شنبه 28 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مردم در فاصله بين حکومت و اپوزيسيون، الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۱۵ ژانويه ۲۰۰۹
www.alefbe.com

در جمهوری اسلامی حتما نبايد به سياست پرداخت تا گرفتار شد. فعاليت‌های اجتماعی و صنفی نيز پيگرد و حتی خطر نابودی به دنبال دارد. هرگونه فعاليت اجتماعی، از ياری به بيماران مبتلا به ايدز و روشنگری درباره اين بيماری تا کمک به بيماران مبتلا به اعتياد و به وجود آوردن امکانات انسانی برای درمان آنها، همان گونه فعاليت عليه نظام و به خطر انداختن امنيت ملی به شمار می‌رود که دفاع از حقوق بشر و مبارزه برای آزادی بيان و چرخش آزاد اطلاعات و فعاليت برای برگزاری انتخابات آزاد و هر آن چيزی که به سرنوشت سياسی مردم ايران مربوط می‌شود.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


مردم در محاق
هرگاه فرصت کرديد به سايت ولی فقيه و رهبر سياسی مذهبی جمهوری اسلامی، کسی که سرنوشت کشوری مانند ايران را در دست دارد، سر بزنيد. از زندگينامه و خاطرات تا استفتائات ايشان نشان می‌دهد ايران سی سال است در چه گندابی فرو رفته است. مضمون بقيه زمامداران و دولتمردان نظام بهتر از مضمون رهبر نيست. تازه به اين نکته هم توجه داشته باشيد که آنچه در اين سايت‌ها می‌خوانيد در واقع گلچينی از فکر و سخنان زمامداران حکومت اسلامی است که برای ايجاد جذابيت و جلب مخاطبان دستچين شده‌اند. سرنوشت محمود احمدی‌نژاد اين بود که به نماد بی‌بديل اين مجموعه تبديل شود و شايد هرگز نتوان کسی را بهتر از وی برای اين نقش يافت.
چندی پيش از برگذاری رأی‌گيری مجلس هشتم اسلامی، برخی از افراد و گروه‌ها درست مانند امروز و درست مانند دوره‌های پيش از هر رأی‌گيری، بار ديگر به اين گمان گرفتار آمده بودند که وضعيت بسيار حساس است و «اگر بتوان» مردم را برای فلان و بهمان بسيج کرد آنوقت «ممکن» است چنين و چنان شود.
اين خانه‌های «اگر» که همه به خوبی می‌دانند در آنها نتوان نشست، هر بار بنا می‌شوند و هر بار با پتک واقعيت از هم می‌پاشند. در اين ميان هيچ بار به اين نکته توجه نمی‌شود که اين بساز و بفروش‌های خانه‌های «اگر» حتی اگر به حساب هم آيند، تنها يک طرف قضيه به شمار می‌روند و اگر طرفين ديگر نخواهند همکاری کنند، آنگاه سخن و يا سکوت ايشان جز برای ثبت در تاريخ محلی از اِعراب نخواهد داشت.
آنچه شرايط کنونی را ويژگی می‌بخشد، همانا غيبت مردم از معادلات حکومت و اپوزيسيون هر دو است. در يک تغيير و تحول تدريجی که اتفاقا حکومت بيش از اپوزيسيون در آن نقش بازی کرده است، مردم به تدريج از آن فاصله گرفتند بدون آنکه به اپوزيسيون پيوسته باشند. اين موقعيت سبب شادمانی هيچ کدام از دو طرف نمی‌تواند باشد چرا که نمی‌توان روی واکنش چنين مردمی حساب باز کرد. چند سالی هست که مردم در محاق بسر می‌برند. حکومت تنها در صورتی می‌تواند آنها را به سوی خود بکشاند که توسط چهره‌های تازه بتواند برنامه‌های سياسی و به ويژه اقتصادی جذاب و عملی خود را به آنها بباوراند.
جمهوری اسلامی در حال حاضر، هم از نظر به ميدان آوردن چهره‌های تازه و هم ارائه برنامه‌های سياسی و اقتصادی جذاب و عملی کاملا ناتوان و عاجز است. خود حکومت چنان دست و پای خود را از يک سو در بندهای عقيدتی و ايدئولوژيک و از سوی ديگر در کلاف روابط مافيايی پيچيده است، که حتی اگر يکی دو نفری هم در آن وجود داشته باشند که بخواهند گامی بردارند- آن هم به طمع نجات خودشان و نظام‌شان و نه برای مردم- خودی‌های ديگر نخواهند گذاشت.
کار اپوزيسيون، اگر اين کلمه را به سهو برای تمامی مخالفان جمهوری اسلامی که خواهان جايگزينی يک نظام دمکراتيک و مبتنی بر حقوق بشر به جای رژيم کنونی هستند به کار ببريم، چندان آسانتر از جمهوری اسلامی نيست. فضای انتزاعی اينترنت و فعاليت‌های ماهواره‌ای قطعا در روشنگری نقش دارند ليکن هرگز جای فعاليت و مبارزه متشکل را نمی‌گيرند. مبارزه‌ای که برای پيروز شدن نه به چند ميليون عضو بلکه تنها به يک گروه منسجم و متشکل نياز دارد. گروهی که بتواند خواست‌های آن چند ميليون نفر را مختصر و مفيد مطرح کرده و با تمامی امکانات مادی و معنوی خود، افکار عمومی داخلی و خارجی را برای مطالبه آن به حرکت در آورد. گروهی که ورای مرزهای سياسی و ايدئولوژيک حرکت کند چرا که وجود يک کشور و زندگی اجتماعی يک ملت همواره ورای اين مرزها جريان دارد حتی اگر در دورانی مجبور به تحمل مرزهايی معين شده باشد. به نظر می‌رسد امروز بر هيچ کس پوشيده نباشد که دوران خواب‌های طلايی برای اينکه اين حزب و يا آن گروه به تنهايی به قدرت برسد بطور قطعی بسر آمده است. آينده ايران يا در دست همه ايرانيان خواهد بود که از طريق احزاب مختلف نمايندگی می‌شوند و يا در دور باطلی مانند امروز خواهد افتاد. ولی از آنجا که ايران در صد سال گذشته انواع و اقسام راه‌ها را تجربه کرده است، اين اميد که سلسله خودکامگی و خشونت را برای هميشه به تاريخ بسپارد، بيش از پيش تقويت می‌شود.

اپوزيسيون در انشقاق
محاق مردم يک مرحله گذار است. آنها نمی‌توانند بيش از آنچه لازم است در اين مرحله درجا بزنند. با اين همه هنوز مسيری مه‌آلود در پيش دارند و اين در حاليست که ايران دست کم صد سال است در راه گذار به دمکراسی گام نهاده است. کسانی که مبدأ تاريخی تلاش مردم ايران را برای دمکراسی، همانا تأسيس جمهوری اسلامی قرار می‌دهند، يک تجربه هفتاد ساله و پر فراز و نشيب را ناديده می‌گيرند و تجربه جمعی ايرانيان را در سی سال جمهوری اسلامی خلاصه می‌کنند. سالهايی که با سرکوب همه‌جانبه همراه بوده است.
اينکه چرا اين تلاش صد ساله تا کنون به نتيجه نرسيده است، بی ترديد از يک سو به حکومت‌های ايران ولی از سوی ديگر به جامعه و روشنفکران و گروه‌های به اصطلاح پيشرو آن باز می‌گردد. جامعه ايران نيز به اندازه حکومت، و چه بسا در برخی موارد بيشتر، در عقب نگاه داشتن خود نقش داشته و دارد. به ياد بياوريد پس از انقلاب مشروطه تصويب قوانينی مثلا در تأمين حقوق زنان تا چه اندازه از سوی روحانيان و هم چنين لايه‌های سنتی جامعه با مقاومت روبرو می‌شد. به ياد بياوريد مناسبات ارباب و رعيتی با چه فشاری از بالا و چه مقاومتی از پايين از جمله از سوی روحانيان و تحريک احساسات مذهبی جامعه توسط آنها سرانجام از جامعه رخت بر بست. بيهوده نيست که در اين سوی جهان می‌گويند هر مردمی همان حکومتی را دارند که سزاوار آنند که در واقع بيان ديگری از همان تمثيل خلايق هر چه لايق است.
با اين همه همواره و در هر جامعه‌ای نه همه مردم، بلکه اقليتی هست که نقشی پويا بازی می‌کند و سرنوشت سياسی و اجتماعی را رقم می‌زند. اين اقليت اما در ايران همواره از يک سو دچار انشقاق بوده و از سوی ديگر در بسياری موارد يا خود به خطا رفته و يا به خطا به دنبال مردم افتاده است. اينکه تنها نزديک به دو درصد از واجدان شرايط جمعيت سی ميليونی ايران حاضر نشدند به نظام جمهوری اسلامی ايران در ۱۲ فروردين ۵۸ رأی بدهند، با هيچ منطق ديگری جز عقب‌ماندگی جامعه و به اصطلاح روشنفکرانش قابل توضيح نيست. با ذکر اين نکته ضروری که آن دو درصدی هم که رأی ندادند، الزاما از موضع مترقی و يا مبتنی بر دمکراسی نبوده است! به اين ترتيب در ميان اين اقليت نيز اغلب يک اقليت ديگر وجود داشته که همواره نهيب زده و هشدار داده است آن هم در حالی که گاه شمارش چه بسا از يک درصد هم بيشتر نبوده است. چه تنهايی عظيمی!
گاه اين اقليت نيز شمارش چنان اندک است که می‌توان افراد آن را حتی به نام شمرد: کسانی چون ميرزا فتحعلی آخوندزاده، ميرزا آقاخان کرمانی، احمد کسروی، صادق هدايت. ليکن حتی در مورد اينان نيز اين حقيقت را نبايد ناديده گرفت که بيش از آنکه راهگشا باشند، منتقد بودند. منتقد آنچه وجود داشت. هيچکدام از اينان هابس، روسو، ولتر يا کانت نبودند. يعنی متفکر فلسفی- سياسی نبودند. اقليت پويای ايرانی همواره ناقص و نيمه بوده است: منتقد و متفکر سياسی بوده است بدون آنکه انتقاد و تفکر سياسی خود را بر دانش و شناخت فلسفی و اجتماعی بنا کرده باشد. آن تفکری هم که از خارج وارد شده و می‌شود، خيلی زود به ابزار سياسی تبديل گشته و می‌گردد.
تکليف کسانی هم که خيمه تفکر خود را در وادی اسلام بر پا داشتند، معلوم است. از درون به اصطلاح خودکفايی فکری امثال جلال آل احمد و شريعتی و خيل عظيم روشنفکرانی که حتی کمونيست‌هايش در محاکمات خود به صحرای کربلا می‌زدند، نمی‌توانست چيز ديگری جز حکومت اسلامی و همين جمهوری‌اش که در برابر چشم همه ماست، حاصل شود. همين هم البته وارداتی است منتها نه از شرق يا غرب، بلکه از جنوب.
جهان‌شمول بودن حقوق بشر اما سبب می‌شود که حتی اگر نتوان رگه‌های آن را در تاريخ و جامعه خود بازيافت (که چنين نيست) ليکن می‌توان زيرپا گذاشتن آن را جا به جا نشان داد! و کيست که نداند تنها حقوقی را می‌توان زير پا نهاد که وجود داشته باشند حتی اگر در قانون تثبيت و تضمين نشده باشند. اعلاميه جهانی حقوق بشر، يعنی فراخواندن کشورها به رعايت اين حقوق، عمرش به شصت سال می‌رسد ولی قدمت حقوق بشر به اندازه حيات بشر است. سير تاريخ را در هر جامعه‌ای بنگريد، حکايت پر از فراز و نشيب تلاش برای کسب اين حقوق و زير پا گذاشتن آن است. در مورد ايرانيان، در هيچ دورانی به اندازه سی سال جمهوری اسلامی حقوق مردم ايران به اشکال گوناگون زير پا گذاشته نشده است. دامنه سرکوب جمهوری اسلامی با توجه به دورانی که جهان پشت سر می‌نهد و با مقايسه ايران امروز با ايرانی که پس از انقلاب مشروطه به سوی هماهنگی خود با جهان امروز شتاب گرفته بود، بيش از پيش نمايان می‌شود. مسير تاريخ دچار گسست می‌شود ليکن هرگز گسسته نمی‌شود. از همين رو اتفاقا بار صد ساله دمکراسی و مدرنيته را در ايران سرانجام جمهوری اسلامی بر زمين خواهد گذاشت و خود به تاريخ خواهد پيوست، و آن زمانی خواهد بود که مردم از محاق به در آمده باشند.





















Copyright: gooya.com 2016