یکشنبه 27 بهمن 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ترکيب‌های مجازی ميان روشنفکری و سياست، احمد فعال

احمد فعال
در اين نوشتار، در مقابل تفکيک‌سازی‌های مطلقی که ميان انديشه و عمل انسان وجود دارد، به نقد ديدگاه‌هايی می‌پردازيم که به نوعی کوشش دارند تا تمام حوزه‌هايی که در نظر بعضی از نظرمندان تفکيک شده‌اند، با يکديگر ترکيب کنند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در بخش نخست کوشش شد تا ريشه‌های اجتماعی و تاريخی جريان فکری که به تفکيک‌سازی دو ايده روشنفکری و سياست می‌پردازد، به بحث گذاشته شود. اشاره شد که محتملاً ماکس وبر آغازگر اين تفکيک‌سازی بوده است. آراء ماکس وبر را پيشتر به بحث گذاشتيم و در اين نوشتار، در مقابل تفکيک‌سازی‌های مطلقی که ميان انديشه و عمل انسان وجود دارد، به نقد ديدگاه‌هايی می‌پردازيم که به نوعی کوشش دارند تا تمام حوزه‌هايی که در نظر بعضی از نظرمندان تفکيک شده‌اند، با يکديگر ترکيب کنند. در ميان اين ديدگاه‌ها، دو نظريه وجود دارند که از نقطه نظر بحثی که دنبال می‌کنيم حائز اهميت هستند. يک نظريه کوشش دارد تا ضمن تصديق امرهای متضاد، آنها را بهم ترکيب کند. بنا براين ديدگاه، وجوه متضاد و متناقض ميان چيزها مانند دو ايده ليبراليزم و سوسياليزم، در يک ايده مشترک بهم ترکيب می‌شوند. اين ديدگاه می‌پذيرد که ميان سوسياليزم و ليبراليزم و حتی ميان روشنفکری و امر اجرايی سياست تضادهای عميق وجود دارد، اما کوشش دارد تا به ترکيبی دست بيابد که فصل مشترک ميان آنها باشد. ديدگاه ديگری وجود دارد که همه وجوه متناقض ميان امور واقع را ناديده می‌گيرد. بنا بر اين ديدگاه، نه تنها ميان بعضی از چيزهايی که حقيقتاً متضاد هستند، تضادی وجود ندارد، بلکه با اين فرض که همه آنها مناظر مختلف يک حقيقت هستند، اصل تقابل ميان آنها انکار می‌شود. توضيح بيشتر در باره اين ديدگاه، در ادامه از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.

۱- ترکيب گرايی پويا کارل مانهايم
در اين ديدگاه کوشش می‌شود تا ماهيت امور و امرهای واقع ابتدا تفکيک و از هم جدا شوند و بعد فصل مشترکی ميان امرهای متضاد جستجو شود. کارل مانهايم از جمله جامعه‌شناسانی است که راه ترکيبی را برگزيده است. او ابتدا دو حوزه انديشه و عمل را که به ترتيب به حوزه‌های سياست ودانش سياسی مربوط می‌شوند، با اين فرض که همه امور واقعی در نظر او به دو دسته متضاد تقسيم می‌شوند، از هم تفکيک می‌کند، سپس دست به ترکيب آنها می‌زند. مانهايم در تعريف رابطه‌ انديشه با عمل و نيز دانش و سياست، به تعريفی از آلبرت شيفل روی می‌آورد و تا پايان فصل به همين تعريف پای‌بند می‌ماند. بنا به گفته شيفل، در هر لحظه از زندگی اجتماعی – سياسی انسان و گروه‌بندی‌های اجتماعی، دو دسته متفاوت از امور واقع وجود دارند. يک دسته امور واقع هستند که دانشمندان با آن سروکار دارند. اين امور قلمرو «بودن» چيزها هستند. اموری مانند قوانين ثابت و منظم طبيعت، و حتی پاره ای از روابط منظم در جامعه، مانند مناسبات عرضه و تقاضا، از جمله امور ثابت و منظمی هستند که دانشمندان با آن سروکار دارند. در طبيعت اين امور به قوانين فيزيک و شيمی مربوط می‌شوند و در اجتماع به امور اداری دولت اطلاق می‌شوند. لذا قلمرو بودن چيزها، از قوانين ثابتی تبعيت می‌کنند و گردش چيزها و جهان تأثيری در بودن آنها نمی‌گذارد. دسته دوم اموری هستند که با «شدن» و تغيير دائمی رويدادها سروکار دارند. سياست از جمله اين امور است «قلمرويی که در آن همه چيز در فرايند شدن است ... قلمرويی که انديشه يا همان تفکر از نقطه ديد يک تماشاگر وجود ندارد، بلکه مشارکت فعالانه و دوباره شکل بخشيدن به خود فرآيند است۱». به عبارتی، جنبه‌هايی از امور واقع که به قلمرو ثابت و منظم پديده‌ها (= بودن) مربوط می‌شوند، به حوزه انديشه و نظر تعلق دارند، و از آنجا به قوانين ثابت تبديل می‌شوند. دسته دوم جنبه‌هايی از امور واقع هستند که به قلمرو متغيرِ و نامنظم پديده‌ها (= شدن) مربوط می‌شوند، که اين امور به عمل انسان تعلق می‌گيرند. آلبرت شفل اين جنبه عملی از امور واقع را سياست می‌نامد.
کارل مانهايم در ادامه پنج طرز تفکر مختلف و متضاد را از جمله ديوانسالاری، تاريخگرايی، سوسياليزم، بورژوازیِ سودانگارانه و فاشيسم را معرفی می‌کند و آنها را بر حسب اينکه کداميک به حوزه نظر و انديشه (= بودن) و کداميک به حوزه عمل (= شدن) مرتبط هستند، تقسيم‌بندی می‌کند. او در ادامه يک به يک وجوه متضاد اين انديشه‌ها را تفسير می‌کند. سپس به اين نتيجه می‌رسد که تمام ديدگاه‌هايی را که او بازشناسی کرده است، از جمله ديدگاه‌هايی هستند که به مسئله سياست با ديد جزئی برخورد می‌کنند. اما از آنجا که خود وی معتقد است که امر سياسی، امری است ذاتاً کلی و نمی‌توان سياست را به امور جرئی و در انديشه‌های جزئی محدود کرد، و لذا «چون تمام اين نقطه‌های ديد، زائيده جريان تاريخی و اجتماعی يکسانی هستند و چون جزئيت آنها در زاهدان يک کل زاينده، هستی دارد، می‌توان آنها را بهم نزديک و يا کنار به کنار يکديگر ديد، و بر هم نهادن آنها مسئله‌ای می‌شود که بايد پيوسته نو به نو قاعده‌بندی و حل شود۲». بدين‌ترتيب کارل مانهايم کوشش دارد تا ميان بودن و شدن چيزها به يک نوع روش ترکيبی دست پيدا کند. او در توجيه نظرات خود از دو نوع ترکيب‌سازی ياد می‌کند. يکم، ترکيب سازی ايستا و دوم، ترکيب سازی پويا. به زعم مانهايم، ترکيب‌سازی نه تنها محتوای انديشه، بلکه بنياد انديشه از ترکيب سازی ميان ديدگاه‌ها مختلف و متضاد به وجود می‌آيد. او از بعضی نظريه‌های محافظه‌کار مانند اشتال نقل می‌کند که کوشش دارند تا تمام گرايش‌های موجود زمانه خود را بهم ترکيب کنند. اشتال موقع ترکيب‌سازی، وجوه متمايز و متضاد ميان گرايش‌ها و انديشه‌های معاصر خود را ناديده می‌گيرد، اما کاری که مانهايم انجام می‌دهد با تصديق جنبه‌های متضاد انديشه‌های مختلف روی می‌دهد. از همين روست که ما در اين مبحث نوع ترکيب‌سازی مانهايم را به ترکيب‌سازی مجازی ياد کرده‌ايم. زيرا اين ترکيب‌سازی، سعی در آشتی دادن انديشه‌هايی دارد که ذاتاً ممکن است آشتی پذير نباشند. اين نوع ترکيب‌سازی بدون وجوه ارزشی انديشه‌ها و بدون بنيادهای فکری که يک انديشه بر پايه‌ آنها شکل می‌گيرد، انجام شده است. به عنواند مثال، انديشه‌ای که برای آزادی و با هدف آزادی در وجود می‌آيد بر اصول و پايه‌هايی شکل می‌گيرد که با انديشه‌های متقابل آن، در يک مجموعه قرار نمی‌گيرد. اما کارل مانهايم سعی دارد تا اين دو وجه انديشه متضاد را با هم ترکيب کند.
اگر به لحاظ ارزشی بخواهيم، وجوه خوب و بد انديشه‌ها و يا وجوه حق و ناحق و يا وجوه انسانی و ضد انسانی انديشه‌ها را از هم بازشناسی کنيم، معلوم نيست، چگونه مانهايم کوشش دارد تا با نوع ترکيب‌سازی پويای خود، فاشيسم را که با الهام گرفتن از لحظه‌هايی که کانون قدرت می‌آفريند (فرامين و دستورهايی ناگهانی) با انديشه آزادی و يا حداقل با همان انديشه‌‌ها و اهداف انسانی سوسياليزم، بهم ترکيب کند؟ و يا چگونه او سعی دارد تا تعريف ماشينی شده و کنترل امور انسانی را در ديوانسالاری‌ها، با جنبه‌های از خودبيگانگی که پاره‌ای از نظرمندان ليبراليزم و سوسياليزم مطرح می‌کنند، ترکيب کند؟
از نقطه نظر مانهايم، ترکيب‌گرايی تنها يک ايده ترکيبی نيست، بلکه حاملان اين ايده بايد دارای ساختار طبقاتی و منافع ترکيبی باشند. از نظر کارل مانهايم، از ميان اقشار و گروه‌بندی‌های مختلف اجتماعی، اين تنها روشنفکران هستند که می توانند حامل ايده ترکيبی باشند. زيرا روشنفکران تنها گروه اجتماعی هستند که هم از سوی طبقات فروتر و هم از سوی طبقات فراتر بيمناک و تحت فشار هستند. روشنفکران در انبوه منافع متضاد و گرايش‌های طبقات گوناگون ظهور پيدا می‌کنند. اين نقش در آغاز توسط بورژوازی خلق شد. خواستگاه دوگانه بورژوازی مقتضی چنين نقشی بود. بورژوازی در آغاز يک طبقه انقلابی بود که ميان دو طبقه اشراف فئودال و رعايای زحمتکش به وجود آمد. توضيح اينکه، اين طبقه انقلابی با طبقه بورژوازی نوين که به صورت يک طبقه مسلط و سرمايه‌دار تبديل شده است، جز در پاره‌ای از بنيادهای فرهنگی هيچ وجه اشتراکی ندارد.
رشد و توسعه بورژوازی در آغاز تکامل سرمايه‌داری مانع از دوگانگی اين طبقه اجتماعی نشد. از يک سو بورژوازی به طبقه‌ای متصل بود که از صاحبان سرمايه نمايندگی‌ می‌کرد و از سوی ديگر تحصيلکردگان بورژوازی بنا به خصلت‌های «ايدئولوژيکی با عنصر سرمايه‌داری سازگاری نداشتند». همين دوگانگی بود که از بورژوازی خصلتی ساخت که مانهايم از آن به عنوان نابهم پيوستگی طبقاتی ياد می‌کند. شايد بنا به همين نابهم پيوستگی است که از نظر مانهايم، روشنفکران در پاره‌ای مواضع در نقش «نگرش پردازان محافظه‌کاری۳» و در پاره‌ای مواضع ديگر در نقش تئوريسين‌های زحمتکشان و طبقات فرودست ظاهر می‌شدند. اما کارل مانهايم مشخص نمی‌کند که کی و در کجا روشنفکران به تغيير مواضع سياسی و ايدئولوژيک خود می‌پردازند؟ نکته‌ای که از نظر مانهايم پنهان مانده است، اين است که اين نه روشنفکران، بلکه اين انتلکتوآليسم است که خواه در هيئت بورژوازی ديروز و خواه در هيئت خرده بورژوازی امروز، در شرايط ثبات نظام اجتماعی – سياسی، در نقش نگرش پردازان طبقات مسلط و در شرايط بی‌ثباتی نظام اجتماعی – سياسی، در نقش تئوری پردازان انقلابی ظاهر می‌شوند.
ايده ترکيب‌سازی کارل مانهايم و اشاره او به روشنفکران خيلی روشن نيست. اگر هدف او از جريان ترکيب‌سازی روشنفکران اين است که اين جريان اجتماعی تنها جريانی هستند که ميان انديشه و عمل ترکيبی نو و فراطبقاتی پديد می‌آورند، ديدگاه او با ايده‌ای که نويسنده در تعقيب آن است نزديک است. اما اگر او کوشش دارد تا روشنفکران را مسئول و مسبب آشتی دادن انديشه‌هايی قرار دهد که نه به لحاظ بنيادها نظری حقيقت‌شناختی و نه به لحاظ بنيادهای انسانی و حق‌شناختی، با يکديگر سازگار نيستند، اين از آن خطاها و ترکيب‌سازی‌هايی است که نويسنده از آن به عنوان ترکيب‌سازی مجازی ياد می‌کند. مجازی است، زيرا همانطور که گفته شد انديشه حق و ناحق، و انديشه آزادی با قدرت نافی يکديگرند و با يکديگر جمع‌پذير نيستند. کوشش برای ترکيب‌کردن آنها و يا جستجوی ايده‌ای که وجه ترکيبی ميان ايده‌های متضاد باشد، امری ناشدنی است. زيرا بعضی از ايده‌ها هم در بنيادها و هم در چشم‌اندازها و هم در تفسير رويدادها با يکديگر متضاد هستند. اما بعضی از ايده‌ها وجود دارند که دارای بنيادهای نظری يکسانی هستند، اما در روبنای فکر و در تفاسير اختلاف‌های صوری بايکديگر دارند. چنين ايده‌هايی با وجود جنگ و ستيز آشتی‌ناپذير با يکديگر، می‌توانند در بسياری از امور وجوه مشترک و حتی ايده‌های مشترک پيدا کنند. سازش‌ها که در اين دوران ميان کانون‌های قدرت رخ می‌دهد، بر اين اساس قابل تفسير هستند.

۲- اصل تکميل‌گرايی نيلزبور
اکنون که بحث درباره ترکيب‌گرايی به ميان آمد خوب است تا اشاره‌ای هم به نظريه تکميل‌گرايی نيلزبور داشته باشيم. اين ديدگاه همانطور که در آغاز اشاره شد کوشش دارد تا وجوه متناقض و متضاد ميان چيزها را ناديده بگيرد و با اين توجيه که همه آنها مناظر مختلف يک حقيقت هستند، آنها را با هم ترکيب کند. آراء نيلزبور وقتی از فيزيک به جامعه شناختی و فلسفه و تا حتی در الهيات راه يافت، کوششی بود بر چنين ترکيب‌سازی‌ای بود. نيلزبور زمانی رأی خود را اعلام کرد که اختلاف شديدی ميان طرفداران نظريه ذره‌ای و نظريه موجی نور پديد آمد. نظريه ذره‌ای، نور را مرکب از پرتوهايی ذره‌ای می‌دانستند که از يک منبع نوری منتشر می‌شود. آنها پديده‌هايی ماننده فوتوالکتريک و نظريه اتمی انيشتاين تا نظريه کوانتمی ماکس پلانگ را دليل ذره‌ای بودن ماهيت نور می‌دانستند. اما نظريه موجی نور، پيرو نظريه‌هايی مانند عدم قطعيت هايزنبرگ و نظريه موجی شروديگر به وجود آمد و پديده‌ای چون پراش (عبور الکترون از يک روزنه و برخورد با يک صفحه) را دليل ماهيت موجی بودن پديده نور می‌دانستند. نظريه نيلزبور در آن مقطع و حتی تا امروز، بسيار با اهميت بود. او که يک فيزيکدان بود که در سال ۱۹۲۲ برنده جايزه نوبل شد، اما با يک ديدگاه فلسفی به حل اين معضل فيزيکی پرداخت. بنا به نظريه تکميلگری، ماهيت نور هم ذره ای است و هم موجی. نمايش نور به صورت هر يک از اشکال ذره‌ای يا موجی، به موقعيت ناظر بستگی پيدا می‌کند. به علاوه در بعضی از پديده‌ها، ماهيت نور به صورت موجی و در بعضی پديده‌های ديگر، به صورت ذره ای نمايش داده می‌شود. همانگونه که در بالا اشاره شد، در پديده‌هايی مانند پراش الکترونی، نور خود را به صورت موجی نشان می دهد و در پديده‌های ديگری مانند آزمايش فوتوالکتريک، ماهيت نور ذره ای نشان می‌دهد. نکته با اهميت اينجاست که نيلزبور بدون اينکه هر دو نظريه را رد کند، معتقد بود که ماهيت ذره‌ای بودن و يا موجی بودن نور، در واقع دو تصوير مختلف و يا دو منظر مختلف از يک حقيقت هستند. شما يک شيئی چند وجهی و غير متقارن را وقتی از زوايای مختلف نگاه کنيد، تصاوير مختلفی را مشاهده می‌کنيد. بعضی از اين تصاير ممکن است چنان متفاوت باشند که گمان برده نشود که اينها مناظر گوناگون چند رويداد مختلف هستند. از نظر نيلزبور هر دو و هر چند تصوير، درست هستند و وجوه گوناگون يک حقيقت را نشان می‌دهند. بدين ترتيب معضلی را که دهها سال در فيزيک وجود داشت، به وسيله نيلزبور حل شد.
نظريه نيلزبور به سرعت در علوم انسانی و در فلسفه الهيات راه يافت. خود وی بی ميل نبود تا نظريه تکميل‌گری را به مثابه يک قاعده معرفت شناختی معرفی کند. نظريه‌ای که تنها به فيزيک محدود نمی‌شود، بلکه قابل تعميم به ساير حوزه‌های شناختی است. پيرو اين نظر کوشش‌های بسيار صورت گرفت تا ديدگاه‌های متقابل و متناقض‌نما (پارادوکسيکال) که در قلمروهای مختلف علمی لاينحل می‌نمودند، به کمک نظريه تکميل‌گری حل شوند. کولسون صورتبندی نيلزبور را در باره ماهيت نور عيناً در رابطه با دوگانگی ذهن و ماده به کار برده و می نويسد «ذهن و ماده دو شيوه متفاوت در نگريستن به يک مجموعه از پديد ه‌هاست۳». بدين‌ترتيب بسياری از پژوهشگرانی که در انديشه به ترکيب‌گرايی تمايل داشتند، کوشش کردند تا نظريه‌های دوگانه‌ای چون «رفتارگرايی» در برابر «درون‌گرايی» در روانشناختی، «فردگرايی» در برابر «جامعه‌گرايی» در جامعه شناختی، نظريه «جبر» در برابر «اختيار» در فلسفه، نظريه «ماشين‌گرايی» در برابر «سازمانگرايی» در زيست شناختی، را راه‌حلی درخور اصل تکميلگری پيدا کنند.
نظريه تکميل‌گری تنها بکار انديشه‌های ترکيب‌گرايی نمی‌آيد، تمايل‌هايی که به لحاظ احساسات و عواطف ميل به سازگاری دارند، نظريه تکميل‌گرايی می‌تواند پاسخ خوبی به احساسات و عواطف آنها باشد. هم اکنون در عرصه سياسی ايران شاهد ترکيب‌سازی‌هايی هستيم که بيش از آنکه از انديشه ترکيب‌گرايی ناشی شده باشد، سرچشمه در عواطفی دارد که تمايل به سازگاری دارند. اين تمايل‌ها کوشش دارند تا گرايش‌های متضاد در عرصه سياست را به نحو سازگاری با هم ترکيب کنند. ترکيب‌هايی چون اصلاح‌طلب اصول‌گرا و يا اصول‌گرای اصلاح‌طلب، نمونه‌هايی از اين ترکيب‌سازی هستند. همچنين می‌توان از ترکيب صوری انقلابی با اصلاح‌طلبی ياد کرد که در مفهوم اصلاح‌طلب انقلابی و يا انقلابی اصلاح‌طلب، در عرصه سياست نمايش داده می‌شوند. وجه ديگری از ترکيب‌گرايی، واکنش‌گرايی است. واکنش‌گرايی اغلب يا به منظور خلع سلاح کردن رقيب و يا به منظور پاسخ به اتهامات، با الصاق صفت وارونه، خود را نمايش می‌دهد. لذا همان ترکيب‌سازی‌هايی که در عرصه سياست ياد شد، اينبار نه به دليل سازگار جستن، بلکه به دليل واکنش‌گرايی نسبت به رقبای سياسی شکل می‌گيرد. لذا بسياری از اين ترکيب‌سازی‌ها پيش از آنکه از عقل انديشه‌گر ناشی شده باشد، يا از طبع مصالحه‌جوی و يا از ستيزهای واکنش‌جوی افراد و گروه‌بندی‌های سياسی، در عرصه سياست ناشی می‌شوند. چنانچه اين نوع ترکيب‌سازی را می‌توان در حوزه فرهنگ با ترکيب عناصر سنت‌گرايی و نوگرايی مشاهده کرد. بسياری از نظريه‌پردازان و يا طرفداران ترکيب‌سازی سنت‌گرايی و نوگرايی به دليل ناتوانی‌ها و ضعف‌ها در نفی اين و آن، مبادرت به ترکيب‌سازی‌ ميان دو فرهنگ و دو انديشه سنت‌گرايی و نو‌گرايی می‌کنند.
ترکيب ديگری وجود دارد که می‌توان آن را انعکاسی از روحيه شکست خورده گروه‌های سوسياليست و ليبراليست دانست. بدين ترتيب سوسياليست‌های شکست‌خورده در ترکيبی چون ليبرال سوسياليزم سازگاری می‌جويند و ليبراليست‌های شکست‌خورده در ترکيبی چون سوسيال ليبراليست، راه سازگاری با دوگانه‌های خود جستجو می‌کنند. اينگونه ترکيب‌سازی‌ها را نه می‌توان جدی گرفت و نه می‌توان نسبت به آنها بی‌اعتنا ماند. تنها بايد با تحليل بنيادهای اجتماعی و رواشناختی جريان ترکيب‌سازی، پرده از تمايلات سازشکارانه و يا ستيزهای واکنشگرانه، اين گونه ترکيب‌سازی‌ها برداشت.
با اين وجود نظريه تکميل‌گری نيلزبور هنوز جای بررسی و تأمل فراروان دارد. اگر کوشش‌ها به جای ترکيب‌سازی‌ عناصر ضد، معطوف به رفع ضدها می‌شد، اصل تکميل‌گری می‌توانست به مثابه مناظر روشنی از حقيقت مورد تأمل و توجه قرار گيرد. توضيح اينکه، بسياری از تضادها يا به موجب انديشه ستيزه‌جو و يا به موجب واکنش‌، تضادهای صوری و غير واقعی هستند. می‌توان با رفع تضادهای صوری، مناظر توحيدی حقيقت را آشکار کرد. مثال می‌زنم. تضاد فرد و جامعه يکی از آن تضادهای صوری است. لذا تقابل جامعه‌گرايی و فردگرايی غير واقعی است. فرد و جامعه از زمانی مقابل يکديگر نشستند که از يک سو دولت به مثابه سازمان يافته ترين شکل قدرت نقش فعال در جامعه سازی ايفاء کرد و از سوی ديگر نظام صنعتی و سرمايه داری با تهديد استثمار و تهديد فرديت انسان، اسباب به وجود آوردن انواع تعارضات اجتماعی و فردی شد.
نظام صنعتی و سرمايه داری آبستن تضادهای مختلف است. وقتی يک کارگر در کارخانه مشغول کار توليدی است، با فرآورده‌هايی که توليد می‌شوند بيگانه است. او حتی ممکن است حاصل دسترنج خود را نبيند و نداند در کجا و با چه اهدافی توليد و به فروش می‌رسند. اين‌ها مناسباتی است که نظام صنعتی بر کارگران تحميل می‌کند. همچنين کارکرد افراد در سازمان‌های کار به گونه‌ای است که تحت روابط نظام بوروکراسی آزادی آنها سلب می‌شود. نظام‌های ديوانی به موجب ضرورت پيچيدگی کار و توليد و مناسبات پيچيده جامعه به وجود می‌آيند، ليکن ديوانسالاری شدن اين نظام‌ها به موجب ضرورت سازمان‌های قدرت پديد می‌آيند. هر چه سازمان‌های قدرت پيچيده‌تر و گسترده‌تر می‌شوند، نظام‌های ديوانسالاری نقش فعال‌تری در تحميل اراده سازمان و جامعه‌سازی بر عهده می‌گيرند. در نتيجه آزادی‌های فردی و نظام فرديت جامعه تعارض بيشتری با فرآورده‌های قدرت پيدا می‌کنند. بدين‌ترتيب تضاد فرد و جامعه از يک طرف و تضاد ميان روانشناختی و جامعه‌شناختی، بيشتر هويدا می‌شود. ديدگاه فردگرايانه جامعه را چون بنای يک ساختمان می‌بيند که مرکب از مجموعه‌ای از اجزاء است. از اين نظر، جامعه چيزی فراتر از کنش‌ها و واکنش‌های فردی نيست. متقابلاً ديدگاه جامعه‌گرا شخصيت مستقل برای جامعه قائل است. چه آنکه هر فرد پيش از تولد، در جامعه‌ای متولد می‌شود که دارای فرهنگ‌، اقتصاد، صورت‌بندی‌های (فرماسيون‌های) اقتصادی – اجتماعی و مهم‌تر از همه، او با پديده زبان مواجه است که سنگ بنای تفکر و احساسات اوست. اين زبان و اين فرهنگ و اين صورتبندی‌ها، همه در زمره پيش داده‌های جامعه هستند و او هيچ دخالتی در شکل‌گيری آنها نداشته است. از اين نظر شخصيت جامعه فائق و مسلط بر شخصيت افراد است.
به نظر می‌رسد که با تقابل فرد و جامعه بايد ديدگاه‌های متقابلی در انديشه جامعه‌گرا و فرد‌گرا وجود داشته باشد. اما ناگفته پيداست که اين دو ديدگاه بنای خود را در آغاز بر تقابل ذاتی فرد و جامعه قرار می‌دهند. اگر دانسته می‌شد که تقابل‌ها صوری و در نتيجه کارکرد سازمان‌های قدرت در وجود آمده‌اند و نظام سرمايه‌داری و صنعتی يکی از آن سازمان‌ها به شمار می‌آيد، بنای تقابلی ديدگاه‌ها ويران می‌شد. در اين حال می‌توانستيم با ارجاع به اصل تکميل‌گری، دو ديدگاه فردگرايی و جامعه‌گرايی را بهم ترکيب و هر يک از آنها را مناظر مختلف يک حقيقت نشان دهيم. بدين‌ترتيب، هر فرد برآيندی از تأثيرات متقابلی است که در جامعه وجود دارد. و هر جامعه ميانگينی از کنش‌های فردی است که در جامعه وجود دارند. زبان، فرهنگ و کليه آثار پيش داده جامعه، در کنش‌های فردی، به زبان و بيان حال بازتوليد می‌شوند. بنابراين زبان يک واقعيت ثابت و بی‌جانی نيست که در هر دوره اجتماعی بر روح و پيکر انديشه افراد چنگ انداخته باشد. زبان يک واقعيت زنده و پوياست که در هر دوره در قامت کنش‌های فردی بازتوليد می‌شود. از اين نظر وقتی به فرد نگاه می‌کنيم، او رادر قامت جامعه‌ای می‌يابيم که دارای هستی اجتماعی است و هر گاه به جامعه نظر می‌اندازيم آن را در هيئت فرديتی می‌يابيم که در آزادی و در کنش فردی خلق شده است. بدين‌ترتيب تضادها وقتی از جا بر می‌خيزند، فرد و جامعه چونان دو رويداد متفاوت از يک واقعيت، و يا دو بيان متفاوت از يک حقيقت خواهند بود.
اگر کوشش‌ها به جای رفع تضاد، ارائه ترکيبی از تضادها باشد، خواه در بيان نظريه تکميل‌گرايی نيلز‌بور و خواه در بيان ترکيب‌گرايی پويای کارل مانهايم، جز سازگاری که تنها به ارضاء بخشی از تمايلات کمک می‌رساند، هيچ کمکی به زندگی فکری بشر نخواهد کرد. يا اگر کوشش شود تا اموری را که به طور ماهوی متضاد هستند، مانند سوسياليزم و سرمايه‌داری، آزادی و قدرت، حقيقت و خطا، جبر و اختيار، سلامت و بيماری و يا خشونت و مشروعيت را با يکديگر ترکيب کنيم، سازگاری آنها جز بازتابی از خصلت‌ها و عواطف سازشکارانه انسان نخواهد بود. اما بسياری از رويدادهای و مقولات گوناگون وجود دارند که تضاد ميان آنها غير واقعی و صوری است. با پرده برداشتن از صورت اين تضادها می توان به حقيقت ترکيبی و يگانگی آنها دست يافت. رويدادهايی چون روشنفکری و سياست، و در سايه آن، مقولاتی چون نظريه و عمل، عدالت و آزادی، از جمله اين تضادها هستند. عدالت و آزادی تنها نزد انديشه‌های ثنويت‌گرا دوگانه می‌نمايند و الا نه تنها ترکيب آنها ممکن است، بلکه از نقطه نظری که در اين بحث تعقيب می‌کنيم، تفکيک آنها هم ناممکن و هم نامطلوب است. نامطلوب است، زيرا تجربه‌های غرب و شرق و بحران‌هايی که پديد آمدند، همه پيشاروی ماست. و اما ناممکن است، زيرا بدون برابری و عدالت، رابطه سلطه برقرار می‌شود و در رابطه سلطه آزادی‌ها از عرصه زندگی اجتماعی رخت می‌بندند. در ادامه بحث خود را به چگونگی رفع تضادها از دو حوزه انديشه و عمل اختصاص خواهيم داد.

فهرست منابع
۱- کتاب ايدئولوژی و اتوپيا نوشته کارل مانهايم، ترجمه فريبرز مجيدی انتشارات دانشگاه تهران ص ۱۷۹
۲- همان منبع ص ۱۶۲
۳- همان منبع ص ۱۶۸
۴- کتاب علم و دين نوشته ايان باربور، ترجمه بهاء الدين خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی ص ۳۲۷





















Copyright: gooya.com 2016