نگاهِ مادرانه به تاريخ!(۱)، بخش ششم گفتوگوی مسعود لقمان با علی ميرفطروس
(به مناسبت انتشار چاپ دوم کتاب «آسيبشناسی يک شکست»)
* بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ و شکست يا ناکامی حزب توده در استقرارِ «ايرانستان»ِ وابسته به شوروی، زرّادخانههای حزب توده، در يک کارزار تبليغاتی عظيم و گسترده، باعث انسداد سياسی و فکریِ جامعهی روشنفکری ايران شد، بطوريکه همه، بجای فکر کردن، «نقل قول» میکردند. در واقع از اين زمان، ما با «تعطيل تاريخ» روبرو شدهايم!
* خليل ملکی، بعنوان يک انديشمند شريف و يک آذربايجانیِ ايراندوست، هيچگاه در دامِ «تجزيهطلبانان فرقه»ای گرفتار نشد و مانند حسين کاظمزاده ايرانشهر، احمد کسروی، تقی ارانی، سيد حسن تقیزاده، اميرخيزی و ديگران معتقد به يکپارچگی و حفظ تمامیّت ارضی ايران و استفاده از زبان فارسی در مدارس آذربايجان (بعنوان زبان ملّی و مشترک همهی اقوام ايرانی) بود.
* هدف اساسی من، رسيدن به يک روايت «نزديک به حقيقت» بود و اميدوار بودم که چنين کتابی بتواند دربارهی مهمترين، مبهمترين و پُرمناقشهترين رويداد تاريخ معاصر ايران، ما را به يک درک ملّی و مشترک از تاريخ معاصر ايران برساند... ايکاش دوستانِ «اديب» و «برومندِ» ما، همّت کنند و با اسناد و ادب و استدلال، به تزِ اصلی يا کليدی کتابم، دربارهی «نقش و نقشهی دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد» پاسخ دهند.
***
اشاره:
کتاب «دکتر محمّد مصدّق؛ آسيبشناسی يک شکست» و گفتوگوی «روزنامک» با علی ميرفطروس، بازتاب گستردهای در محافل سياسی و روشنفکری ما داشته و چنانکه پيشبينی میشد، واکنشهای فراوانی را دامن زده است.
ميرفطروس، در «آسيبشناسی يک شکست» و نيز در سراسرِ اين گفتوگو، بر صراحت و شجاعت اخلاقی يک روشنفکر واقعی، وفادار ماند، مسئلهای که به قول استاد صدرالدين الهی: «آن نايافته گوهری که بايد گردنآويزِ همهی متفکّران امروز و فردای ما باشد»... او در بازخوانی تاريخ معاصر ايران، بسياری از«تقیّهها» و «خط قرمزهای سنّتی» را پشت سر گذاشته و روايت تازهای دربارهی رويدادها و شخصیّتهای سياسی تاريخ معاصر ارائه داده و ما را به داشتن يک «تاريخ ملّی» فراخوانده است. ميرفطروس، داشتن اين «تاريخ ملّی» را محصولِ «نگاهِ مادرانه به تاريخ و شخصیّتهای سياسی اين دوران» میداند، به همين جهت است که او، هم به آيتالله کاشانی و دکتر بقائی و حسين مکّی، هم به رضاشاه و محمّدرضا شاه، و هم به قوامالسلطنه و دکتر مصدّق و ديگران، به ديدهی انصاف و عدالت نگريسته است. اين انصاف و اعتدال باعث شده تا ميرفطروس در برخی موارد نظرات نويسندگانی مانند دکتر محمّدعلی موحّد را نيز مورد ترديد و نقد قرار دهد، از جمله ردّ ِ نظر دکتر موحّد در انتساب دکتر حسين فاطمی به همکاری با انگليسیها.
ميرفطروس رويداد ۲۸ مرداد ۳۲ را «نه کودتا و نه قيام ملّی» میداند و در اينباره، نظر تازهای دارد که بسيار بديع و قابل تأمّل است. با اين ديدگاه تازه است که در آغاز اين گفتوگو نوشتهايم: «با انتشار کتاب «آسيبشناسی يک شکست»، پژوهشهای موجود دربارهی دکتر مصدّق و خصوصاً رويداد ۲۸ اَمرداد ۳۲ را میتوان به دو بخش تقسيم کرد: پژوهشهای پيش از «آسيبشناسی يک شکست»، و پژوهشهای پس از آن.»
در اينجا ضمن انتشار بخش ششم اين گفتوگو، يادآور میشويم که ترجمهی انگليسی کتاب «دکتر مصدّق؛ آسيبشناسی يک شکست» در دست انجام و انتشار است و متن کامل اين گفتوگو نيز در کتاب «نقدها و نگاهها» چاپ و منتشر خواهد شد.
مسعود لقمان
***
مسعود لقمان: شما در کتابتان، خليل ملکی را نيز سياستمداری صاحبفضل و فضليت و «انديشمندی تنها» معرفی کردهايد، شما در ملکی چه فضيلتی ديديد که اينهمه به او بها دادهايد؟
علی ميرفطروس: چنانکه دربارهی محمّدعلی فروغی گفتهام، اين مسئلهی «فضل» و «فضيلت» يکی از دغدغههای فکری من در بررسی شخصیّتهای اين دوران بود. شايد به اين جهت که من – اساساً - نگاه «اخلاقی» به سياست دارم و معتقدم آنجا که اخلاق نباشد، سياست به جهنّمی بیبازگشت ختم میشود... شايد يکی از علل شکست دکتر مصدّق و يا - خصوصاً - يکی از علل انقلاب ۵۷ ، فقدان اخلاق و آيندهنگری در ميان رهبران سياسی و روشنفکران ما بود.
متأسّفانه در نزد عموم رهبران سياسی اين دوران، سياست با «سیّاسی» (به معنای حيله و نيرنگ) همراه بود و اين امرِ ناهنجار، آنچنان گسترده بود که بررسی زندگی بسياری از رجُل سياسیِ معروف، هر پژوهشگر مُنصفی را «شرمنده» میکند. در واقع هرقدر که از مشروطیّت به اين سو میآئيم، وجود اين«فضل» و «فضيلت» را در نزدِ رجُل سياسیِ ما، کمرنگ و کمرنگتر میبينيم و چنانکه گفتهام در دوران ملّی شدن صنعت نفت و حکومت کوتاه دکتر مصدّق، بسياری از رجل سياسی ما از «فضيلت» به«رذيلت» و از «مخالفت» به «دشمنی» يا «حذف رقيب» سقوط میکنند. در اين ميان، من، محمّدعلی فروغی، دکتر غلامحسين صديقی (وزير کشور دولت دکتر مصدّق) و بعد، تا حدود زيادی، خليل ملکی را بخاطرِ داشتنِ توأمانِ اين «فضل» و «فضيلت»، چهرههائی درخشان و استثنائی يافتهام... وجه مشخّصهی اين سه شخصیّت، اخلاقگرائی در سياست و خصوصاً فرهنگسازی بود، نه سياستبازی و شايد بهمين جهت است که در چرخهی پُر پيچ و تابِ سياست ايران، نتوانستند «کامياب» شوند. شايد آلبر کامو حقّ داشت که میگفت: «هنرمندان راستين، فاتحان سياسی خوبی نخواهند بود، زيرا که عاجزند». خليل ملکی يکی از اين «هنرمندان راستين» بود که به گفتهی يکی از يارانش (دکتر همايون کاتوزيان): «در عُمر ِ خود، يک کلمه دروغ نگفته بود.»... با چنين اخلاق و منشی، خليل ملکی يکی از مظلومترين چهرههای سياسی تاريخ معاصر ايران است، کسی که در «حمّام فين حزب توده» چنان رگ زده شد که آگاهی از عقايد او هنور نيز جزوِ «ممنوعهها» بشمار میرود. کافيست که به نامه يا رنجنامهی ملکی به دوست ديرينش (عبدالحسين نوشين) نگاه کنيم تا با تنهائیِ عظيم ملکی در برابرِ زرّادخانهی دروغپردازِ حزب توده و با رنج و شکنجهای بزرگش در مقابل «بروتوسهای وطنی» آشنا شويم:
- «من ،همواره عادت کردهام که از بروتوسها از پشت خنجر بخورم.»
خليل ملکی از اين نظر هم ممتاز بود که بعنوان يک انديشمند شريف و يک آذربايجانیِ ايراندوست، هيچگاه در دام «تجزيهطلبانان فرقه»ای گرفتار نشد و لذا، در آشوبها و جداسریهای آن دوران، مانند بسيارانی ديگر، در برابرِ رهبران «فرقهی دموکرات آذربايجان» قد علَم کرد. او شديداً معتقد به يکپارچگی و حفظ تمامیّت ارضی ايران بود و مانند حسين کاظمزاده ايرانشهر، احمد کسروی، تقی ارانی، سيد حسن تقیزاده، اميرخيزی و ديگران، به استفاده از زبان فارسی در مدارس آذربايجان (بعنوان زبان ملّی و مشترک همهی اقوام ايرانی) اصرار داشت. ملکی، حوزهی عملِ خود را جامعهی ايران میدانست و لذا بسياری از تئوریهای وارداتی را قابل تحقّق در ايران نمیدانست. از اينرو: او با اينکه يک مارکسيستِ معتقد بود، امّا به «سوسياليسم ايرانی» اعتقاد داشت، سوسياليسمی که از درون تاريخ و فرهنگ ايران بجوشد و منافع ملّی ايران را قربانی مصالح يا منافع اردوگاه شوروی نکند. از اين ديدگاه است که گروهی، ملکی را يک «مارکسيست ملّی» ناميدهاند.
لقمان: در يک نگاه کلّی به تاريخ معاصر ايران، ملاحظه میکنيم که دو روشِ سياستورزی در کشور ما وجود دارد. نمايندگان اين دو مکتبِ سياسی را میتوان در شخصیّت و عملکردِ دو سياستمدار معروف، يعنی قوامالسلطنه از يکسو، و دکتر مصدّق از سوئی ديگر، مشاهده کرد. به نظر شما تفاوت اين دو روش در چه بود؟
ميرفطروس: با نگاهی به تاريخ معاصر ايران، میبينيم که رقابتهای سياسی، عموماً معطوف به «حذف رقيب» از صحنه ی سياست بود آنچنانکه «ترور شخصیّت» و حتّی ترور فيزيکیِ مخالفان، امری «مباح» و موجّه بشمار میرفت. از همين رو، ترور رزمآرا يا هژير و ديگران،با تأئيد و شادمانی عموم سران و رهبران جبههی ملّی، همراه بود. با اين خصلتِ «حذف رقيب» است که شخصیّت برجستهای مانند حسين مکّی، يک شَبه، از «سرباز فداکار وطن» به جايگاهِ «سرباز خطاکار وطن» سقوط میکند، درحاليکه میدانيم او بهمراه دکتر مظفّر بقائی و آيتالله کاشانی در ملّی کردن صنعت نفت، نقشی اساسی و گاه، تعيينکننده داشت!
قوامالسلطنه نيز مانند دکتر مصدّق، فرزند زمانهی خود بود؛ با ضعفها و قدرتهای خاصّ خود، امّا در يک نگاه کُلّی میتوان گفت که قوامالسلطنه، سياستمداری واقعگرا يا پراگماتيست بود و درک درستتری از جهان و جامعه داشت. هر دوی آنان از درونِ دربارِ قاجار برخاسته بودند امّا مصدّق، همواره، احمدشاه قاجار را «پادشاه جوانبخت، وطنپرست و دموکرات» میناميد و از آغاز، حکومت پهلوی را «ساخته و پرداختهی انگليسیها» میدانست، بیآنکه يادآور شود که پادشاهان قاجار، خود، ساخته و پرداخته و بازيچهی دستِ کدام قدرت خارجی بودند؟ او هيچگاه از بیلياقتی قاجارها در از دست دادن شهرهای شمال شرقی ايران و از ۱۷ شهر قفقاز سخنی نگفت... از اين گذشته، تعلّق خاطر قوامالسلطنه به منافع ملّی باعث شده بود تا او – برخلاف مصدّق – دغدغهی زيادی برای «حفظ وجاهت ملّیِ» خود نداشته باشد، بهمين جهت، قوام در شرايط حسّاس و دشوار، مردِ ميدانهای پُرخطر بود، در اينباره کافی است که جرأت و جسارت او را در پايان دادن به غائلهی آذربايجان و پيشبُرد درستِ مذاکره با روسها و خصوصاً با شخصِ استالين و در نتيجه، رهائی آذربايجان را بخاطر آوريم، مذاکراتی که حتّی دکتر مصدّق نيز از کاردانی، لياقت و سياستورزیِ قوامالسلطنه، ستايش کرده بود!
لقمان: شما در بررسی دوران مصدّق و آسيبشناسی شکستِ وی، کوشيدهايد تا ميان انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، پُل بزنيد، محور يا محورهای اين «پُل» چه مفاهيمیاند؟ و اصولاً ما چگونه از يک «انقلاب مشروطه» به يک «انقلاب مشروعه» گذر کردهايم؟
ميرفطروس: فکر میکنم که پايههای اصلی اين «پُل»، عامل ساختاری و توسعهنيافتگی سياسی - فرهنگی جامعه بود. به عبارت ديگر: با وجود فداکاریها و مبارزات روشنفکران لائيک در انقلاب مشروطیّت (مانند: ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل، ميرزا يحيی اسکندری، ميرزا محمّدعلی خان تربيت، حيدرخان عمواوغلی و سیّدحسن تقیزاده و ديگران) در ارتقای شعارها و خواستهای جنبش مشروطیّت، آن ضعفهای ساختاری که باعث مصالحه بين مشروطهطلبان و مشروعهخواهان و در نتيجه: موجب ناکامی بسياری از آرمانهای جنبش مشروطیّت شده بودند، در سراسر دوران مصدّق تا انقلاب ۵۷ نيز ادامه يافتند. در واقع، ساختار سنّتی جامعه و التقاط انديشههای ملّی و مذهبی در عرصههای سياسی، تحقّق بسياری از شعارهای عُرفی روشنفکران لائيک را محدود يا غيرممکن میکرد و مصدّق مجبور بود تا برای تحقّقِ ملّی کردن صنعت نفت، از اين نيروهای مذهبی استفاده کند... بهمين جهت در پايان کتاب اشاره کردهام: «روندها و رويدادهای سياسی در ايران (از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی) نشان میدهند که بر خلاف نظر «مستشارالدوله»، مشکل جامعهی ما، «يک کلمه» (يعنی قانون) نيست، بلکه مشکل اساسی، يک مشکل ساختاری، معرفتی و فرهنگی است و بهمين اعتبار، نيازمند مهندسی اجتماعی تدريجی (به تعبير پوپر) و مستلزم يک پيکار تاريخی و درازمدّت است.»
لقمان: چرا شما اينهمه روی «تاريخ ملّی» تأکيد میکنيد؟ اساساً چگونه ما می¬توانيم بر اين گذشتهی عصَبی و ناشاد فائق شويم و تاريخمان را بسترِ آشتی و تفاهم ملّی بسازيم؟ وچرا روشنفکران ما نمیخواهند «گذشته» را به «تاريخ» تبديل کنند؟
ميرفطروس: برای ملّتهای آزاد و پيشرفته، تاريخ، همانند آينهی اتومبيل جهتِ نگاه کردن به عقب (گذشته) برای رفتن به جلو (آينده) است (اين تشبيه زيبا را مديون دوستم، مهندس مازيار قويدل هستم)، درحاليکه در نزدِ ما، تاريخ به معنای اسارت در گذشته میباشد، ،بهمين جهت است که پس از گذشت بيش از ۵۰ سال، ما هنوز نتوانستهايم به يک توافق يا آشتی ملّی دربارهی رويداد ۲۸ مرداد برسيم. روشن است که جامعهی مدنی، اساساً، تبلور يک جامعهی ملّی است و يکی از مؤلّفههای اصلی جامعهی ملّی هم، داشتن تفاهم ملّی روی حوادث و شخصیّتهای مهمّ سياسی يا تاريخی است. اينکه پس از گذشت بيش از ۵۰ سال، ما هنوز نتوانستهايم «تقويم» (گذشته) را به «تاريخ» بدَل کنيم، نشانهی آنست که چقدر ما از پايهها و مايههای اصلی جامعهی مدنی دوريم!... اين «قبيله گرائی» و نداشتنِ يک درک ملّی و مشترک از تاريخ معاصر، سرچشمهی بسياری از رويدادهای مهمّ در تاريخ معاصر و خصوصاً يکی از علل اساسی وقوع «انقلاب شکوهمند اسلامی» است!
در واقع، بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ و شکست يا ناکامی حزب توده در استقرارِ «ايرانستان»ِ وابسته به شوروی، زرّادخانههای تئوريک حزب توده، در يک کارزارِ تبليغاتی عظيم و گسترده، باعث انسداد سياسی و فکریِ جامعهی روشنفکری ايران شد، بطوريکه «عقل نقّاد» به «عقل نقّال» سقوط کرد و همه بجای فکر کردن، «نقل قول» میکردند. در واقع از اين زمان، ما با «تعطيل تاريخ» روبرو شدهايم، آنچنانکه روايتهای حزب توده دربارهی رويدادها و شخصیّتهای سياسی اين دوران، حافظهی روشنفکران و رهبران سياسی ما را اِشغال کرد... بسياری از دوستان ما، در جبههی ملّی، نيز (بیآنکه خود بخواهند) از اين روايتهای حزب توده، تغذيه کردند و میکنند. همگامی و همراهیِ «بشارتنامه نويسانِ جبههی ملّی» در «انقلاب شکوهمند اسلامی»، ناشی از همين «همدلی» و درک مشترکشان از تاريخ معاصر ايران بود...
همانطور که در ديباچهی کتاب اشاره کرده ام:«عرصــهی تحقيقات تاريخی، عرصــهی نسبیـّتها، احتمالات و امکانات است و لذا نگارنده کوشيده تا بجای پيشداوری و طرح «نظرات قطعی و حتمی»، با طرح سئوالاتی، خواننده را به داوری و تأمل فراخوانَد. همچنين، نگارنده بدنبال يک بررسی جامع و گسترده از ماجرای ملّی شدن صنعت نفت و شخصیـّتهای سياسی دوران مورد بحث نيست، کمبودها و کاستیهای احتمالی کتاب، هم از اين روست... مفهوم «آسيبشناسی» ـ اساساً ـ ناظر بر ضعفها، نارسائیها و اشتباهات است، از اين رو، نويسنده ضمن احترام عميق به شخصیـّتهای ممتاز تاريخ معاصر ايران، در تحليل خود، از مدح و ثناهای رايج سياسی پرهيز کرده است. به نظر نگارنده: هم رضاشاه، هم محمدرضا شاه، هم قوامالسلطنه و هم مصدّق، در بلندپروازیهای مغرورانــهی خويش، ايران را سربلند و آزاد و آباد میخواستند، هر چندکه سرانجام، هر يک ـ چونان عقابی بلندپرواز ـ در فضای تنگ محدودیـّتها، ضعفها و اشتباهات، پَر سوختند و «پَرپَر» زدند...»(آسيبشناسی...، ص ۲۵). بنابراين اميدوارم است که دوستان و خصوصاً دوستان جوان و دانشجوی من، با آرامش و انديشه و مدارا به مطالب و مستندات کتاب «آسيبشناسی...» بنگرند تا اشتباهات ايرانسوز «بشارتنامه نويسانِ طلبکار» را تکرار نکنند. همانطور که در کتاب گفتهام: «پس از گذشت بيش از ۵۰ سال، «۲۸ مرداد ۳۲» را (به هر نامی که بناميم) بعنوان يک «گذشته»، بايد به «تاريخ» تبديل کرد و آن را «موضوع» مطالعات و تحقيقات منصفانه قرار داد. از ياد نبريم که ملّتهائی چون اسپانيائیها، شيليائیها و آفريقایجنوبیها، تاريخ معاصرشان بسيار بسيار خونبارتر و ناشادتر از تاريخ معاصر ماست، امّا آنان ـ با بلندنظری، آگاهی و چشـمپـوشی (نه فراموشی) و با نگاه به آينده ـ کوشيدند تا بر گذشتــــهی عـَصَبی و ناشاد خويش فائق آيند و تاريخشان را عامل همبستگی، آشتی و تفاهم ملّی سازند.»(آسيب شناسی...، ص ۳۲).
لقمان: شما در کتاب « دکتر محمّدمصدّق؛ آسيبشناسی يک شکست» با نوعی ساختارشکنیِ ميشل فوکوئی، باورهای به اصطلاح «مُسلّم» و تابوهای رايج سياسی را به چالش گرفتهايد و شکستهايد. گفتوگوی شما با «روزنامک» هم درهمين راستا بود و بهمين جهت، بازتاب گستردهای درمحافل سياسی و روشنفکری ما داشته و چنانکه پيشبينی میشد، مناظرههای فراوانی را دامن زده است. شما خودتان دربارهی اين «واکنش»ها چه فکر میکنيد؟
ميرفطروس: در«تذکرةالاوليا« آمده است: «شربتی را که ما از برای حوصلهی پيلان ساخته باشيم، در سينهی موران نتوان ريخت»...
من بسيار بسيار منتظر و مشتاق بودم تا نظرات دوستان، خصوصاً دوستان «جبههی ملّی» را، در نقد يا ردّ ِ فرضیّه يا تزِ اصلی کتاب (دربارهی «نقش و نقشهی دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد») بخوانم و از آنها در تصحيح نظراتم استفاده کنم، امّا متأسفم که چيزی جز پرخاش و عصبیّت و اتّهام و توهين و تحريفِ نوشتههايم نديدهام. اين امر، نشانهی ديگری از توسعهنيافتگی ذهنی و فقدان عقلانیّت و اخلاق در عرصهی مباحثات سياسی در ايران است، چيزی که يکی از ديپلماتهای خارجی مقيم ايران در زمان مصدّق نيز، به درستی، به آن اشاره کرده است: «مباحثات سياسی در ايران، چيزی جز خشم و هياهوی ذهنهای توسعه نيافته نيست!»(آسيب شناسی...، ص ۱۸).
حوادث خونين و آوارهای سهمگين سالهای اخير، اين دوستان را بايد فروتن يا فروتنتر سازد تا بار ديگر، «مخالفت» را با «دشمنی» اشتباه نکنند و به ياد داشته باشند: بسياری از فرهيختگان و فرزانگانی که در غوغای «روشنفکران عوام» يا «عوامان روشنفکر» سوختهاند (مانند خليل ملکی)، ايران را سربلند و آزاد و آباد میخواستند... من در ديباچهی کتاب (ص ۳۴)، از همهی منتقدان کتابم صميمانه سپاسگزاری کردهام، هرچند، افرادی هم هستند که با آوازهگریهای مشکوک خويش، همچنان به «آسيبرسانی به حافظهی تاريخی» ادامه میدهند، افرادی که «با کينههای شيطانی/ به دنبال«بُردن» هستند/ در بازیِ سنگينی/ که ديری ست/ آن را «باخته»اند...»(۱)
ماکس پلانک (Max Planck) میگويد:
- در فيزيک وقتی نظريهی جديدی عرضه میشود، معمولاً مخالفانی دارد. امّا اين نظریّه، سرانجام قبول عام میيابد، نه به اين سبب که مخالفان، مُجاب شدهاند، بلکه به آن سبب که آنان پير شدهاند و مُردهاند»...
هدف اساسی من در تأليف کتاب «آسيبشناسی يک شکست»، رسيدن به يک روايت «نزديک به حقيقت» بود و اميدوار بودم که چنين کتابی بتواند ما را دربارهی مهمترين،مبهمترين و پُرمناقشهترين رويداد تاريخ معاصر ايران، به يک درک ملّی و مشترک برساند... ايکاش دوستانِ «اديب» و «برومند» ما، همّت کنند و با اسناد و ادب و استدلال، به تزِ اصلی يا کليدی کتابم، دربارهی«نقش و نقشهی دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد» پاسخ دهند.
ادامه دارد
پانويس:
۱- برای پاسخهائی چند به چنين افرادی، نگاه کنيد به:
http://www.iranpressnews.com/source/054374.htm
http://mag.gooya.eu/politics/archives/2009/03/085047.php
http://www.khabarnet.info/index.php?option=com_content&task=view&id=8306&Itemid=46
http://shahnamehvairan.com/ver2007/index.php?option=com_content&task=view&id=568&Itemid=1
http://hamishak.blogspot.com/2009/03/blog-post_05.html