شنبه 3 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نه تاریخ متوقف شد، نه به عقب بازگشت، چرا شاه مشت آهنین را انتخاب نکرد؟ روزبه میرابراهیمی، مجله راهبرد

http://www.rahbordonline.com/zeit/?p=976
Email: roozbeh_mirebrahimi@yahoo.com
Weblog: www.shabnameha.com

"من قدرتمندم." (1) این جمله ای بود که شاه ایران در مصاحبه با خبرنگار روزنامه امریکایی واشینگتن پست گفت. اما پیش از این جمله نیز گفته بود:"هیچ قدرتی نمی تواند مرا برکنار کند. 700 هزار تن نیروی های مسلح، از من پشتیبانی می کند، همه کارگران و اکثریت مردم پشت سرم هستند. من قدرتمندم."(2)
داستان قدرتمندان در طول تاریخ همیشه هم فرجام خوشی را در پی نداشته است. گاه قدرت، باورانده شده به آنها، به عمرشان کفاف می داد و گاه بعکس پایه های قدرت نشسته بر آن به اندازه ای سست بود که بیش از آنکه واقعیت باشد، سرابی بیش نبود و زمانی به سراب بودنش پی بردند که خیلی دیر بود.
شاید بتوان این داستان را با اندک اغماضی به اقتدارگرایان و تمامیت خواهان دوره های مختلفی از تاریخ جهان تعمیم داد.آنجا که باور خدایگانی بر احساس بشری شان غلبه می کند و داد قدرتمندی سر می دهند. اما آن قدرت چه بود و چرا دوام نداشت؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


هستند بسیاری که به تاریخ معاصر سرزمین مان علاقه دارند و هر از چندگاهی سری در گوشه و کنارش می جنبانند، بیشتر شان مطمئنا با پرسش ها و ابهام های مختلفی روبرو بوده و یا هستند. یکی از این پرسش ها و ابهام ها این است که چرا "شاه ایران سیاست مشت آهنین و سرکوب را برای تداوم حکومتش اتخاذ نکرد؟"
آیا این "عدم تصمیم" ناشی از عدم اعتقاد محمدرضا پهلوی، شاه وقت ایران به این سیاست بود؟ یا نه، او شرایط و امکانات انجام چنین سیاستی را مساعد نمی دید؟ آنچه در پی خواهد آمد تلاشی برای پاسخ دادن به این پرسش مهم نیست بلکه واکاوی خود پرسش است.
براستی چه شد که شاه ایران به "بی تصمیمی" برای اتخاذ چنین تصمیمی رسید.
برخی معتقدند چون شاه ایران اعتقادی به سرکوب و کشتار نداشت در مقابل چنین تصمیمی ایستادگی کرد و حفظ سلطنت را به قیمت "حمام خون در خیابان ها" نخواست.
برخی نیز معتقدند چون به ارتش اعتمادی نداشت، ابزار اجرای چنین تصمیمی در اختیار وی قرار نداشت و برخی نیز دلایل و تحلیل های دیگری دارند.
محمد رضا پهلوی ، آخرین شاه ایران که در سال 1332 و با کودتایی امریکایی - انگلیسی در دوران آیزنهاور (رئیس جمهور وقت امریکا) به سلطنت خود بازگشته بود، همواره تحت تاثیر سیاست قدرت های جهانی بود.هرچند این موضوع مسبوق به سابقه بود. گاه این سیاست ها( جهانی) در جهت منافع ملت ایران بود و گاه در تضاد با آن و حتی گاهی نیز اعمال سیاست های تحمیلی با ظرفیت های جامعه ایران همخوان نبود.
محمد رضا شاه که پس از بازگردانده شدن دوباره به سلطنت، تحت فشار جان اف کندی مجموعه اصلاحاتی را تحت نام "انقلاب سفید" به انجام رسانده بود، سال ها بعد تحت فشار جیمی کارتر به سیاست "آزاد سازی" تن داد و برای رهایی از فشار های موجود، راه اعطای آزادی های بیشتر اما کنترل شده را انتخاب نمود. سیاستی که شاید در جامعه ای ناراضی با خواسته های انباشته شده مختلف،حاصلش فوران مطالبات است و این فوران با وجود پوسیده گی دورنی سیستم از فساد، عاملی برای قرار گرفتن در آستانه فروپاشی است.( البته فروپاشی یک سیستم عوامل متفاوت و مختلفی دارد که پرداختن به آنها موضوع این مقاله نیست.) برای حکومت های فردی و مطلقه در تاریخ، سرکوب مخالفت ها و لاپوشانی مطالبات آسان ترین راه بوده و هست اما همیشه آسان ترین راه، درست ترین راه نبوده و نیست.
یک سال پیش از اوج گیری نهایی انقلاب، در 14 مرداد ماه 1356 به مناسبت سالگرد مشروطیت، شاه در پیام خود از "دموکراسی حقیقی شاهنشاهی ایران" یاد کرد.
"در آزادی های سیاسی، به اندازه ممالک دموکراتیک اروپایی آزادی خواهیم داشت ... آزادی اجتماعات خواهیم داشت، آزادی گفتار، آزادی قلم نیز مطابق قانون مطبوعات خواهد بود... به دیگران هم اجازه اظهار نظر خواهیم داد... امیدوارم که (این برنامه) به نتایج خوب خود برسد و مملکت ایران هم به سوی ترقی و تعالی و تمدن بزرگ پیش برود و هم به سوی آزادی و دموکراسی حقیقی شاهنشاهی ایران ..."(3)
یک سال بعد که ناآرامی ها به اوج رسیده بود نشان می داد که ظاهرا کسی وعده های شاه ایران را جدی نگرفته است.
امریکا و سیاست هایش مانند همیشه از دغدغه های محمد رضا شاه بود. هر چند نامزد مورد نظر شاه (جرالد فورد) به کاخ سفید راه نیافته بود و این ماجرا شاه ایران را سخت نگران کرده بود، اما دولت کارتر همه تلاش خود را انجام می داد تا به محمد رضا شاه اعتماد به نفس و اطمینان دهد که امریکا پشتیبانش است. اما کارتر دموکرات که با شعار "نه ویتنامی دیگر" و "نه پینوشه ای دیگر" به ریاست جمهوری امریکا رسیده بود، حمایت و پشتیبانی اش از نظامی که خود امریکایی ها هم باور داشتند "سرکوبگر" است، یک پارادوکسیکال تمام عیار بود. پارادوکسی که عملا بعدها گریبانگیر دولت امریکا برای اتحاذ سیاست های مربوط به ایران شد.
همانگونه که سال ها بعد (از انقلاب ایران) سایروس ونس وزیر امور خارجه وقت امریکا در کتاب خود نوشت که پشتیبانی از شاه، در روابط استراتژیکی امریکا با ایران، در صورت عدم موفقیت شاه در زمینه حقوق بشر در ایران، دچار مشکل می شد.(4)
دولت امریکا در دوره کارتر و همزمان با اوج گیری انقلاب در ایران، عملا چندین تکه شده بود. زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیتی رئیس جمهوری یک سیاست و تحلیل از ایران داشت، سایروس ونس وزیر امور خارجه راه دیگری را می پسنید و هارولد براون وزیر دفاع دیدگاهی دیگر.(بررسی این تفاوت ها موضوع دیگری است که مقال دیگری را می طلبد.)
اما با اوج گیری بحران در کشور و بالا گرفتن نارضایتی ها، آیا شاه واقعا علاقمند به برگزیدن "مشت آهنین" بود؟
در 21 دی ماه 1357 زمانی که ژنرال روبرت هایزر و ویلیام سالیوان به دیدار شاه رفتند، روایت هایزر حاوی نکته جالبی است. محمد رضا شاه در بین مکالمه ای که سفیر وقت امریکا نیز در آن حضور داشت به هایزر گفت: "شما واقعا متوجه نیستید. فرمانده کل قوای شما، با من تفاوت دارد، من فرمانده کل قوا، در یونیفورم نظامی هستم و برای من صدور فرامین لازم... در این موقع مکث کرد و پرسید: آیا شما به عنوان فرمانده کل قوا، می توانید دستور کشتن مردم خودتان را بدهید؟" (5)
اما چند ماه قبل از این دیدار رویداد دیگری روی داده بود.
ماه رمضان (1357) به پایان رسیده بود و نماز عید فطر نیز بدون برخورد و تنشی برگزار شده بود. "دولت آشتی" شریف امامی بر سر کار بود. اما چند روز بعد از عید فطر چند صد هزار نفر در خیابان های تهران به تظاهرات علیه نظام شاهنشاهی پرداختند. آن روز 16 شهریور 1357 بود. شاه برای آنکه کنترل اوضاع از دستش خارج نشود، همان شب دولت را وادار ساخت در تهران و 11 شهر دیگر(6) حکومت نظامی برقرار شود. تغییر دیگر آن روز، انتصاب سپهبد غلامعلی اویسی به سمت فرماندار نظامی تهران بود. صبح روز بعدش که جمعه بود،(17 شهریور) ده ها هزار تن برای راهپیمایی به خیابان ها ریختند، عدم توفیق نظامی ها برای متوقف کردن مردم، صدور دستور گلوله باران تظاهر کنندگان را در پی داشت. تصمیمی که از چشم خبرنگاران خارجی نیز پنهان نماند و به سرعت به سراسر دنیا مخابره شد.
"منظره به میدان اعدام شباهت داشت. نظامیان مردمی را که تظاهرات ضدرژیم می کردند، به گلوله بستند." (7)
"جمعه سیاه" به "جعبه سیاه" تحولات بعد از آن تبدیل شد.
یک روز بعد 18 شهریور 57 (9 سپتامبر) ، کارتر به پیشنهاد "ونس" از کمپ دیوید به شاه تلفن کرد و چند دقیقه ای با او صحبت کرد. کارتر ضمن تاکید بر اهمیت روابط دوستانه دو کشور و ابراز نگرانی از حادثه 8 سپتامبر آرزو کرد شاه بر مشکلات فائق آید.(8)
شاه بعدها در کتاب خود این تماس را منکر شد. (9) اما در گزارش های ونس و گری سیک و همچنین سالیوان این موضوع مورد تاکید قرار گرفته است ، بخصوص سالیوان از تاثیر این تماس بر روحیه شاه نوشته است.(10) (11)
هنری پرشت ، مسئول وقت میز ایران در وزارت خارجه نیز روایت جالبی از آن روز دارد. "در پایان همان روز جلسه ای در طبقه هفتم به ریاست دیو نیوسام (معاون وزیر) ...تشکیل شد تا راهی برای واکنش به این قتل عام پیدا کنیم. فردای همان روز هل ساندرز (معاون وزیر) از کمپ دیوید به من زنگ زد. او گفت که انور سادات (رئیس جمهور مصر) و مناخم بگین (نخست وزیر اسرائیل) و موشه دایان (وزیر امور خارجه اسرائیل) به شاه تلفن کرده اند و رئیس جمهور (کارتر)هم قصد دارد به شاه تلفن بزند اما چه باید به شاه بگوید؟ ... به ساندرز گفتم: به نظر من باید از او حمایت کنیم.نمی توانیم او را تنها بگذاریم. اما باید چیزی بگوییم که نشان دهد اوضاع ایران را درک می کنیم و اینکه پیام باید خیلی مختصر و کوتاه باشد. ....یادم نمی اید ایا پیام را از پشت تلفن دیکته کردم یا خیر، اما در یک پاراگراف حمایت قاطع خودمان را از شاه اعلام کردیم و در پاراگراف دوم گفتیم که به اعتقاد ما دادن آزادی های بیشتر به مردم می تواند آینده بهتری برای ایران رقم بزند.کارتر هم همین پیام را برای شاه ارسال کرد. از سالیوان شنیدم شاه به قدری از دریافت این پیام خشنود شد که روز بعد متن پیام را منتشر کرد."(12)
اما آیا این خواسته ای بود که محمد رضا شاه برای اعمال چنین سیاستی (مشت آهنین) داشت؟ حمایت و پشتیبانی از اعمالش؟
شاه به روایت اسناد و کتب مختلف گفتارها و رفتارهایی از خود نشان داده که بی میلی وی در این زمینه را نشان می دهد.
سالیوان سه راه حلی را که شاه در یکی از ملاقات هایش برای مقابله با بحران در نظر داشت و با وی مطرح کرده بود را این چنین روایت می کند:
" 1- کوشش برای ایجاد یک دولت ائتلافی ملی / 2- تسلیم به خواست مخالفان و ترک کشور با ایجاد شورای نیابت سلطنت / 3- انتخاب یک گروه نظامی برای اداره امور کشور با اعمال سیاست مشت آهنین."(13)
این اشاره درست در روزهایی بود که شاه در پی مذاکره و ملاقات با دکتر صدیقی برای سپردن مسئولیت تشکیل دولت به وی بود. به گفته سالیوان، شاه در آن زمان به دنبال گزینه اول بود. گزینه دوم را منجر به تجزیه کشور می دانست و در مورد گزینه سوم معتقد بود که یک پادشاه هرگز نباید به سیاست"مشت آهنین متوسل شود".
رسیدن محمد رضا شاه به این تصمیم از آن رو بود که پس از تظاهرات عاشورا (20 آذر- 11 دسامبر) وی که پیش از آن معتقد بود "مردم از خمینی خسته شده اند"(14) در دیداری به سولیوان گفت که تظاهرات عاشورا نشان داد که آیت الله خمینی نیروی عظیمی را رهبری می کند.(15)
محمد رضا شاه در مذاکره با دکتر صدیقی به نتیجه نرسیده بود و پس از گرفتن موافقت امریکا و غرب، ارتشبد غلامرضا ازهاری را به سمت نخست وزیری برگزیده بود. نخست وزیری نظامی با کابینه ای تقریبا از نظامیان. اما این گزینه نیز چاره کار نبود. شاه که عملا تصمیم گیرنده اصلی همه تصمیمات کلان بود، قدرت تصمیم گیری نداشت.
"شما باید بدانید و به دولتتان نیز بگویید، علت از دست رفتن این مملکت ناتوانی شاه در تصمیم گرفتن است!" این جمله ای بود که ازهاری نخست وزیر در ملاقاتش با سالیوان در تاریخ 21 دسامبر ( 20 آذر 57) گفت.(16)
در 26 دسامبر (5 دی ماه) شاه رسما در مذاکره با صدیقی و پذیرفتن شروطش (که مهم ترینش ماندن شاه در کشور بود) به بن بست رسید و گزینه هایش محدودتر شده بود. حالا دیگر یا باید رهایی سلطنت را انتخاب می کرد یا اجرای سیاست "مشت آهنین به منظور اعاده نظم و امنیت".
اسناد و کتب منتشر شده نشان می دهد که محمد رضا شاه چندان هم بی میل برای اتخاذ ساست "مشت آهنین" نبود اما در شرایط آن روزها، حاضر نبود شخصا این تصمیم را بگیرد و پشتیبانی غرب و امریکا برای اجرای این تصمیم را ضروری می دید. اما او آنقدر هوشیار بود که در مباحثه با دیگران با صراحت از این موضوع سخن بگوید.
"پادشاه که نمی تواند فرمان کشتار ملت اش را بدهد" جمله ای است از شاه که در اسناد مختلفی نقل شده است.
سایروس ونس وزیر امور خارجه وقت امریکا در یادداشت های روزانه خود نوشته است:
"دوم ژانویه: ... شاه به سالیوان گفته است به نظر او سیاست "مشت آهنین" کارآیی ندارد زیرا اعتصاب ها، اقتصاد کشور را فلج کرده است، در هر صورت او نمی تواند دستور سرکوب و خونریزی ملت خود را صادر کند."(17)
"شاه به سالیوان گفت: موضوع تشکیل دولت نظامی برای پایان دادن به خونریزی واقع بینانه نیست و موجب خونریزی بیشتر خواهد شد، او نیز توانایی انجام چنین کاری را ندارد. اگر درصدد انجام آن برآیند، کشور را ترک می کند، زیرا نمی خواهد شریک این ماجرا شود."(18)
نکات نقل شده از محمد رضا شاه شاید از جنبه ای نشان دهنده تردید های او در تصمیم گیری باشد اما به نوعی نیز نشان دهنده نگاه "کارکردی" او به موضوع است. به تعبیری شاه تاکید داشت "سیاست مشت آهنین کارآیی ندارد" یا "واقع بینانه نیست" و اگر به نظر وی کارآیی نجات سیستم را داشت چرا که نه!....
تفسیر دیگری نیز از این تردیدها وجود دارد. هنری پرشت که در جمع تصمیم گیران دولت وقت امریکا در تیم مخالفان بکارگیری سیاست "مشت آهنین" بود می گوید:"حال که به گذشته نگاه می کنیم، می بینیم شاه می دانست یک حاکم بیمار است و فقط می خواست یک سلطنت ماندگار و با ثبات را برای پسرش به ارث بگذارد.او می خواست پسرش تاج و تحت شاهی را به ارث ببرد. اگر مردم را در خیابان ها قصابی کند و سپس تاج و تخت را به یک نوجوان بسپارد، او قادر به حکومت نخواهد بود و سلطنت به باد خواهد رفت."(19)
اما در سوی دیگر این ماجرا عدم دریافت پیام پشتیبانی شفافی از سوی غرب نیز می توانست دلیل مهمی برای شاه برای عدم اتخاذ چنین سیاستی باشد. به جز برژینسکی و تیم اش که سخت معتقد به حفظ و پشتیبانی از شاه حتی با اتخاذ سیاست "مشت آهنین" بودند، سیاست یکدستی در واشینگتن به شاه منتقل نمی شد. از همین رو بود که شاه ایران قادر نبود تاوان اتخاذ چنین سیاستی را به تنهایی بدوش بگیرد.
دو فکت تاریخی دیگر شاید این موضوع را کمی روشن تر سازد.
26 دسامبر ( 5 دی 1357) سالیوان به دیدار محمدرضا شاه رفت. شاه در توافق با دکتر صدیقی ناکام مانده بود و ارتشبد ازهاری، ناچار به کنارگیری شده بود. شاه از سالیوان پرسید:"دولت امریکا از او چه انتظاری دارد؟ سالیوان پشتیبانی کامل دولت امریکا را در کوشش های شاه به منظور اعاده نظم و ثبات تاکید می کند. شاه می گوید: یعنی توصیه می کنید چنانچه اعاده نظم و قانون به شکست انجامید، باید سیاست "مشت آهنین" حتی به خونریزی شدید متوسل شد؟ سالیوان پاسخ می دهد: اگر منظورتان این است که دولت ایالات متحده مسئولیت این امر را به عده بگیرد، تردید دارم چنین توصیه ای از واشینگتن دریافت کنم. شما پادشاه هستید و باید مسئولیت تصمیم گیری را خود به عهده بگیرید."(20)
چند روز بعد یعنی در 29 دسامبر ( 8 دی 1357)، سالیوان برای رساندن پیام جدید رئیس جمهور امریکا به ملاقات شاه می رود. پیامی که حاصل نشست روز قبل مقامات تصمیم گیر در دولت امریکا بود.
در بند سوم این پیام چهار بندی آمده بود:
"در صورتی که چنین دولتی (یک دولت غیر نظامی و میانه رو)، به علل تغییر اوضاع و یا عدم قابلیت نتواند به حکومت خود ادامه دهد، همچنین ارتش در معرض تجزیه بیشتر قرار گیرد، شاه باید بدون تاخیر یک دولت قدرتمند نظامی که قادر به برقراری نظم و امنیت و پایان خونریزی باشد، تشکیل دهد. اگر شاه تشخیص دهد که ایجاد چنین دولتی عملی نیست، تشکیل یک شورای نیابت سلطنت، برای رهبری عالی دولت نظامی مورد مطالعه قرار گیرد."(21)
این بند برای دو جریان حاکم در دولت وقت امریکا دو تفسیر را به همراه داشت. به نوعی هر کدام به نفع خود مصادره به مطلوبش کرده بودند. برژینسکی می گفت:" این پیام روشنی بود و این معنا را داشت که شاه در انجام خواسته های خود آزادی عمل دارد."(22) و ونس نیز معتقد بود "شاه باید این نکته را از پیام درک کند که پشتیبانی ما از دولت نظامی، فقط به منظور پایان یافتن خونریزی است، نه بکارگیری مشت آهنین برای حفظ تاج و تخت او."(23)
اما همه این تحولات در حالی روی می داد که سالیوان، سفیر وقت امریکا در ایران از مدت ها پیش معتقد بود "سقوط شاه غیر قابل اجتناب است."(24)
درست مانند مسئول میز ایران در وزارت خارجه (هنری پرشت) که از فردای واقعه 17 شهریور مطمئن شده بود که شاه رفتنی است. پرشت می گوید:"فردای این قتل عام بود که این احساس به من دست داد که کار شاه تمام است؛ زیرا با ملتش وارد جنگ شده بود و مسلما نمی توانست در چنین جنگی پیروز باشد.اما نمی دانستم دقیقا چه زمان و چگونه خواهد رفت... البته این دیدگاه با سیاست های امریکا کاملا مغایر بود... می دانستم اگر نتیجه گیری هایم را اعلام کنم مرا به موسسات خدماتی خارجی می فرستند تا به یاد گیری یک زبان دیگر، که مسلما فارسی نبود، بپردازم....."(25)
اما نکته جالب تر این بود که هنری پرشت که در ماه ژوئن ( جون) 1978 به این سمت رسیده بود اولین بار چنین احتمالی (پایان کار شاه) را از یک کارمند سفارت اسرائیل در امریکا شنیده بود. "یکی از اولین کسانی که پس از انتصابم به این سمت (مسئول میز ایران) به دیدنم آمد، یکی از کارمندان سفارت اسرائیل (درامریکا) بود که مسئولیت امور خاورمیانه را برعهده داشت. او به من گفت: دیگر دوران شاه به سر آمده است. قبلا هیچ کس دیگری چنین چیزی به من نگفته بود."(26)
تحولات در ایران به سرعت در حال وقوع بود و شاه ایران نیز رفتنی شد.
محمد رضا شاه پهلوی درست می گفت که "چرخ تاریخ را نه می توان متوقف کرد و نه به عقب برگرداند."(27) چرخ تاریخ نه تنها از روی وی گذشت که از روی سلطنت نیز عبور کرد.اما یک پرسش همچنان بدون پاسخی روشن و شفاف باقی ماند که "چرا شاه مشت آهنین خود را نشان نداد؟ مشتی نداشت یا نمی خواست؟"


پا نوشت:
* این مقاله از سلسله مقالاتی است که به مرور زیر عنوان "پرسش از تاریخ" به رشته تحریر در خواهم آورد. مقاله فوق اولین نسخه و در تاریخ 25 نوامبر 2008 نگارشش به پایان رسیده است.
(1) The Washington Post, March 6, 1978
(2) The Washington Post, March 6, 1978
(3) کیهان هوایی، 11 مرداد 1357
(4) Cyrus Vance, Hard Choices, Critical Years in American Policy, Simon and Schuster, New York, 1983 p 316
(5) General Robert E. Huyser, Mission to Tehran, Harper and Row Publishers, New York, 1986 p 78
قم – تبریز- اصفهان- مشهد- شیراز- جهرم- کازرون- قزوین- کرج – اهواز- آبادان(6)
(7) J.Gueyras , The Guardian , September 17, 1978
(8) Gary Sick, All Fall Down, America’s Tragic Encounter with Iran, Random House, New York, 1985 p 49-50
(9) Mohammad Reza Pahlavi, Answer to History, p 161
(10) Gary Sick, All Fall Down, America’s Tragic Encounter with Iran, Random House, New York, 1985 p 52
(11) Cyrus Vance, Hard Choices, Critical Years in American Policy, Simon and Schuster, New York, 1983 p 326
(12) The Iranian Revolution: An Oral History With Henry Precht , Then State Department Desk Officer , Middle East Journal Volume 58 , No. 1 , Winter 2004
(13) William H. Sullivan, Mission to Iran, New York, Norton, 1981 p 112
(14) Gary Sick, All Fall Down, America’s Tragic Encounter with Iran, Random House, New York, 1985 p 111
(15) Gary Sick, All Fall Down, America’s Tragic Encounter with Iran, Random House, New York, 1985 p 111
(16) William H. Sullivan, Mission to Iran, New York, Norton, 1981 p 211- 212
(17) Cyrus Vance, Hard Choices, Critical Years in American Policy, Simon and Schuster, New York, 1983 p 334
(18) Cyrus Vance, Hard Choices, Critical Years in American Policy, Simon and Schuster, New York, 1983 p 333
(19) The Iranian Revolution: An Oral History With Henry Precht , Then State Department Desk Officer , Middle East Journal Volume 58 , No. 1 , Winter 2004
(20) Gary Sick, All Fall Down, America’s Tragic Encounter with Iran, Random House, New York, 1985 p 375
(21) Gary Sick, All Fall Down, America’s Tragic Encounter with Iran, Random House, New York, 1985 p 126
(22) Zbigniew Brzezinski, Power and Principle, Memoirs of the National Security Adviser, 1977-1981, McGraw Hill, New York, 1983 p 375
(23) Cyrus Vance, Hard Choices, Critical Years in American Policy, Simon and Schuster, New York, 1983 p 333
(24) William H. Sullivan, Mission to Iran, New York, Norton, 1981 p 211-212
(25) The Iranian Revolution: An Oral History With Henry Precht , Then State Department Desk Officer , Middle East Journal Volume 58 , No. 1 , Winter 2004
(26) The Iranian Revolution: An Oral History With Henry Precht , Then State Department Desk Officer , Middle East Journal Volume 58 , No. 1 , Winter 2004
(27) Sir Anthony Parsons, the Pride and the fall, London, Jonathan Cape, 1984 p 101





















Copyright: gooya.com 2016