چهارشنبه 9 بهمن 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به ياد سال توپ و تفنگ و گل، بيژن صف سری

بيژن صف سری
هميشه از آن هائی که تاريخ را چراغ راه آينده می دانند و موی را با اين دغدغه در آسياب عمر سپيد کردند، شنيده بودم که تاريخ در اين مرز بوم همواره در حال تکرار است، و من عاجز از درک اين معنا بودم و با خود می گفتم که چگونه است اين دور تسلسل را نه من می بينم و نه آن هائی که تاريخ را به مثابه حکايت های هزارو يک شب می پندارند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


فرزانه ای می گفت همه ی زخم ها شفا می يابند الا زخم آرزوهای برآورده نشده که آدمی از سوزش اين زخم در خانه قبر هم آرام ندارد و اين حکايت مردم اين کهنه ديار است که پيوسته از سوزش زخم آرزوهای خود در رنجند.

صحبت از سی سال پيش سال ۵۷ سال انقلاب است که عنقريب با چراغانی کردن معابر و خيابان ها باز هم سالگردش را با شادی و پايکوبی جشن می گيريم همان سالی که با رفتن ديو، فرشته در آمد تا آرزوهای فرو مانده ملتی برای هميشه تحقق يابد.
يادتان هست؟
سال توپ و تفنگ و گل؟
سال ۵۷، سال انقلاب؟
سال آرزو را می گويم،
يادتان نيست؟
بعد از آن بود که قرارمان شد
هرگز آهی نکشيم تا آسمان ابری شود؟
اما امروز که در کوچه بن بست آرزو
مانده ايم سرگردان
آه در سينه مانده را چگونه پنهان بايد کرد؟
راستی در خبر ها خوانده ايد
چه کسی زندانی است؟
چه کسی اعدامی است؟

باز هم به رسم همه ی سی سالی که گذشت با يادآوری آن چه در بهمن ۵۷ به وقوع پيوست خود را تسکين می دهيم و باز با همان نسخه هايی در جيب، کماکان تحقق دمکراسی و جامعه مدنی را در اين آب و خاک امکان پذير می دانيم اگر چه هيچ تضمينی به تحقق اين آرزو وجود نداشته باشد که باز هم از نااميدی بهتر است.

از عجايب اين مرز بوم اهواريی همان قدر بس که چه آنانی که قصدشان فلاح و صلاح و نجات، و رستگاری اين ملت بوده و چه کسانی که با دستی شمشير و زبانی چرب و نرم از وعده وعيدهای فريبنده، پس از کشتن و يا فراری دادن حاکمان قبلی، بر مردم خوش باور اين آب و خاک مسلط شدند تا به قول شيخ اجل سعدی عليه الرحمه از خانقاه به مدرسه آمدند تا غريق را برهانند، هر دو گروه در عمل هرگز قادر به تحقق آرزوی ديرينه ی ايرانيان نبوده اند، از مردان تارخ سازی چون امير کبير خوش باور گرفته، که وقتی شاهزاده مامور لرستان گزارش داد در آن خطه آن قدر امنيت و عدالت برقرار است که گرگ و بره با هم آب می خورند، بر آشفت و فرياد زد من می خواهم ولايات ايران آن چنان امن باشد که هيچ گرگی نياشامد، تا از خيال او بره ای نياسايد، تا عصر حاضر که همگی گواه بر اين ادعا است که اين حاکمان وقتی آمدند، محبوب بودند و وقتی رفتند منفور، و اين واقعيتی است موجود در برگ برگ تاريخ اين کهنه ديار.

هميشه از آن هائی که تاريخ را چراغ راه آينده می دانند و موی را با اين دغدغه در آسياب عمر سپيد کردند، شنيده بودم که تاريخ در اين مرز بوم همواره در حال تکرار است، و من عاجز از درک اين معنا بودم و با خود می گفتم که چگونه است اين دور تسلسل را نه من می بينم و نه آن هائی که تاريخ را به مثابه حکايت های هزارو يک شب می پندارند. غافل که عارضه فراموشی مردم اين سامان، باعث تسلسل تاريخ در اين کهنه ديار بوده است اما عارضه فراموشی تاريخی يک ملت تنها تبعات منحصر به مسائل سياسی را در بر نخواهد داشت بلکه در ديگر مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی يک چنين جامعه ای، تاثير گذار خواهد بود اگر چه آن جامعه بيمار، به ظاهر در سکوت و آرامش بوده باشد اما آتش زير خاکستر را می ماند که روزی فوران خواهد کرد و در اشکال مختلف از ناهنجاری ها رخ می نمايد آن چنان که حاصل عارضه اين خود فراموشی تاريخی در ملتی چون ايران، چنين بيلان سالانه ای خواهد بود که آمار قتل و جنايت آن در سال بيش از سه هزار نفر، خودکشی بالغ بر پنج هزار نفر و افراد نيازمند به روان درمانی بيش از ۴۵ در صد کل جمعيت می باشد. که اين همه نيست جز به فراموشی سپردن آموزه های تاريخی که می تواند يک ملت را چراغ راه باشد که گناه برخانه بيگانه و اجنبی بردن و خود را از هر تقصيری مبرا دانستن نتيجه ای جز آن که می بينيم و می دانيم نخواهد داشت

چه حکايت غريبی دارد، تاريخ هميشه در تکرار اين کهنه ديار که نقل است از مرحوم آيت الله حاج آقا رضا زنجانی که می گفت:

در آن ايامی که در زندان قزل قلعه محبوس بوديم (سال های پس از کودتای ۲۸ مرداد) يک روز ديدم يکی از نگهبانان زندان فريادش بلند است، پرسيدم چه شده؟ گفت، من به اين آقايان زندانی پيشنهاد کردم هر کدام يک خاطره در دفتر خاطراتم بنويسند تا در زندگی بکارم آيد اما هيچ کدام حاضر نشدند مطلبی در دفترم بنويسند. حاج آقا رضا زنجانی گفت به آن مرد زندانبان گفتم، دفتر و قلم را حاضر کن تا من بنويسم، زندانبان با خوشحالی رفت و دفتر و قلم را آورد و ما در دفتر خاطرات او چنين نوشتيم:

چنان چه اگر محقق و يا جامعه شناسی وارد کشوری شد و بخواهد از اوضاع اجتماعی، اقتصادی و يا سياسی آن کشور و عملکرد حکومتش اظلاع دقيقی به دست آورد، به نظر من بهترين راهی که برای او وجود دارد اين است که به زندان های آن کشور برود و زندانی ها را ببيند، اگر زندانی ها همه از افراد بد و لاابالی تبهکار بودند حتما پی خواهد برد که حکومت آن جامعه صالح و سالم است، اما اگر قضيه را برعکس ديد، يعنی مشاهده کرد زندانی ها همه انسان های صالح و شريف و وارسته ای هستند، پی خواهد برد که وضع حکومت خيلی بد است که اين افراد را نتوانسته تحمل کند و آن ها را به زندان انداخته است و متاسفانه من از لحظه ای که پا به زندان شما نهادم زندانی ها را از نوع دوم ديدم.

حاج آقا رضا اين مطلب را در دفتر زندانبان می نويسد و مثل توپ در زندان صدا می کند.

ای مردگان، ز خاک يکی سر به در کنيد
بر حال زنده بتر از خود، نظر کنيد

بيژن صف سری
http://bijan-safsari.com/





















Copyright: gooya.com 2016