چهارشنبه 28 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پاسخ جزء به جزء به کتاب "آسيب شناسی يک شکست" نوشته علی ميرفطروس (بخش دوم و پايانی)، حميدرضا مسيبيان

[بخش نخست مقاله]

گزيده عجيب ترين دروغ¬ها و ادعاهای علی ميرفطروس در بخش دوم کتاب(؟!) آسيب شناسی يک شکست :
۱- اشارۀ ميرفطروس به بن بست اولیۀ صادرات نفت دکتر مصدق و عدم کمترين اشاره به شکستن اين بن بست پس از پيروزی ايران در دادگاه لاهه و موفقيت ارزندۀ دکتر مصدق در صادرات مقاديری نفت به ايتاليا و ژاپن که همان روند در صورت ادامه و با توجه به تخفيف در قيمت نفت توسط ايران، به راحتی قادر بود مخالفان را به زانو در آورد تا مجبور باشند با ايران به تفاهم برسند. بگذريم از اينکه در همان حد هم اقدامات دکتر مصدق تمام کشورهای نفت خيز را تکان داده بود و ...
۲- نقل قول از کسی به سان حاج محمد نمازی به عنوان دوست صديق و مشاور دکتر مصدق در حاليکه دکتر مصدق از اول کار به شدت از او دوری کرده و در اين مورد به همراهان در امريکا هم هشدار داده بود!
۳- ادعای اينکه با توجه به سخن نمازی ايران ناتوان از ادارۀ صنعت نفت بوده و متخصص و نفت کش و ... نداشته اما بدون کمترين اشاره به اينکه با تمام آن محدوديت¬ها در نهايت نه تنها پس از مدتی به همت و تلاش گسترده مليون صنعت نفت به راه افتاد که سهل است مقاديری هم نفت صادر شده بود.
۴- تبليغ تعلق خاطر دکتر مصدق به وجاهت خودش که مایۀ عدم توافق بوده بدون کمترين اشاره به اينکه همو در همان اولين مرحله پيشنهاد مشترک هم با آمريکا ارائه کرده و به توافق رسيده بود اما چرچيل که تازه در انگليس بر سر کار آمده بود به دنبال استعمار بوده و حاضر به قبول اين مطلب نبود تا به سان دوران رضاخان استعمار خود را تجديد کند و حتی اقدام مضحک ميرفطروس در آوردن چند جمله اول يک کتاب به عنوان نصف حقيقت و حذف جملات بعد از آن به اين شکل که از جملات:« دکتر مصدق: من با بازگشتِ دست خالی از آمريکا به ايران، موضع قوی تری خواهم داشت تا با مراجعت با يک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود و شايد به همين ملاحظه بود که وقتی خبر رد پيشنهاد از جانب بريتانيا را شنيد زياد در هم نشد و خبر را با خونسردی و متانت پذيرا گشت. او ديگر نزد وجدان خود و در برابر تاريخ حجت را تمام کرده بود و کسی نمی¬توانست بگويد اگر دکتر مصدق نرمشی نشان می¬داد کار اختلاف تمام می¬شد و گرفتاری¬های بعدی پيش نمی¬آمد»(خواب آشفته نفت/ محمد علی موحد / ج اول / چاپ اول ص۳۳۴) » که ميرفطروس بخشی را که در مورد طرفداران دکتر مصدق است به عنوان سند ذکر کرده اما هيچ اشاره¬ای هم به اينکه در جملات بلافاصله بعد همان نوشته ذکر شده که دکتر مصدق ديگر در نزد وجدان خود و تاريخ راحت بوده ندارد و تنها در صدد تلقين اين مورد است که ثابت کند دکتر مصدق به دنبال طرفداران خود بوده است؟! آيا ميرفطروس فکر نمی¬کند اگر يک نفر اين کتاب را نگاه کند نسبت به او چه نظری پيدا خواهد کرد؟( البته به نتيجه گيری همان کتاب خواب آشفته نفت هم انتقادات شديد وارد است اما اينجا فقط هدف نشان دادن اوج دروغ¬نگاری ميرفطروس است که حتی چند جمله پشت سر هم را هم به طور کامل ذکر نکرده که بايد گفت آوردن بخشی از حقيقت خود بزرگ¬ترين دروغ¬ها است و با اين تفسير از بزرگان مليون انتظار پاسخ دادن هم دارد؟!.)
۵- عدم اشاره به اين نکته که راه دکتر مصدق با هدف استقلال ايران بوده و ملی شدن نفت هم تنها در همان راستا بوده است نه اينکه هدف اصلی باشد.
۶- اشاره به اقتصاد بدون نفت دکتر مصدق به عنوان يک نقطه ضعف او در حل مسالۀ نفت غافل از اينکه اولاً همان موفقيت بزرگ پياده کردن اقتصاد بدون نفت به سان تاجی بر تارک نهضت ملی بوده و در ثانی ثابت کنندۀ اين مورد است که دکتر مصدق برای استقلال ايران حاضر بوده از کل درآمد نفت هم چشم پوشی کند.
۷- عدم اشاره به دخالت ننگين دربار و ارتش و مالکان در انتخابات مجلس هفدهم و اينکه مثلاً يک آخوند شيعه درباری به سان امامی نماينده شهر سنی نشين مهاباد شده بود و انتقاد از اينکه چرا چنين انتخاباتی را ادامه نداده تا افراد خائن بيشتری با تقلب به مجلس راه يابند؟! و بدون کمترين انتقاد از تقلبات دربار و اشاره به اينکه در تهران که انتخابات آزاد بود مليون با نهايت قدرت برنده شده و حتی از حزب توده هم که بهترين تشکيلات را داشته يک نفر هم نتوانست به مجلس راه يابد؟!
۸- تخطئۀ اقدام قانونی دکتر مصدق در اخذ اختيارات ارتش از دربار (به خصوص بعد از تقلبات گسترده در انتخابات ) و تلاش برای اينکه اين اقدام قانونی و تلاش برای پايان دوران سياه قانون شکنی پهلوی را به حد يک اختلاف شخصی بين شاه و دکتر مصدق تقليل دهد گوئی نه کسی از قانون مشروطه اطلاعی دارد و نه پهلوی با دخالت در ارتش کمترين قانون شکنی داشته است و به عکس قبله¬گاه آقای ميرفطروس با داشتن اختيار ارتش بايد همواره ديکتاتوری خود را در ايران برقرار نمايد.
۹- تلاش برای اينکه اختيار قانونی دکتر مصدق در اجرای موقتی برخی لوايح اصلاحی مد نظر دولت را به اين تبديل کند که اختيارات فراقانونی گرفته شده و دکتر مصدق حق قانونگذاری گرفته (در حاليکه که بعد از دورۀ آزمايشی همۀ آن لوايج بايد باز به تائيد مجلس می¬رسيد) و آن هم در شرايطی که اولاً خود مجلس اين اختيارات را داده بود و ظاهراً او کاسه داغ¬تر از آش شده و در ثانی شرايط مجلسی که رئيس آن يک آخوند شيعۀ منتخب شهر سنی نشين مهاباد باشد روشن است. بگذريم از اينکه با همان اختيارات شاهکاری چون اقتصاد بدون نفت انجام شده بود که ای کاش تمام دولت¬های بعد از دکتر مصدق قادر بودند نصف دکتر مصدق در اين زمينه خدمت کنند و در بخش¬های بعد پاسخ ميرفطروس بدان پرداخته خواهد شد.
۱۰- اشاره به تلگراف خائنی به سان به حائری زاده به دبير کل سازمان ملل در مورد نقض حقوق بشر در ايران غافل از آنکه همين حاشيه امن کسی که بتواند چنين اقدامی کند به روشنی نشان از ميزان آزادی دارد و ای کاش در کل دوران پهلوی جامعه از چنان آزادی برخوردار بود اما طبيعتاً هرگز نبايد کمترين اشاره¬ای به نقض گسترده حقوق بشر در دوران پهلوی در مطلب وجود داشته باشد... حال بگذريم از اينکه به تائيد هر انسان منصف دوران دکتر مصدق تنها دوران آزادی و دموکراسی در تاريخ ايران تا به امروز بوده و همين خاری در چشم همۀ ديکتاتورها بوده و خواهد بود.
۱۱- باری در نهايت بايد گفت که اين موارد تقريباً تمام نکات بخش دوم کتاب ميرفطروس است و بايد گفت که ای کاش آقای ميرفطروس به صراحت نيات خود را در لزوم اطاعات تمام مردم از شاه دارای فره ايزدی بيان می¬کرد و اين همه آسمان و ريسمان بافتن نداشت! که آن موقع خيلی قابل احترام¬تر بود و اينقدر زحمت تايپ به دوش مليون نمی¬انداخت و خوانندگان محترم خود قضاوت کنند چنين مطلبی آيا اين ارزش را دارد که حتی نامی از آن برده شود؟؟

***

.... که عشق، آسان نمود اوّل،
ولی افتاد مشکل ها!

دکتر مصدّق روزی در پاسخ به اين سئوال که: «اگر توافقی با شرکت نفت انگليس و ايران، حاصل نشد، چگونه می خواهيد نفت را بفروشيد؟» جواب داده بود: «احتياج دنيا به نفت ايران به حدی زياد است که اگر توافقی با شرکت حاصل نشد، ديگران با نهايت سهولت آن را خواهند خريد و اندکی نگرانی از اين بابت در بين نيست». (متينی، صص ۲۳۳ و ۲۵۳، به نقل از: مصطفی فاتح، ص ۵۲۹)
در يک ديد کلی اين بخشی از اين سخن صحيح است اما به سبک هميشگی آوردن نصف حقيقت است چراکه صحيح است که انگليس به کمک کمپانی¬های بزرگ کمبود صادرات نفت ايران را جبران کرد و به ظاهر نيازی به نفت ايران پيدا نشد و با شکايت انگليس به دادگاه لاهه و ... برای صادرات نفت ايران مشکل ايجاد شد(بجز بحث نياز به نفت کش و ...) اما اين تمام حقيقت نيست چراکه بعد از آنکه دکتر مصدق با اقتدار تمام در دادگاه لاهه توانست انگليس را شکست دهد عملاً مشکلی بر سر راه صادرات نفت ايران وجود نداشت و ايران هم با اعلام تخفيف سنگين در قيمت نفت به سرعت وارد بازار جهانی شد و اعلام ۵۰درصد تخفيف در قيمت نفت موردی نبود که شرکت¬های بزرگ قادر به رقابت با آن باشند و مجبور به سازش با ايران بودند و با شروع صادرات نفت ايران به ايتاليا و شکست انگليس در دادگاه اين کشور و تکرار اين مساله در ژاپن انگليس عملاً شکست شديدی خورده و ايران با تخفيف بالا در قيمت نفت برگ برنده را داشت که موارد متعدد صادرات نفت ايران گواه اين مساله هستند و لذا گرچه در اوائل کار ايران با تحريم نفتی مواجه شد اما در اواخر کار عملاً بن بست شکسته شده و ايران به راحتی قادر به صادرات نفت خود بود که اين مساله به مرور به طور قطع به پيروزی کامل ايران می¬انجاميد و استعمارگران مجبور به سازش با ايران بودند و به همين دليل هم بود که دست به کودتا زدند و به پيش بينی دکتر مصدق تنها سه ماه وقت کافی بود تا بن بست شکسته شود که متاسفانه با کودتا و خيانت شاه همه چيز خراب شد. شرح تفصيلی اين موارد و ساير مطالب مربوط به نفت هم در مقاله جداگانه در اين مورد آورده شده و اينجا نيازی به تکرار آن نيست.
زيرا بقول حاج محمّد نمازی (دوست و مشاور صديق مصدّق):
«نفت را ملّی کرده ايم ولی نه توانائی اداره کردن آن را داريم، نه متخصّصين فنّی، نه نفتکش، و در فروش آن عاجزيم و بايد از شوروی يا آمريکا يا انگليس به ناچار کمک بخواهيم ... (همان، ص ۲۵۴، به نقل از: صفائی، ص ۱۷۵).
جالب است که حاج محمد نمازی نقل قول کرده و او را دوست صديق دکتر مصدق دانسته که از همينجا اوج دروغگوئی او روشن است و نگاه کوچکی به خاطرات غلامحسين مصدق صفحه ۸۳ به روشنی ثابت می¬کند که دکتر مصدق از هنگام ورود به آمريکا نظر منفی به نمازی داشته و دعوت او را هم به مهمانی نپذيرفته و در مورد او به دکتر فاطمی و فرزندش و برخی ديگر از همراهان هشدار داده بود که مراقب او باشند و پس از کودتا هم همين نمازی مدافع قرارداد زاهدی بود که با اين تفسير معلوم است که ميرفطروس بايد از کسی نقل قول کند که به نفع او باشد اما اينکه او را دوست و مشاور صديق بخواند نيز مشابه ساير مطالب نوشته او است. جالب است بدانيم که صفائی هم که ميرفطروس از او نقل قول کرده يکی از به ظاهر تاريخ نويس¬های دوران قبلی است (بخوانيد دروغ نگاری به سان ميرفطروس)که در نوشتارهايش در همان مقطع هم تحريف فراوان در مورد دکتر مصدق وجود داشته و اکنون هم باز در خط قدرت اما اين بار برای آقای دکتر ولايتی وزير خارجه سابق جمهوری اسلامی کتاب می¬نويسد؟!(تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل)
حال اين مساله اصلی نيست و بايد ديد حرف نمازی در مورد نبود متخصص و ناتوانی اداره صنعت نفت و ناتوانی از فروش تا چه حد صحيح بوده است؟
در جواب او بايد گفت اولاً بر خلاف پيش بينی انگليسی ها و امثال رزم¬آرا و شاه ايران توانست صنعت نفت را به راه بيندازد و سهل است در چند مورد صادرات نفت هم داشت که بايد گفت عليرغم کمبود شديد متخصص فنی و ... عرق ملی متخصصان ايرانی به رهبری دکتر مصدق توانست صنعت نفت را به راه اندازد و ای کاش آقای ميرفطروس حتی ۲۰درصد هم منطبق بر واقعيت می¬نوشت و در مورد نفت¬کش ها هم بايد گفت صحيح است که ايران برای خريد نفت کش مشکل داشت و در آن مقطع صادرات عمده نفت بايد از طريق شرکت¬های بزرگ انجام می¬شد اما در دورۀ دوم دکتر مصدق هم قيمت کرايه نفت کش پائين آمده بود و هم به مرور ايران قادر بود نفت¬کش تهيه کند و گواه روشن موفقيت ايران هم صدور نفت(گرچه به مقادير کم در شروع کار) می¬باشد و ای¬کاش محمد رضا تنها چند ماه از خيانت خودداری می¬کرد تا بيگانگان مجبور به توافق با ايران باشند.
اين «احساسات شديد»، تعلّق خاطر مصدّق به «وجاهت ملّی» و تکيه بر «شور و احساسات قاطبهء مردم» باعث شد تا در عرصهء مذاکرات، مصدّق نتواند با دستِ باز بازی کند.
از اين گذشته: او که در سال های پيش، رضاشاه، تقی زاده و رزم آرا را بخاطر انعقاد قرارداد با کمپانی های نفتی به «سازش» و «خيانت» متهم کرده بود، اينک در بيم از اتهام سازش و خيانت و آلوده شدن «وجاهت ملّیِ» خود، با بن بست مذاکرات، می کوشيد مانند يک «قهرمان مظلوم» ظاهر شود. «والترز» (Walters ) - مترجمی که همراه هريمن و مک گی (Mc Ghee ) در مذاکرات با مصدّق شرکت داشت - از قول دکتر مصدّق آورده است که گفت:
- «شما متوجّه نيستيد! من با بازگشتِ دست خالی از آمريکا به ايران، موضع قوی تری خواهم داشت تا با مراجعت با يک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود» (همان، صص ۲۷۲-۲۷۳، به نقل از: موحّد، ج ۱، ص ۳۳۴،)
بقول اچسن (Acheson) وزير امورخارجة آمريکا در سفر دکتر مصدّق به واشنگتن:
«مصدّق ناآگاهانه متمايل به شکست خويش بود و اين خصوصیّت روانی هنگامی بچشم می خورد که هيجانی را برای جلب حمايت از خويش بر می انگيخت و اين هيجانات، خود، موجب می شدند که راه حل های عادیِ مشکلات، مسدود شوند و فقط راه حل های افراطی در برابر او قرار گيرند. بدين طريق، آزادی او در انتخاب راه حل ها، محدود می شد». (نشريهء مهرگان، شمارهء ۳ - ۴، ص ۲۲۰)
اين سخنان که دکتر مصدق عاشق وجهه ملی خود بوده و به اين دليل انعطاف نداشته و اقدام او را با خيانت رضاشاه مقايسه کردن هم بخش مهم نوشتار او است و جالب است که او هرگز در اين زمينه هيچ مطلب مستندی نداشته و تنها قصد دروغ¬نگاری دارد. در اين زمينه که دکتر مصدق تا چه حد در بحث نفت انعطاف داشته در مقاله جداگانه توضيح داده شده و باز هم تاکيد می¬گردد که در بحث درآمد اقتصادی نفت دکتر مصدق نهايت انعطاف را داشت تا جائيکه در آخرين پيشنهاد تنها مشکل باقی مانده بر سر غرامت بود که دکتر مصدق بارها خواهان مشخص شدن ميزان ادعای انگليس بود اما آنان به اتکای مهره¬های داخلی خود در صدد تجديد استعمار در ايران بودند از اين کار طفره می¬رفتند. اما برای اينکه نمونۀ روشن ديگری از دروغ¬نگاری او را نشان دهيم به اين اشاره می¬کنيم که اين سخنان ميرفطروس که اشاره به مذاکرات دکتر مصدق در آمريکا دارند به گفته خود او از بخشی از کتاب مهندس موحد آورده شده¬اند اما باز به همان مثل که آوردن بخشی از حقيقت بزرگترين دروغ¬ها است بخش¬هائی را که به ضررش بوده حذف کرده است. اولاً در آنجا تشريح شده که دکتر مصدق و آمريکا يک پيشنهاد مشترک تهيه و به انگليس دادند که اين مساله در اولين اقدام دکتر مصدق نشان از نهايت انعطاف او داشته و همچنين ثابت کنندۀ اين است که دکتر مصدق نظامات جهانی ۵۰-۵۰ نفت را پذيرفته و امکان اينکه منافع کمپانی¬های آمريکائی هم تامين شده و در عوض ايران به استقلال و آزادی برسد وجود داشته چراکه در غير اين صورت پيشنهاد مشترک آمريکا و دکتر مصدق معنی نداشته است. ضمناً در هر حال دکتر مصدق به اصل مردم سالاری متکی بوده و هيچگاه راه مردم فريبی (پوپوليستی) برای نيات فردی را به کار نگرفت و عملی انجام نمی¬داد که در تاريخ به نام عاقد قراردادهای ننگين بماند و صحت هر نوشتار بايد مبتنی بر تاريخ درست و دقيق باشد نه بولتن نگاری...
اما جالب است که ميرفطروس مطالب صفحۀ ۳۳۴ اين کتاب را آورده اما جملۀ بلافاصله بعد از آن را سانسور کرده که بايد گفت کل مطلب چنين است:« شما متوجّه نيستيد! من با بازگشتِ دست خالی از آمريکا به ايران، موضع قوی تری خواهم داشت تا با مراجعت با يک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود و شايد به همين ملاحظه بود که وقتی خبر رد پيشنهاد از جانب بريتانيا را شنيد زياد در هم نشد و خبر را با خونسردی و متانت پذيرا گشت. او ديگر نزد وجدان خود و در برابر تاريخ حجت را تمام کرده بود و کسی نمی¬توانست بگويد اگر دکتر مصدق نرمشی نشان می¬داد کار اختلاف تمام می¬شد و گرفتاری¬های بعدی پيش نمی¬آمد»(خواب آشفته نفت/ محمد علی موحد / ج اول / چاپ اول ص۳۳۴)
و در همان صفحه باز هم تاکيد شده: «... با توجه به اين نکات بايد گفت که مصدق واقعاً دل و جرات عجيبی نشان داده و از خود گذشتگی و فدارکاری را به نهايت رسانيده و اين نشانی از فضيلت و خلوص نيت اوست که در آمريکا هر تير را که در اختيار داشت در کمان نهاده و برای نجات از بن بست و ختم غائله و راه انداختن مجدد نفت تا اين اندازه پيش رفت و اگر لجاجت بريتانيا نبود که به هيچ قميت حاضر به کنار آمدن با دکتر مصدق نبود و پيشنهاد آمريکا به توافق قطعی می¬انجاميد بی¬مصدق در بازگشت به ايران آماج اتهامات ناجوانمردانه بی حد و حصر قرار می¬گرفت. »
حال اوج دروغ و نيرنگ اين مدعی تاريخ نگاری را بنگريد که حتی برای ظاهر سازی هم مطالب يک صفحه را به طور کامل نقل نمی¬کند و سهل است حتی جملات بعدی را هم حذف می¬کند؟؟!!!
و بعد پهلوی¬چی¬ها می¬گويند چرا کسی به فطروس جواب نمی¬دهد؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گوئی اگر يکی ديگر از حقوق بگيران رضا پهلوی فردا مدعی شود زلزلۀ بم هم تقصير دکتر مصدق بوده مليون بايد کلی وقت برای پاسخ¬گوئی صرف کنند؟؟!!!
و در مورد سخن آچسن هم البته نگارنده چنان سندی را نديده و مطلب يک نشريه نمی¬تواند مورد استناد قرار گيرد اما در بدترين حالت بايد گفت که در زمان خود آچسن توافق اوليه دکتر مصدق و آمريکا صورت گرفته و طرح مشترک هم ارائه شد و حتی در دورۀ او در مورد بحث غرامت هم حدود ۵۰۰ ميليون دلار غرامت در نظر گرفته شد که با اين تفسير اين مطلب بی¬نياز از بحث است و بر خلاف اين دروغ پراکنی های ميرفطروس بايد گفت که دکتر مصدق تمام تلاش خود را برای حل مشکل به کار بسته و به شدت هم از آبروی خود مايه گذاشته بود تا جائيکه به گفته همين کتابی که مرجع فطروس است ممکن بود آماج تهمت¬های فراوان قرار گيرد و به قولی راه حلی را که ۱۰درصد هم امکان موفقيت داشت امتحان کرده بود اما اينکه بر سر استقلال ايران معامله کند هرگز کار او نبوده و از هيچ ملی گرای ديگری هم بر نخواهد آمد و اين کار تنها از برخی هم پالکی¬های قديمی آقای ميرفطروس در حزب توده و يا اربابان جديد پهلوی چی او بر خواهد آمد.
ضمنا توجه شود که وقتی در اولين گام و در اولين پيشنهاد مشترک دکتر مصدق با آمريکا به توافق رسيده بود شرايط ميزان انعطاف دکتر مصدق تا به آخر کار کاملاً روشن است.
اين «احساسات شديد»، تعلّق خاطر مصدّق به «وجاهت ملّی» و تکيه بر «شور و احساسات قاطبهء مردم» باعث شد تا در عرصهء مذاکرات، مصدّق نتواند با دستِ باز بازی کند.
اين هم باز تکرار مکررات فطروس است که گوئی دکتر مصدق با حل مساله نفت روسفيدتر نبود و خواهان پيروزی نبوده که بارها تکرار و پاسخ داده شده و باز هم بدان اشاره خواهد شد و در رد آن همين بس که دکتر مصدق تنها از مدعی غرامت خواهان مشخص شدن مقدار آن بود ولی حريف به دليل تمايل برای بازگرداندن استعمار به ايران حتی رقم ادعائی خود را هم مشخص نمی¬کرد.
پس از ماه ها جدال و شعار و عَصَبیّت سياسی، مصدّق با بازگشت از سفر آمريکا به اين واقعيت تلخ رسيد که پندار او و همکارانش، همه، نادرست بوده، چنانکه چند روز بعد در مجلس اعلام کرد: « ... ما نمی بايست تصوّر کنيم عايدات نفت داريم ... ، بايد بگوئيم اين مملکت، نفت ندارد».
آری صحيح است و به قولی آفتاب آمد دليل آفتاب... و او برای استقلال ايران حاضر بود از کل درآمد نفت هم صرف نظر کند چه رسد به انعطاف در درآمد نفت اما کجای اين مطلب عصبيت سياسی است؟ غير از اين است که اين مطلب از اين جهت بوده که استقلال ايران حفظ شود؟ آيا اين کار و اقدام بزرگ بعدی دکتر مصدق در ابتکار کم نظير دکتر مصدق در پياده کردن اقتصاد بدون نفت سزاوار بزرگترين ستايش¬ها می¬باشد و يا سزاوار کوچک شمردن؟؟؟
بدين ترتيب: اشتباه مصدّق و ياران او در محاسبهء درآمدهای نفتی ايران و بن بست مذاکرات، باعث بروز عَصَبیّت ها و کشمکش های جديدی گرديد، در چنان شرايطی، طرح ناگهانی انجام انتخابات دورهء هفدهم توسط مصدّق، جامعه را با بحث ها و بحران های سياسی تازه ای روبرو ساخت در حاليکه مصدّق، قبلاً گفته بود: «تا آنگاه که مسئلهء نفت حل نشود، با همين مجلس کار خواهد کرد و انتخابات را به تأخير خواهد انداخت». بقول دکتر محمد علی موحّد: «اوج گرفتن مخالفت ها، مصدّق را به اين فکر انداخت تا مخالفان دولت در مجلس، گستاخ تر نشده اند، انتخابات را عملی کند ... و مجلسی يکدست تر و قوی تر از هوادارانش تشکيل دهد» (همان، ص ۳۸۵، به نقل از: موحّد، ج ۱، صص ۳۸۷ - ۳۸۹)
توجه شود که دورۀ مجلس ۲ سال بوده و در آن مقطع به پايان رسيده و بايد انتخابات مجد برگزار می¬شد و معلوم نيست مشکل کار کجا بوده و آيا برگزاری انتخابات جديد ايرادی دارد؟ به هر حال چون ميرفطروس در اين زمينه صريحاً انتقادی هم ندارد بحثی در آن نداريم. اما لازم به ذکر است که دروۀ دو سالۀ مجلس شانزدهم از ۲۰/۱۱/۱۳۲۸ تا ۲۹/۱۱/۱۳۳۰ ادامه يافته و کار طبق قانون به پيش رفته بود. آيا بايد از دکتر مصدق توقع داشت که در آن شرايط مجلس را تعطيل و در دورۀ فترت حکومت می¬کرد؟

انتخابات شوم
مصدّق که خيال می کرد «۷۰-۸۰ نمايندهء کَت بسته را تحويل جبههء ملّی داده» (همان، ص ۲۹۲، به نقل از حسين مکّی) پس از انجام انتخابات دورهء هفدهم تأکيد کرد که: «اطمينان کامل دارم ۸۰% نمايندگانی که به مجلس می روند، نمايندگان حقيقی ملّت هستند»، امّا بزودی اين نمايندگان را «آلت دست مأمورين استعماری» ناميد و لذا، با مخالفت روزافزون نمايندگان، تصميم گرفت تا با انجام يک همه پرسی يا رفراندوم، ضمن انحلال مجلس شورای ملی، بر مشکلات سياسی - اجتماعی فائق آيد، چرا که به نظر مصدّق دراين زمان: «هر جا ملّت است آن جا مجلس است!».
«انتخابات دورهء هفدهم، انتخاباتی بود که هم درماندگی مصدّق را در برابر نيروهای مخالف، فاش ساخت، و هم بسياری از سران جبهة ملّی را رو در روی هم قرار داد ... شکست دکتر مصدّق در انتخابات دورهء هفدهم، ابرِ بلائی بود که از آن روز که سايهء سهمگين خود را بر سرِ او افکند، مدام باران فاجعه بر سرِ او ريخت. اين انتخابات، مايهء خفّت و سرشکستگی مصدّق گرديد». (همان، ص ۲۹۰، به نقل از: موحّد ج ۱، ص ۳۹۹، ج ۲، ص ۸۸۶)
مانور اصلی اين جماعت به در مورد اقدامات اشتباه دکتر مصدق يکی بحث عدم انعطاف در قضيه نفت و يکی هم بحث مجلس هفدهم است. مخالفان به کرات در اين باره سخن پراکنی می¬کنند اما هرگز به اين اشاره ندارند که تمام مشکل به دليل دخالت دربار و ارتش در انتخابات بوده چنانکه به اشاره دربار يک آخوند شيعۀ درباری(سيد حسن امامی امام جمعۀ تهران) از شهر سنی نشين مهاباد به نمايندگی مجلس رسيده و در ساير نقاط کشور هم همين شرايط بوده است. به واقع يکی از علت¬های اصلی اقدام بعدی دکتر مصدق در درخواست اختيارات ارتش طبق قانون اساسی هم همين بوده که ارتش در کار دولت مداخله کرده و نگذاشته بود انتخابات سالم برگزار شود. خود دکتر مصدق قبلاً اظهار خوش بينی کرده بود که ۸۰ درصد وکلا نماينده واقعی مردم باشد که بعداً بارها اين گفته را اشتباه دانسته و با توجه به شدت تقلبات و مداخلات اين مساله را نفی کرده بود. آری دکتر مصدق در انتخابات مجلس در برابر مخالفان درمانده شده بود اما کدام مخالفان؟؟ مردم يا ارتش و عمال استعمار و دربار که به طور غير قانونی توسط ارتش و مالکان و ... در انتخابات مداخله می¬کردند؟ توجه شود که قبل از انتخابات دکتر مصدق در يک مذاکره طولانی با شاه قول انتخابات آزاد را گرفته بود و به اين اميد انتخابات را برگزار کرده بود اما در عمل کار به جائی کشيد که از يک شهر سنی نشين يک آخوند درباری شيعه به نمايندگی انتخاب شود و حتی بعدها به کمک هم پالکی هايش به رياست مجلس هم برسد و در وصف اينکه جايگاه مليون در آن هنگام در چه جائی بوده بهترين ملاک انتخابات آزاد تهران بود که تنها محلی بود که از قبل هم ارتش نتوانسته بود دخالت چندانی بکند و لذا به طور کامل قدرت به دست مليون افتاد و سهل است حتی از حزب توده که بهترين تشکيلات را در تهران داشت هم يک نفر وارد مجلس نشد چه رسد به درباريان که همين نشان از جايگاه والای مليون در بين مردم دارد اما اينکه به دليل تقلبات گسترده اينان نتوانند کاری بکنند گناه آن بر گردن دربار خائن و متقلبان انتخابات است. ميرفطروس می¬نويسد که مصدق خواهان آن بود که ۷۰ -۸۰ نماينده مجلس را کت بسته در اختيار گيرد و حال آنکه در مذاکرات مصدق با شاه تنها بحث آزادی انتخابات مورد تاکيد قرار گرفته و او به حدی بر آزادی انتخابات حساس بوده که حتی تاکيد کرده بود که به نام جبهه ملی هم کانديدا معرفی نکنند تا به دليل اينکه او رهبر جبهه ملی بوده شبهه دخالت در انتخابات نباشد و اين مشکل را مليون به اين طريق حل کرده بوند که احزاب ملی کانديدای مشترک معرفی کرده بودند و ...
جالب است که ميرفطروس هرگز هم اشاره¬ای به اين ندارد که در انتخابات آزاد تهران چگونه مليون با قاطعيت تمام پيروز شدند و در عين حال بدون کمترين اشاره به تقلبات گستردۀ دربار و بيش از ۵۰ سال قانون شکنی دو پهلوی با اعمال نفوذ در انتخابات به اين اقدامات دکتر مصدق اشاره دارد گوئی اصلاً و ابداً عامل اين مشکلات دخالت دربار و اقدامات غير قانونی دربار نبوده ولی معلوم نيست گناه دکتر مصدق که خواهان انتخابات بدون تقلب بوده چيست؟ گوئی در قاموس اين جماعت هم تنها کسانی به سان امامی آخوند شيعه درباری که از شهر سنی نشين مهاباد به مجلس راه يابند و با حمايت امثال خودش رئيس مجلس شوند و ... و اين سخنان ميرفطروس فقط اين را کم دارند که چند انتقاد هم از انتخابات آزاد تهران و پيروزی قدرتمند مليون داشته باشد؟!
اختلافات موجود بين مصدّق و شاه (خصوصاً برای تصدّی وزارت جنگ)، مصدق استعفا می دهد و قوام السلطنه به نخست وزيری می رسد و سپس در يک بحران سياسی جديد، با قيام ۳۰ تير ۱۳۳۱، بار ديگر مصدّق به حکومت باز می گردد. قيام ۳۰ تير و بازگشت مجدّد مصدّق به حکومت، در واقع تيری بود بر پيکر جنبش ملّی ايران، چرا که با قيام ۳۰ تير و بازگشت مجدّد مصدّق به حکومت، او در هیأت يک فرمانروای مطلق العنان، ماهیّت اقتدارگرا و غير دموکراتيک خويش را آشکار ساخت، چرا که به اعتقاد او: «هيچ گونه اصلاحی ممکن نيست، مگر اين که متصدّی (دکتر مصدّق) مطلقاً در کار خود، آزاد باشد» (همان، ص ۲۹۹، به نقل از: موحّد، ج ۲، صص ۵۵۸-۵۵۹)
در اينجا هم نفرت ميرفطروس از اينکه برای اولين بار در دوران پهلوی قانون اساسی اجرا شده و اختيار وزارت دفاع هم به دست دولت سپرده شده به روشنی عيان است چراکه به توصيه رضاخان بايد همواره اختيار ارتش در دست نوادگان او باشد تا هر زمان خواستند به راحتی دولت را با يک کودتا ساقط کنند. در اينجا بايد پرسيد جناب ميرفطروس بارها ديده شده که ارباب جديد شما آقای رضا پهلوی بر دموکراسی و آزادی تاکيد داشته و نمونه کشورهای دموکراتيک دارای سلطنت مشروطه همانند انگليس را مثال زده اکنون از شما می¬پرسيم در کدام يک از اين کشورها شاه يا ملکه يا ... کمترين اختياری در هر يک از وزارتخانه¬ها و از جمله وزارت دفاع يا جنگ و ... دارد؟ بهتر نبود می¬گفتيد مشکل شما با قانون اساسی و آزادی است و بايد همواره تمام قدرت کشور در دست شاه شما که فره ايزدی دارد قرار گيرد؟ خوانندگان محترم از اينجا هم بايد قضاوت کنند که با چه کسی طرف هستند که از اجرای قانون و اينکه برای يک بار طبق قانون اختيار نيروهای مسلح در دست منتخب مردم قرار گرفته تا به اين حد ناراحت است و سهل است که اين کار را تيری به پيکر نهضت ملی می¬داند و حال آنکه اين کار را تيری به ديکتاتوری و اقدامات غيرقانونی دربار و شاه بوده و کاملاً درست و منطقی بوده و در يک کشور اروپائی دموکراتيک اگر غير از اين باشد ابداً قابل قبول نخواهد بود و ای بسا به سرعت شاه عزل شود اما بدبختی ديکتاتوری ايرانيان مشکلی است که عامل تمام اين بدبختی¬ها است.
همچنين جالب است که او اين اقدام قانونی دکتر مصدق را دارای ماهيت غير دموکراتيک و اقتدارگرا و مطلق العنان بر می¬شمرد اما هرگز به اين پاسخ نمی¬دهد چگونه در مواردی خود شاه هم به قانونی بودن آن و اينکه شاه اختياری در امور کشور نداشته و اين از حقوق هيات وزيران و نخست وزير است تاکيد کرده است؟(از جمله با تائيد گزارش هيات هشت نفره گرچه بعد که امکانی برای کودتا پيدا کرد قدرت مطلق را قبضه کرده و ديکتاتوری برپا کرد) به واقع برای کسانی که به دموکراسی اعتقاد داشته باشند اگر غير از اين باشد و شاه در امور دخالت اجرائی کند ابداً قابل قبول نيست اما برای شاه پرستان بايد همه چيز نزد کسی باشد که به قول اين حضرات دارای «فره ايزدی» هست!! که بايد پرسيد آيا مليون معتقد به دموکراسی و آزادی اصلاً چنين ارزشی برای چنين مطالبی قائل هستند که بخواهند به آن پاسخ دهند؟
در ادامه هم به جمله دکتر مصدق در مورد آزادی مطلق متصدی در امور خود اشاره دارد اما باز هم بخشی از حقيقت را آورده و به دروغ¬گوئی تلاش دارد تا اصل مطلب را گم کند و در جواب او بايد خاطر نشان ساخت که اين مطلب در پاسخ آيت¬الله کاشانی گفته شده که به شدت به دنبال مداخله در امورد بود و اين امر مورد مخالفت دکتر مصدق بود و گرچه برخی انعطاف¬ها را به اجبار داشت اما با آينده نگری خوبی که داشت دخالت روحانيون را در امور حکومتی نمی¬پذيرفت ولی شاه بر خلاف دکتر مصدق به کمک همين کاشانی کودتا کرد و به اينان بال و پر داد و نتيجه آن را هم به خوبی گرفت و همانا به بدترين وجهی او را سرنگون کردند. و بايد از ميرفطروس پرسيد اگر اجرای قانون مشروطه ديکتاتوری مصدق بوده پس ۲۵ سال قانون شکنی شاه چه چيزی بوده و باز هم اين سوال وجود دارد که آيا کسی هست که کمترين اطلاعاتی از قانون اساسی مشروطه داشته باشد و چنين مطالبی بگويد و بجای محکوم کردن قانون شکنی شاه از مصدق انتقاد کند و باز هم اين سوال هست که چنين کسی اصلاً ارزش پاسخ دادن دارد؟
در ادامه اين مطلب هم ميرفطروس به شدت از اينکه مليون دکتر مصدق را با القابی از قبيل پيشوا و ... خطاب کرده¬اند ابراز ناراحتی دارد اما به اين توجه ندارد که اولاً خود دکتر مصدق به شدت از بت سازی پرهيز داشت چنانکه هنگامی که قرار شد از او مجسمه ساخته شود با گزنده ترين الفاظ مانع شده بود و هرگز اجازه نمی¬داد کسی دست او را ببوسد و در ثانی اگر اين اقدام عاشقان آزادی ودموکراسی ايراد دارد پس القابی چون خدايگان که شاه به خود می¬داد چه تعبيری دارد؟ آيا از ياد برده که لقب محمد رضا پهلوی «خدايگان اعليحضرت آريامهر بوده؟»
مصدّق - در آن زمان - دادن اينگونه اختيارات «حتّی به دولت مورد اعتماد جامعه» را، «مغاير قانون و مايهء تزلزل حکومت ملّی می دانست». (همان، ص ۲۱۴ به نقل از: موحّد، ج ۲، ص ۵۶۳).
تقاضای اختيارات فوق العاده از طرف دکتر مصدّق، آن نقطهء طغيانی بود که کاسهء صبر نمايندگان مجلس (از جمله نمايندگان جبههء ملّی) را لبريز کرد:
حسين مکّی (نمايندهء اول تهران و يارِ غارِ مصدّق) گفت: « با اين وضع، از اين مجلس استعفا می دهم ...». و استعفای خود را روی ميز تريبون گذاشت و طی مصاحبه ای مطبوعاتی، مصدّق را به هيتلر تشبيه کرد و گفت: «مصدّق، مرتکب اشتباهی می شود که زيان های فاحش و جبران ناپذيری برای ايران دارد».
حسين مکّی معتقد بود:
«منظور مصدّق، ايجاد يک حکومت دموکراتيک نبود، اختياراتی که گرفته بود، چرچيل هم در دوران جنگ جهانی دوم نداشت» (همان، ص ۳۱۰ به نقل از: مکّی، ج ۱، ص ۱۹۷)
در مورد اخذ اختيارات دکتر مصدق از مجلس هم بايد گفت که او بودنش در نخست وزيری را منوط به اختيارات دانسته و در غير اين صورت اعلام کرده بود کناره¬گيری خواهد کرد و وقتی خود مجلس با اين مساله موافقت کرده بود چه جای بحث است و از اين گذشته اگر غير از بود بايد بخش عمدۀ وقت دولت به مجادله با مجلس صرف می¬شد و بجای اقدامات مفيدی که دولت در پياده کردن اقتصاد بدون نفت و ... داشت فقط به دنبال درگيری بود که اين کار دکتر مصدق با توجه به مجلس فرمايشی و متقلبانه بسيار صحيح بوده ولی از اين گذشته بايد خاطر نشان ساخت که حداکثر حداکثر اين اختيارات و اين قانون¬ها تنها برای مدت ۶ ماه و بعد نهايت يک سال بوده و پس از آن اين موارد بايد به تائيد مجلس می¬رسيدند که به اين لحاظ حالت آزمايشی داشتند و بايد پرسيد وقتی در يک مقطع بحرانی و با مشکلات شديد خارجی چنين اختيارات موقتی و آن هم با تائيد خود مجلس وجود داشتند تا موارد به حالت تجربه اندوزی بررسی و آزمايش و رفع نواقص شده و در نهايت خود مجلس قانون را نهائی کند، چه ايرادی وجود داشته و آيا با توجه به تائيد مجلس اينان کاسۀ داغ¬تر از آش شده بودند؟ چه ايرادی داشت که آن همه لوايح مفيد و سازنده مدتی موقتی اجرا شده و بعد باز هم به نظر مجلس می¬رسيدند آن هم در شرايطی که خود مجلس قبول کرده بود؟
ضمناً يک نکتۀ مضحک ديگر ميرفطرس هم اين است که او افراد بريده از جبهۀ ملی همانند حسين مکی را هنوز جزو نمايندگان ملی قلمداد می¬کند که در اين صورت معلوم نيست کودتاچيان چه کسانی بوده¬اند؟
آنچنانکه حائری زاده ( از بنيانگذاران جبههء ملّی) در نامه ای به دبير کُلّ سازمان ملل، دکتر مصدّق را به پايمال کردن اعلاميهء حقوق بشر متهم نمود که « هيچگونه آزادی عمل و عقيده ای برای هيچ کس باقی نگذاشته و در سايهء قدرت پليسی و نظامی، مخالفين خود را زندانی و مطبوعات آزاد را توقيف کرده است». (۵)
البته کسی که قبله¬گاهش دربار باشد بايد از حائری زاده کودتاچی نقل قول هم داشته باشد و کمترين اشاره¬ای به سخن آزادی خواهان نداشته باشد اما جالب است که اينان مصدق را به نقض حقوق بشر متهم می¬کنند اما يادشان رفته تنها دوران آزادی و دموکراسی واقعی ايران دوران دکتر مصدق بوده و بايد گفت که اگر چنان است بر دوران سراسر ديکتاتوری و استبداد شاه چه نامی بايد گذارد و حتماً آن دوران را بايد دوران طلائی آزادی دانست؟ ضمناً يک پرسش ديگر هم در اينجا وجود دارد و آن اينکه در دوران دکتر مصدق خائنان و منافقانی به سان حائری زاده هم اين امکان را داشتند تا به دبير کل سازمان ملل تلگراف زده و از دولت شکايت نمايند که خود اين مطلب نشان از اوج آزادی بيان و عدم هراس از نظر مخالف است اما آيا در دوران قبله گاه ايشان محمد رضا پهلوی هرگز به اين حد آزادی وجود داشته است؟ بد نيست کسانی که چنين مطلبی را تا اين حد بزرگ می¬کنند اشاره¬ای هم به دروان سياه پهلوی داشته باشند؟؟ که در غير اين صورت نتيجه همين مطالب آقای ميرفطروس خواهد بود.
حزب توده نيز ضمن اينکه مصدّق را «شعبده باز پير» ناميد و او را متهم کرد که «بساطِ رسواترين اَشکال ديکتاتوری فاشيستی را گسترده است»، پرسيد:
«... آيا منطقی است که سرنوشت پانزده ميليون مردم اين مملکت را به دست مردِ عليل و مستبّدی بسپاريم که خود را عقل کل و مالک جميع فضايل و محامد می داند و برای توده های ملت، کوچک ترين ارزشی قائل نيست؟». (پوريا، ص ۴۲۷).
اين نيز سخن جالبی است و معلوم نيست چگونه اين آقا به ياد نظرات حزب توده افتاده و از اينان نقل قول می¬کند حال آنکه امروزه او در يک چرخش به شدت به ظاهر ضد اينان شده و حيرت انگيز است کمترين اشاره¬ای هم به نظرات بعدی حزب و اعضای برجسته آن ندارد که بارها به ظاهر از عدم حمايت از دکتر مصدق هم ابراز پشيمانی کرده بودند!
بدين ترتيب: بخش مهّمی از ياران معروف دکتر مصدّق (مانند مکّی، آيت الله کاشانی، نريمان، حائری زاده، مُشار، دکتر بقائی، اخگر و ...) به سبب مخالفت با لايحهء اختيارات مطلقه و تمديد آن، در صف مخالفان جدّی دکتر مصدّق قرار گرفتند.
در مورد اين هم بايد گفت که اولاً در دورۀ اول لايحه اختيارات که از مرداد ۱۳۳۱ شروع شده بود چنان اختلافاتی حادی نبوده و اين موارد بهانۀ بعدی به دليل قدرت¬طلبی کسانی چون کاشانی بود و در ثانی اين اختلافات فقط به دليل قدرت¬طلبی امثال کاشانی و ... بوده والا آيا شاه خوب بود که کلاً انتخابات مجلس را فرمايشی کرده و قانونگذاری را در دست خود گرفت و در ثانی همينان چه شد صبر نکردند تا کار نفت تمام شده و يا ايران به ثبات نسبی برسد و بعد مانع اين اختيارات شوند؟ تاريخ نشان داد تمام اين جماعت بعدها راه خيانت در پيش گرفتند و اگر دکتر مصدق به خواسته¬های آنها تن می¬داد نه تنها مخالفتی با اختيارات نداشتند سهل است می¬توان گفت مدافع ديکتاتوری مصدق هم می¬شدند...
عجبا از جماعتی که اختيارات دارای مدت زمان محدود را مطلقه می¬نامند و بايد پرسيد آيا دروغ و نيرنگ نبايد پايانی داشته باشد؟
در اينجا بخش دوم مطلب هم به پايان رسيده و به روال قبلی مشخص است که تنها روند آقای ميرفطروس در اين مطالب اين بوده که با تمسک به هر دروغی در صدد تخطئۀ آن بزرگمرد باشد و با جو سازی دروغين حقايق را مخفی کند چنانکه حتی از آوردن چند جمله اول يک مطلب و حذف بقيه جملات هم ابائی ندارد و روند او مشابه کسی است که مثلا در جائی نوشته شده باشد (هرگز نمی¬توان گفت دکتر مصدق خيانت کرده ) اما او بخشی از مطلب را حذف کرده و فقط اين را که (دکتر مصدق خيانت کرده) را با ذکر صفحه نقل کند و البته هدف اين مطلب هم کاملاً مشخص است و آن اين است که در صدد تطهير پهلوی باشد و اقدام قانونی دکتر مصدق را تخطئه کند و با وقاهت تمام حتی نامی هم از غيرقانونی بودنسال¬ها دخالت شاه در امور ارتش نمی¬برد اما اينکه برای يک بار به همت مليون و دکتر مصدق قانون اجرا شده و اختيار ارتش در دست دولت قرار گرفته را تيری بر پيکر نهضت ملی¬ می¬خواند.
در فرصت بعدی باز هم بقيه بخش¬های اين کتاب بررسی خواهند شد اما باز هم تکرار می¬شود که سبک بقيه مطالب هم دقيقاً همين است و اگر نبود يک سری دلايل خاص نگارنده هرگز اين همه تايپ و وقت گذاشت برای اينکه دروغ¬ها نشان داده شوند ارزش اقدام نداشتند اما به مرور باز هم به هيمن سبک اقدام خواهد شد و باز هم تاکيد می¬گردد که متاسفانه مطلب او در مورد دکتر مصدق حتی از ۲۰درصد حقيقت تاريخی هم برخوردار نيست و پاسخ دادن به آن بسيار راحت و تنها ذکر وقايع تاريخ است و هر کس کمترين اطلاعاتی هم از تاريخ معاصر داشته باشد به راحتی به اين مساله پی خواهد برد اما حقيقتاً تايپ و منظم کردن آن زمان بر و بسيار بسيار بی ارزش و هدر دادن نيرو می¬باشد.

[بازگشت به بخش نخست مقاله]





















Copyright: gooya.com 2016