششان آشنا شده است، با نام وليعهد و پسر شاه بوده است.
زيرا اغلب مردمی که در سال ۱۳۳۹ در ايران، در قيد حيات بودند و هم اکنون حيات دارند، در زاد روشان در خيابانها، پارک ها، خانه ها و ميادين به شادمانی پرداختند و جشن گرفتند.
زيرا نهم آبانماه هرسال برای اکثر مردم ايران روز بزرگ و پاسداشت ِ ادامه ی پادشاهی از ۲۵۰۰ و اندی سال به اين سو است.
و اين همه در شخص " شاهزاده رضا پهلوی " متبلور است و هيچ کس در ايران اين موقعيت نصيبش نشده است.
حال چگونه است که ما اين ثبت و ضبط تاريخی و حافظه ی تاريخی را پاک کنيم که مبادا چنين تصور شود که لقب " شاهزاده رضا پهلوی " تفاخر و امتياز می آورد.
ايشان در دنبال پاراگراف بالا می افزايند " . . . می خواهم توضيح دهم که ما مردم ايشان را در چه صورت ها و منظرهائی می بينيم، چه لباس هائی به تن اش می کنيم، و توقع داريم او چگونه رفتار کند. "
معلوم نيست چه کسی و يا کسانی ايشان را نماينده گی داده است تا از جانب مردم سخن بگويد؟
ايشان می توانستند فقط از جانب خودشان با " شاهزاده رضا پهلوی " سخن بگويند نه اينکه در پشت مردم و به نمايندگی از آنها خودشان را عرضه کنند.
اگر شما می گوييد مردم چنين می خواهند، ما هم می توانيم بگوييم مردم چنين نمی خواهند و دليلش در بالا آمده است.
و اگر از جانب مردم و " جمهوريخواهان " وکالت داريد، لازم بود اين وکالت نامه را به انتهای مقاله ی شما سنجاق می کرديد، تا من ِ نوعی دچار اين کج فهمی نمی شدم.
ايشان در ادامه ی نوشته شان بطور کلی دو طيف از نيروهايی که خواهان نظام پادشاهی در آينده هستند، با هم مقايسه می کنند و نتيجه می گيرند که:
"اما، در هر حال، نکتۀ مهم در هر دوی اين «نگاه ها» آن است که هيچکدام از سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان نمی توانند «پروژه» ی خود را بدون آقای رضا پهلوی اجرا کنند."
مگر قرار بود غير از اين بشود؟
ايشان تا آن بلوای ِ شوم بهمن سال ۵۷ که که بسياری از ماها در آن شرکت داشتيم و همين رژيم فعلی را بر دوشمان سوار کرديم تا ميراث فرهنگی و تمدنی ما را ويران کند و از کشته ها پشته بسازد، وليعهد رسمی ايران از نظر قانون اساسی بوده است.
پس از آن هرچند جمهوری اسلامی حاکم شد اما هنوز مشروعيت ِ نظام پادشاهی از نظر مردم در يک محيط عادلانه و دموکراتيک منسوخ نشده است.
مگر اينکه بپذيريم رفراندم ۱۲ فروردين ماه سال ۵۸ درست بوده و آن را قبول داريم.
اگر چنين است، پس اين بحث ها، امروز بی مورد است.
زيرا در آن رفراندم کذايی " مردم " به جمهوری اسلامی آری گفتند، بدون اينکه انتخاب ديگری داشته باشند.
زيرا يک محيط دموکراتيک که نيروها بتوانند روشنگری کنند، وجود نداشت و بوجود نيامده بود.
زيرا هنوز قانون اساسی تصويب نشده بود تا مردم بيشتر به ماهيت اين رژيم پی ببرند.
از طرف ديگر آن رفراندم ِ کذايی که امثال ِ من به آن رأی ندادند و يا به شکلی که برگزار شد، از نظر ما فاقد مشروعيت است.
و جمهوری اسلامی و همه ی نيروها و کسانی را که به اين جماعت ِ حاکم ياری دادند، چون راهزنانی ارزيابی می کنم که به کشورم تاختند و حاکميت مردم را غصب کردند.
و اگر پادشاه ايران به قول شما صدای انقلاب را شنيده بود و کشور را ترک گفته بودند، بيشتر به خاطر جلو گيری از خونريزی مردم بود که انقلابيون چپ و راست برای دريدن جان انسانها دندان تيز کرده بودند.
از اين جهت ترجيح دادند برای آرام کردن فضای خون آلود ِ آن روزهای ِ شوم، موقتن کشور را ترک کنند، بدون اينکه نظام پادشاهی را ملغا کنند.
اگر هم به نخست وزيری آقای بختيار رضايت دادند، به اين خاطر بود که برای حفظ ايران حاضر شدند، از خط قرمز خودشان عبور کنند تا ايران برجا و بر پا بماند.
اما آقای بختيار از اين موقيعت ِ ممتاز استفاده ی نادرست کرد که دودش علاوه بر چشم مردم ايران در چشم خودش هم رفت و عاقبت بدست جلادان جمهوری اسلامی کشته شد.
در حالی که در آن روزهای بلوای شوم، مسئله ی مردم و ايران در تماميتش، مصدق نبود که ايشان آن را در بالای سرشان، قاب کردند.
و نشان داد که " ذات ِ بد نيکو نگردد، آنکه بنيادش بد است "
در حالی که ايشان قسم خورده بودند به نظام مشروطه وفا دار بمانند و در نظام مشروطه ی پادشاهی، شخص شاه بالاترين مقام است.
و جا داشت ايشان عکس پادشاه ايران را بالای سرشان نصب می کردند، نه مصدق که زمانی، مقام نخست وزيری داشت، مثل همه ی نخست وزيرهای ِ ديگر.
زيرا مشروعيتش را از شخص پادشاه و قانون اساسی گرفته بودند.
از طرف ديگر بزرگترين بی لياقتی ِ ايشان در آن روزهای ِ شوم بلوا، انحلال سازمان امنيت کشور بود که راه را برای مذهبيون و انقلابيون چپ باز کرد تا کشور را هر چه بيشتر نا امن تر کنند و عاقبت خودش برای حفظ جانش فرار را بر قرار ترجيح دهد.
در حالی که در آن دوران شوم، وجود يک سازمان امنيت قوی از نان شب واجب تر بود.
اين عمل او را اگر نگوييم خيانت به کشور و مردم ايران، اسمش بی لياقتی و بی کفايتی است.
بگذريم که ايشان با آزاد کردن مطبوعات در همه رنگش، به جو آشوب بيشتر دامن زد تا رهبر سازمانی شان در کمال ِ بی پرنسيبی و بی آبرويی به پابوس ِ خمينی به زير درخت ِ سيب برود و با ايشان بيعت کنند.
امروز دنباله روران همان مجيز گوی خمينی در قافله ی " مصدقی " حاضر هستند که همين جمهوری اسلامی با همه ی جنايتش در قدرت باشد و بماند اما حاضر نباشند برای به زير کشيدن جمهوری اسلامی، در کنار مشروطه خواهان پادشاهی قرار بگيرند.
بنا براين اگر اين دو طيف ِ خواهان ِ نظام پادشاهی، روی " شاهزاده رضا پهلوی " تکيه می کنند، حق دارند.
زيرا ايشان از هر سو که بنگريم نماينده ی خاص و تنهای اين نظام هستند.
بگذريم که قياس اين دو طيف هر چند در شکل نظام مشترک هستند، اما از نظر ديدگاهها با هم تفاوت اندازه نگرفتنی دارند، درست نيست.
زيرا يکی معتقد است بدون رفراندم، شکل نظام به همان فرمی باشد که در گذشته بوده است و بيشترين جايگاه را به شخص شاه و نظام می دهند و آن ديگری به رفراندم معتقد است و شکل نظام آينده را در يک محيط دموکراتيک به عهده ی مردم می گذارند.
آقای نوری علا در ادامه ی مطلبشان از آقای همايون ايراد می گيرند که چرا گفته است، " شاهزاده ".
پس نتيجه می گيرند:
" بدينسان، حزب مشروطه ايران به اين لحاظ آقای رضا پهلوی «شهريار ايران» می خواند که، احتمالاً، با جاانداختن اين اصلاح بجای «پادشاه» و «شاهنشاه»، بر نوع خاص پادشاهی مشروطه و «شاهی که بالاترين جا را ندارد» تأکيد کند؛ و نيز معتقد است که خود آقای رضا پهلوی هم خويشتن را در اين کسوت می بيند."
اولن اين حق ايشان هست، هر طور که خودشان می فهمند و علاقه دارند، " شاهزاده رضا پهلوی " را مورد خطاب قرار دهند که دليلش در بالای همين نوشته آمده است.
دوّمن تا آنجا که من می دانم و در اسناد رسمی حزب، بويژه در بند سوم ِ برنامه ی سياسی در منشورشان آمده است، حزب معتقد است:
" ما پادشاهی مشروطه را بهترين و مناسب ترين رژيم و شکل حکومت برای ايران میدانيم و از هيچ گونه تلاش قانونی و دمکراتيک برای برقراری نظام پادشاهی مشروطه به پادشاهی رضاشاه دوم پهلوی فروگزار نخواهيم کرد."
بنا براين سخن گزافی نگفته اند، بلکه در عين شفافيت آن را بر زبان آورده اند.
از طرف ديگر اين حق هر فرد و يا گروه و حزب است که نظام دلخواه خودشان را تبليغ کنند تا مردم بتوانند با آگاهی بيشتر در يک رفراندم، نوع نظامشان را انتخاب کنند.
اين به اين معنی نيست که امروز آن را بيش از هر موضوعی برجسته کنند و نزديکی نيروها را با اين خواسته بسنجند بلکه هدف اوليه به وجود آوردن آن ظرفی است که نيروهای مخالف جمهوری اسلامی در آن گرد هم آيند و به کمک هم جمهوری اسلامی را خلع قدرت کنند و سپس در يک شرايط دموکراتيک پس از تشکيل مجلس مؤسسان و تدوين قانون اساسی، نوع نظام و قوانين تدوين شده را به رفراندم بگذاراند.
آقای نوری علا اضافه می کنند:
" در واقع، آنها فکر می کنند که بدون وجود کسی که وارث و مدعی تاج پدرانش باشد، مطرح کردن اينکه با سقوط حکومت اسلامی بيائيم شکل حکومت را به رفراندم بگذاريم و ببينيم که مردم شاه می خواهند يا رئيس جمهور، سخنی بی معنا خواهد بود. واقعيت نيز آن است که اگر تا همين امروز بحث پادشاهی ( چه استبدادی و چه مشروطه ) بعنوان يک آلترناتيو مطرح بوده است دليل را بايد در وجود شخص آقای رضا پهلوی ديد که، سی سال پيش، پس از فوت پدر و در پی اصرار درباريان و وابستگان به محمد رضا شاه، بی آنکه بداند دقيقأ چه وظايفی را بر عهده می گيرد، ادعای پادشاهی کرد و برای احراز مسئوليت های خود در اين سمت به قرآن قسم ياد کرد."
اينکه بخواهيم با چنين صراحتی در اين مورد قضاوت کنيم، که اگر بر فرض محال، " شاهزاده رضا پهلوی " نمی بود، طرفدران نظام پادشاهی بعد از سقوط جمهوری اسلامی، از حق خودشان می گذشتند، بی معنا است.
زيرا خانواده ی پهلوی به لحاظ قانونی اين حق را داشتند که از بين خودشان، يکنفر را برای احراز چنين مقامی معرفی کنند.
و اگر هم در اين بين کسی واجد شرايط نمی بود و يا پيدا نمی شد، اين حق برای ملکه ی ايران محفوط می ماند که خود در رأس نظام پادشاهی اين ستت ديرپا و غرور آفرين را ادامه دهد.
بنا براين چنين فکر و يا انديشه ای که خاندان پهلوی را فقط در " شاهزاده رضا پهلوی " خلاصه می کنند، عبث است.
زيرا ارزش و مشروعيت در اين خاندان، در تماميتش نهفته است که ميراث داران پادشاهان بزرگی چون کورش، داريوش، انوشيروان، خسرو پرويز، و . . . هستند.
و خوشا به حال مردم ايران که اين خاندان، امروز چنين حلقه ی ِ زرين ِ زنجير ِ دراز ِ پادشاهی ِ ايرانزمين را در دامن خود پرورده است تا بزرگی، سالاری و سروری را به ايران و ايرانيان برگرداند.
بايد از آقای نوری علا پرسيد که شما از کجا می دانيد " شاهزاده رضا پهلوی " هنگام احراز مسئوليت خود، نمی دانست چه وظايفی را بر عهده می گيرند؟
اولن بايد گفت اين احراز مسئوليت نه سی سال پيش بلکه حداقل ۲۸ سال پيش بوده است و ايشان در اين زمان ۲۰ ساله شده بودند.
طبق قانون اساسی مشروطيت ايشان اين حق را داشتند که برای احراز مسئوليت آينده قسم بخورند.
فراموش نکنيم که پدر ايشان در سن ۲۲ سالگی در آن آشوب و تجاوز بيگانگان به ايران، برای احراز مسئوليت، قسم ياد کرد.
بنا براين پيشاپيش اين انگ را به ايشان بچسبانيم که در هنگام احراز مسئوليت، نمی دانستند چه وظايفی بر عهده می گيرند، دور از انصاف است.
از طرف ديگر چنين ادعايی، معنی اش اين می شود که خود را عالم دهر بدانيم و برای ديگران ارزش دانستن قائل نشويم و اين يکی از مرض های مزمنی است که بسياری از ايرانيان در اين عرصه دارند.
خود گويی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی
اين چه حرفی است که محتوی ِ درون ِ ذهن خودتان را به " شاهزاده رضا پهلوی " نسبت می دهيد که:
" شايد اگر مرگ پادشاه سابق ايران ده سال بعدتر اتفاق می افتاد، خود آقای رضا پهلوی براحتی و صراحت می گفت که «آقايان و خانم ها! پروندۀ پادشاهی در ايران بسته شده و من هم نمی خواهم وقتم را تلف آن کنم که اين نوع حکومت را به ايران برگردانم». اما چنين نشد و نام «شهريار ايران» بر ايشان ماند."
مطمئن باشيد اگر مرگ پادشاه سابق ايران ده سال بعدتر اتفاق می افتاد، امروز نشانی از جمهوری اسلامی نمی بود.
و يا همه ی شماها دوباره در کنار اين رژيم برای پادشاه سنگ پرتاب می کرديد.
پرونده ی پادشاهی مگر پرونده ی راهزنان و متجاوزان ِ تازيان و ترک و تاتار و سکندر و تيمور لنگ است که بسته شود و يا " شاهزاده رضا پهلوی " بخواهد آن را ببندد؟
پرونده پادشاهی هويت و غرور کشور ايران، در درازای تاريخ کهن، تا امروز است و در خون همه ی ما عجين شده است.
نمونه می خواهيد؟
با اينکه رضا خان سردار سپه در در دوره ی پايانی قاجاريه، به سمت جمهوريت گرايش پيدا کرد، اما ملت، فرهنگ و تاريخ اين گرايش را در او به تجديد نظر کشانيد و ايشان پادشاه ِ سر فراز ايران نوين شدند.
می خواهم بگويم که اين سنت پايدار و غرور آفرين که ريشه ی بيش از ۲۵۰۰ ساله در خاک ايرانزمين فرو برده، به اين ساده گی که دلخواه ِ شما است، پرونده اش بسته نمی شود.
نمونه ی ديگر استقرار همين جمهوری اسلامی است که به کمک شما و ما بر ايران حاکم شد.
آنزمان همه ی شما دم گرفته بوديد و رقصان قهقهه سر داده بوديد، که ديو رفت و فرشته بر آمد و نظام پادشاهی به " زباله دان تاريخ " سپرده شده است.
چه شد امروز خواب و آرام از شما سلب گرديده که نکند پادشاهی دوباره به ايران برگردد؟
ملاحظه می کنيد اين دفتر و يا پرونده به اين ساده گی که شما ها خيال می کنيد، بسته نمی شود.
از طرف ديگر، چرا در دهان ِ " شاهزاده رضا پهلوی " حرف می گذاريد و از جانب ايشان حرف دلتان را از زبان ايشان بيان می کنيد؟
آيا فکر نمی کنيد به ايشان توهين می کنيد؟
ايشان فردی بالغ، با ديده گاه ژرف جهانی، زبان دارند و حی و حاضر در قيد حيات هستند و می توانند خودشان آنچه را که عقيده دارند، بيان کنند.
و مطمئن هستم اين وکالت را به شما نداده اند که به جای ايشان سخن بگوييد.
شتر در خواب بيند پنبه دانه
"اما بنظر من، و با توجه به سخنان اخير ايشان که به آن خواهم پرداخت، آنچه می توان از مجموع حرف ها و عمل کردهای ايشان دريافت آن است که آقای رضا پهلوی، از لحاظ وظيفۀ تاريخی و اجتماعی خاصی که بر عهده خود گذاشته، خود را بيشتر نوعی «گشايشگر» می بيند که می تواند (همچون محمد ظاهر شاه افغانستان) راه را برای تبديل محترمانهء حکومت اسلامی به يک جمهوری واقعی و دموکراتيک هموار سازد و خود با احترام تمام چنان کنار برود که در خاطرۀ مردم ايران چهره ای استوره ای و فراموش نشدنی پيدا کند و بگذارد ديگرانی که شايسته اند کشور را بگردانند."
اينکه " شاهزاده رضا پهلوی"، نقش خود را در اين دوران ِ بيمار و اپوزيسيون ِ اخته ی بيکار، گشايشگر می بيند، با شما موافقم.
چون ايشان سی سال منتظر ماندند تا اين نيروهای به اصطلاح مخالف جمهوری اسلامی برای برون رفت از معضلی که امروز مردم ايران با آن دست به گريبانند، حرکتی را سازماندهی کنند.
اما با کمال تأسف بايد گفت که هر وقت امامزاده ی جمکران بتواند اين قدرت را داشته باشد که شفا دهد، از اين نيروها خيری خواهد برخاست.
اما تا آنجا که اين قلم در اين نيروها مشاهده می کند در شرايط تعيين کننده، همگی ِ اين به اصطلاح جمهوری خواهان، خواهان بقای همين جمهوری اسلامی می شوند، وقتی که پای پادشاهی خواهی به ميان می آيد.
دوست داريد نام ونشانشان را بگويم؟
همين " مليون " مورد علاقه ی شما امروز هم به جای مبارزه با جمهوری اسلامی در داخل، تخته نرد بازی می کنند ولی وقتيکه پای نظام پادشاهی به ميان می آيد، کربلای ۲۸ مرداد و ۱۶ آذر را راه می اندازند و بر سر و سينه مشت می زنند و با قمه فرقشان را چاک می دهند.
بارها در نوشته های مختلف فرياد زدم که جمهوری اسلامی در تضاد بين ايران و اسلام، ايران را فدا می کند.
امروز هم اضافه می کنم که " مليون " در همه رنگش در تضاد بين نظام پادشاهی و جمهوری اسلامی، نظام پادشاهی را فدا می کنند، مگر اينکه خلافش را در عمل ثابت کنند.
نيروهای ديگر به اصطلاح جمهوری خواه يا مذهبی هستند، يا يک پسوند نا چسب ملی را يدک می کشند و يا از کمونيستهای در همه رنگش هستند که همگی آنها چه از نوع مذهبی، يا مذهبی با روبان ملی و يا نوع کمونيستی، به نتها چيزی که معتقد نيستند، همين جمهوری و دموکراسی و حقوق بشر است.
و چقدر غير منصفانه است که بيايم از " شاهزاده رضا پهلوی " اين انتظار را داشته باشيم که از عقايد و نوع نظامی که به آن باور دارد، دست بکشد و نقش ِ ظاهر شاه در افغانستان را بازی کند و محترمانه راه را برای جمهوری خواهی بازی کند.
اولن مقايسه ی ِ " شاهزاده رضا پهلوی " با ظاهر شاه از آن قياس های مع الفارق است.
زيرا " شاهزاده رضا پهلوی " وارث تاج و تخت ِ بيش از دو هزار پانصد سال پادشاهی در ايران است. در حالی که افغانستان تا دوران ناصر الدين شاه، يکی از استانهای ايران بوده است.
دوّمن وقتی شما حتا نمی پذيريد که مردم و دوستدارانشان، ايشان را شاهزاده صدا بزنند، چه اتتظاری داريد که ايشان در نقش يک پادشاه، زمينه را برای سينه زنان عاشورايی ِ" مليون " و نمازگزاران ِ جانب ِ مدينه النبی و کرملين آماده کنند، تا به مراد خودشان همان جمهوری اسلامی يا جمهوری کره شمالی يا کوبا برسند.
اگر می پذيريد ايشان چون ظاهر شاه در نقش پادشاه ايفای نقش بکند، پس آن روضه ی اوليه که لقب " شاهزاده " امتياز و تفاخر می آورد، چيست؟
چرا می خواستيد ايشان را از همه ی مسئوليت ها و مقامی که تاريخ و قلوب ايران به ايشان بخشيده است، عريان کنيد؟
چرا انتظار داريد ايشان از همه ی آنچه که فکر می کند و به آنها عقيده دارد، را به کنار بگذارد و زير بيرق شما سينه بزند؟
انصاف هم خوب چيزی است.
کدام يک از " جمهوريخواهان " به اندازه ی يک جو انصافی که در " شاهزاده رضا پهلوی" متبلور است، در وجودشان می جوشد؟
کدام يک از " جمهوريخواهان " حاضر شدند چون " شاهزاده رضا پهلوی " اين شهامت را داشته باشند و بگويند اگر در يک رفراندم ِ دموکرتيک، مردم به نظام پادشاهی رأی داند، به هشتاد درصد از خواسته هايشان رسيدند؟
ادامه دارد
[email protected]
[email protected]
در همين رابطه:
[معمای رضا پهلوی، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا]