جمعه 1 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

" انتخابات " فرصت هبوط و یا صعود شخصیت، ژاله وفا

ژاله وفا
آیا فراموش کرده ایم که بدترین تبعیضها، تبعیضی است که انسان در درون خود بسود قدرت برقرار می کند و از آزادی و حقوق خود و هر آنچه انسانی است به بهانه اینکه اینها آرمانهایی دست نیافتنی و غیر قابل حصول هستند به نفع قدرت غفلت کرده و چشم می پوش؟ آیا این آن تبعیضی نیست که فضا و جولانگاه اندیشه و عمل انسان را سخت تنگ می کند؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازوان خوردی. باری، این توانگر کفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت : تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهایی یابی؟(حکایت 36 گلستان سعدی )

بار دیگر فرصت انتصابات در نظام ولایت فقیه پیش آمد تا نامزدهای حاکمیت با سپردن التزام به فرمان بردن از ولی فقیه از صافی شورای نگهبان بگذرند و خود را منجی ایران اعلام دارند! و در فرصتی چند ماهه وعده اجرا و تحقق کلیه ارزشها ی انسانی و دست آوردهای سیاسی را که بشریت در تاریخی پر مبارزه به تحقق آنها همت گمارده، از قبیل حقوق بشر، جمهوریت، حق حاکمیت ملی، انتخابات، آزادی و عدالت و ... را دهند، که هم نظام حاکم و هم نامزدهای گزینشی آن ، نزدیک به سه دهه در عمل و نظر با آن بیگانه بوده و کمر همت به نابودی و قلب معانی آنها بسته اند.

در دهمین دوره انتصابات نظام حاکم ، نامزدهای دو جناح حاکمیت ، متفق القول معتقدند کشور به لبه پرتگاه رسیده و از لزوم تغییر سخن می گویند و هر کدام نیز تنها خود را منجی کشور می داند .جالب توجه است که به جای اعتراف به سیاستهای خانمانسوز نظام ولایت فقیه از زمان استقرار تاکنون که منجر به وضعیت اسفناک کشور در همه ابعاد سیاسی- اجتماعی- اقتصادی گردیده است و نیز در عوض اذعان به اینکه حکومت احمدی نژاد حلقه متصل حکومتهای سابق همین نظام است ، بر این نظرند که تنها وتنها در 4 سال حکومت احمدی نژاد کشور به لبه پرتگاه رسیده است . و از آن جالب تر تعارض میان ادعا و راه حل آن است: نجات کشوری راکه تا لب پرتگاه سقوط رسیده ، تنها با تغییری ناچیز و نازل از قبیل تغییر در سطح مدیریتی ،ممکن و میسر می دانند !

اگر نامزدهای حاکمیت خود را به تجاهل می زنند، تجربه روشن مردم در 8 سال حکومت آقای خاتمی، بایستی روشن کرده باشد که تضاد ولایت فقیه با جمهوریت چه در نظر و چه در عمل فضایی برای اصلاح حتی در سطح ناچیز مدیریتی نیز باقی نگذاشته است و بدون الغای این ولایت ، اصلاح به معنای تصرف و اجرای قوانینی که استمرار ارکان جمهوریت را میسر می کند ،ناممکن است. چرا که جمهوریت تنها با تغییر ساخت دولت نیز استقرار نمی یابد ، بلکه استقرار آن نیازمند الغای انواع سانسورها و نیز استقرار جریان آزاد اندیشه است. از اینرو است که تضاد ولایت مطلقه فقیه با جمهوریت، تضاد ابهام است با شفافیت . تضاد انجماد اندیشه است با خلاقیت اندیشه و تضاد سانسور است با آزادی اندیشه .

آنان که به اسم پیروی از واقعیت گرایی ، آرمانهای والای انسانی را به ايده‌های ذهنی و ایدآلیستی غير قابل حصول! فرو می کاهند و مردم را تشویق به شرکت در "انتخابات" و رای دادن به یکی از نامزدهای حاکمیت می نمایند و به تکرار ترهات حاکمیت خوگر شده اند ،آیا در خلوت وجدان خویش ، با وجود چنین تضاد آشکاری ، کوچکترین امکان و فضای عمل برای تحقق وعده هایی ازقبیل منشور حقوق بشر این و آن نامزد می یابند؟

اما آیا براستی توقع تبعیت بی چون و چرای ملت ازشعارها و ادعاهای نامزدهای موجود که حتی به خود زحمت مشخص کردن مصداق آنها و راه کار عملی شدنشان را در چهارچوب نظامی چنین متصلب با شبکه های تو در توی قدرت نمی دهند ، غرابت از تجربه و پیروی از ذهنی گرایی صرف و مطلق اندیشی مبتنی بر فریب و مصلحتهای بیگانه با حقیقت نیست؟

آیا تجربه بر ما ثابت نکرد که وقتی قدرت در ولایت مطلقه فقیه متمرکز است هر اصلاحی در سرکوب اندیشه و سانسور اندیشه ناچیز می شود ؟براستی چه زمان درس گرفتن از تجربه ما را بایستی بکار آید؟

برو زتجربه روزگار بهره بگیر

که بهر دفع حوادث ترا بکار آید

روحیه استیصال و ضعف و ناچاری که از ماهیت ناتوان نظام حاکم نشات می گیرد ،آنچنان بر فضای "انتخاباتی" مستولی شده است که از اصلاح اطلبان حکومتی که سهم خواهی از قدرت انگیزه و سنت مرضیه آنها بوده و هست ، که بگذریم ، متاسفانه دامان کسانی را نیز گرفته است که حتی خواهان تغییرات ساختاری و مدافع حقوق بشر می باشند.

برای نشان دادن این روحیه و نیز جهت جلوگیری از اطاله کلام تنها به 3 نمونه اکتفا می کنم :

●آقای مسعود پدرام در دفاع از شرکت در "انتخابات"در مصاحبه با آقای کاضمیان( سایت ملی-مذهبی ها ): "بايد يادآوري کنم که از بد حادثه اين جا به پناه آمده‌ام. من از موضع آن چه خط امام خوانده مي‌شود و از درون نظام جمهور اسلامي به اصلاح‌طلبي نرسيده‌ام. هويتي ملي‌-مذهبي دارم بنابراين بايد بگويم که علي‌الاصول اين انتخابات که در آن انسان‌هاي لايق که در جامعه نام و کرداري نيک از خود به‌جاي گذاشته‌اند نتوانند از صافي شوراي نگهبان رد شوند، بي‌اعتبار و ناموجه است. اما چه مي‌شود کرد؟"


● آقای محسن کدیور: در پیام خود در حمایت از موسوی( سایت امروز ):

"دو کاندیدای مورد تأیید اصلاح‌طلبان از حداقل صلاحیت‌های لازم برای ریاست جمهوری و تغییر نسبی وضع اسف‌بار موجود کشوربرخوردارند . اما به موسوی رای می دهم."آقای کدیور متاسفانه آنچنان به حداقل ها دلخوش کرده اند که نشانو شاخص پا یبندی یکی از نامزدها به حقوق بشر را در سطح یک تلفن دلجویی به شخص خود در زندان ، تقلیل می دهند.


● خانم مهر انگیز کار در مقاله "نقش ها و نگرانی ها "( نشریه روز ):

"فریادرسی نیست، دستی ازغیب بیرون نمی آید تا کار را بر ما آسان کند. همه به خویش مشغولند و باید باور کنیم که باری دیگر باید با کارتها ی سوخته که دوستشان نداریم بازی کنیم. در میانه نقش ها و نگرانی ها سرگیجه گرفته ایم. کسانی که ادعا می کنند شب تیره را بر ما سحر می کنند در دل و جان مان جائی ندارند. به جای برنامه های تدوین شده ادعا به خوردمان می دهند...ا ز بس نقش و نیرنگ دیده ایم "مطالباتی" هم که به صحنه می نگریم و ذهنیت مخدوش و مسموم خود را کنار می گذاریم چیزی دستمان را نمی گیرد. از طرفی با آرا ء سازمان یافته برخی از نامزدها مواجه خواهیم شد که کاری به این حرفها ندارند. نه مطالباتی هستند نه تحول خواه. فقط این را می دانند که به چه کسی باید رای بدهند. در چنین صحنه ای حق انتخاب تبدیل می شود به یک مصیبت. چگونه با این مصیبت کنار بیائیم؟ بیخ رای دادن را از دل برکنیم؟ چه حاصل می شود؟"

آیا فراموش کرده ایم که بدترین تبعیضها، تبعیضی است که انسان در درون خود بسود قدرت برقرار می کند و از آزادی و حقوق خود و هر آنچه انسانی است به بهانه اینکه اینها آرمانهایی دست نیافتنی و غیر قابل حصول هستند به نفع قدرت غفلت کرده و چشم می پوش؟ آیا این آن تبعیضی نیست که فضا و جولانگاه اندیشه و عمل انسان را سخت تنگ می کند؟

ناگفته پیداست که انسان می باید با محک اندازه تبعیضی که در پندار و گفتار و کردار خویش به نفع قدرت بر قرار می کند میزان بسته یا باز بودن فضای اندیشه و عمل خویش را اندازه بگیرد. با این اندازه گیری است که معنای جمهوریت را اندر می یابد و جمهوریت فضای باز اندیشه و عمل در سطح فرد و جامعه است. پس ابتدا در سطح فرد فرد ایرانی است که استقرار می یابد .بی دلیل نیست که نظام ولایت فقیه هر فضای بازی را می بندد . آیا در این نظام فضای بازی مانده است که نامزدهای مقام ریاست جمهوری ادعای باز سازی آن را در چهار چوب این نظام دارند؟

می توان تصور کرد که فضای اندیشه و عمل رهبری نظام حاکم که جز خشونت از آن برون نمی تراود ودر خوشبینانه ترین وجه دست بستگی نامزدهایی که التزام به پیروی از منویات وی می سپارند ،تا به چه حد تنگ است .آنان خود را ملزم به حفظ نظام می دانند و به قول آقای خوئینی ها "حفظ نظام از اوجب واجبات است، یعنی باید از برخی واجبات و محرمات (اگر لازم باشد) عبور کرد تا نظام حفظ شود. "

آیا با تعمق بر این گفته بر همگان محرز نمی شود که ملتزمان به نظام حاکم ، همچون آقای میر حسین موسوی که علنا اظهار می دارد به هیچ وجه تغییر قانون اساسی را نیزبر نمی تابند ، برای حفظ نظام از مهمترین واجبات همانا احقاق حقوق ملت نیز می گذرند و به شنیع ترین محرمات همانا تضییع حقوق ملت و کشتار و ایستادن بر روی ملتی دست خواهند زد؟

از چه رو ما خود و مردم را به وادی فراخنای عمل کنشگرانه فرا نخوانیم و به تنگنای بس تاریک و محدود نظامی مافیایی راهبر شویم؟ آیا تجربه سه نه بزرگی که در قرن معاصر، ملت ایران به قدرتهای حاکمی گفتند که می خواستند آینده آنها را به سرنوشت محتوم به سقوط خود، گره بزنند ،کفایت نمی کند تا به جای تن دادن به ناتوانی و عجز و ناچاری و واکنش نظامی مافیایی شدن ، به توانایی خودمان یعنی آحاد ملت در برداشتن چنین مانعی بدور از هرگونه روشهای خشونت طلبی ، از سر راه استقرار مردم سالاری ، باور بیاوریم؟

برداشتن این مانع نیازمند انقلابی دیگر نیز نیست تا کسانی که در قلب معنای انقلاب و اصلاح ، انقلاب را و نه نظام استبدایی که خود در استقرارش نقش عمده داشته اند ، با خشونت برابر گرفته و در 8 سال باور به اصلاح پذیر بودن نظام حاکم تبلیغ کرده اند ، مدعی شوند ملت تاب تحمل انقلاب دیگری را ندارد. آیا انقلاب که خود بهترین راه و روش خشونت زدایی است و زمانی که ابعاد ویرانی و خشونت نظامی فرا تر از آستانه تحمل ملتی می رود ، درست درجهت پایان بخشیدن با آن خشونتها رخ می دهد ،با خشونتهای روز مره ای که در ابعاد مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از نظام حاکم صادر می شود ،قابل قیاس است؟

تجربه ابتکار است . زمان و مکان هر عمل را نیزتجربه گر معین می کند. واقع بینی و در عین حال پیوند زدن آن با آرمانهای انسانی که بدون آنها زندگی جز مادیتی بی روح و هویت نخواهد بود ، ایجاب می کند خود و مردم را تجربه گر بدانیم و واکنش القائات و دیکته تصمیمات نظام حاکم نخواهیم.

بی تردید نظام حاکم به رای ما مردم نیاز ندارد. به صف طولانی ما در پای صندوق های رای خود نیاز دارد تا نمایش آن را در سطح بین المللی، نشان اعتبار و مشروعیت خود قلمداد کند.

در سطور فوق محدوده بسته و تنگ نظام موجود را یاد آور شدم. اما چگونه می شود کسانی حافظه ضعیف خود را و یا جهل خود را به همه مردم نیز تعمیم دهند و نه تنها رای خود را که می تواند نشان ابراز استقلال شخصیت باشد، بلکه رای تمامی مردم را به اشخاصی خواهان باشند که گذشته آنها جز انبانی پر ازخشونت و سرکوب و بی کفایتی نیست؟

حکایت خم رنگرزی "انتخابات "که از آقای مو سوی حامی کشتار و سرکوب و "هنرمند " ، در عرض تنها دو ماه ملتزمی تمام عیار به حقوق بشر نیزساخته است ، آیا ما را به یاد حکایت شاه اسماعیل دوم نمی اندازد که برغم آنهمه خون ریزی و بی رحمی ها ، شعر نیز می سروده است؟ و عجب اینکه در شعر "عادلی " نیز تخلص می کرده است؟


آقای موسوی در طول عمر نظام حاکم ،در پستهای کلیدی ذیل منشاء خدمات( !) بودند :

◄عضویت حزب جمهوری اسلامی ، حزبی که با یکه تازی بر مقدرات کشور حاکم و تمامی ارکان نظام را به تصرف و قبضه اعضای خود در آورده بود.

◄سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی ،ارگان حزب حاکم که از معجزه نظام در تواب سازی بدینسان پرده بر می دارد(من باب نمونه در 22 آذر 65) :" چه چیز سبب می شود که همه توطئه گران و اشتباه کاران به مجرد آنکه دستگیر می شوند به خیانتهای خود اعتراف

می کنند ؟ این سوال آنگاه پر معنی می شود که اعترافات توده ایها ، منافقین ، کومله ، دمکرات و گروههاو باندهای گوناگون که در طول این چند سال پس از بازداشت زبان به سخن گشوده و پرده از خیانتهای خود برداشته اند را با توجه به این نکته در نظر بگیریم که بسیاری از اینها در رژیم ستم شاهی علیرغم شکنجه های سختی که دیدند لب به سخن نمی گشودند ولی اکنون داوطلبانه حاضر به اعتراف می شوند ! آنچه آنها را به اعتراف می کشاند حقانیت نظام است . "

حال چگونه می شود باور کرد ذهنیت سخیف سردبیری که چنین اعتقادی به حقانیت نظام در تواب سازی داشته است ،و در دوران سکوت 20 ساله اش به هر آنچه ظلم و تعدی بر شهروندان میهن روا رفته است ، نه تعریضی، نقدی، استیضاحی و استعجابی کرده است و آن سکوت مشکوک را تنها درآستانه بازگشت به قدرت می شکند ، به یکباره تغییر ماهیت داده ، مدافع حقوق بشرگردیده و منشور حقوق بشر صادر کرده و وعده دایر کردن معاونت حقوق بشر را دهد؟!!

آقای موسوی به سادگی با بهانه و عذر تفکیک قوا، از کنارکشتار سال 67 ،همانا بزرگترین قتل عام سیاسی تاریخ ایران می گذرد ، در صورتی که آقای خمینی که موسوی خودر ا فرزند وی و شرفش را نیز وامدار وی می داند ، در حکم خود تصریح می کند (صفحه 302 خاطرات آقای منتظری ):"کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند ،محارب و محکوم به اعدم می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجت الاسلام نیری ( قاضی شرع ) و جناب آقای اشراقی ( دادستان تهران ) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد." و بدینسان محرز می گردد که نخست وزیر ی که طبق قانون همان نظام ،مسئول سیاستها و اعمال هیات وزیران خود است ،نمی تواند از حکم نماینده ریشهری وزیر اطلاعاتش در هر استان در اجرای اعدام جوانان بیگناه این مرز و بوم ، مطلع نباشد.

آقای موسوی که در 19 آبان 61 در هنگام معرفی محسنی اژه ای بعنوان وزیر به زیستی ( وزیر اطلاعات فعلی حکومت احمدی نژاد )به "مجلس " چنین از سوابق روشن! وی نام می برد : "ایشان از برادرانی هستند که سابقه روشنی در رابطه با مسجد امام علی در دوران انقلاب داشتند و ما شاهد این مساله بودیم که در زمان بنی صدر چه نقش عمده ای را برای مبارزه با خط انحرافی در اصفهان بازی کرد. " وقتی در نظام ولایت فقیه ، شخص چماقداری همچون اژه ای وزیر "به" زیستی می گردد ، تعجب نیز ندارد آقای موسوی نیز خود را مدافع حقوق بشر و منجی ایران قلمداد کند.

◄8 سال تصدی پست نخست وزیری در دهه60 که به دهه سرکوب و کشتار نظام معروف است و حاکمیت خصوصا در این دهه خونبار ، با ریو و ریا چهره زشت و زمخت خشونت گر خویش را همچون ماسکی بر چهره بی آلایش انقلابی مردمی نهاده ، تا اکنون کسانی که در این دهه از رانت نظام برخوردار بودند ، بدون ترس و واهمه و شرم از وجدان تاریخی ملتی که بر صداقت انقلاب شهادت می دهد ،انقلاب را به مشتی خاک تعبیر کنند که نمی دانند کجا پنهانش کنند!

◄ عضویت در شورای دفاع . شورایی که در ادامه 8 سال جنگی که نسلی را قربانی کرد ، مسئولیت مستقیم داشته است . جنگی که در سایه آن آقای موسوی توزیع عادلانه ! کوپن به مردم و رانت به حاجبان در بار "رهبری" نظام را مدیریتی "موفق!" کرد و نتیجه محتوم چنین مدیریتی فربه شدن بنیاد هایی همچون بنیاد مستضعفانی شدند که به قول آقای محسن رفیق دوست یار شفیق آن زمان و حامی کنونی آقای موسوی به بزرگترین و ثروتمندترین بنیاد اقتصادی خاورمیانه بدل شد. سیاست اقتصاد کوپنی که در واقع آغاز گرفتار کردن اقتصاد به چرخه معیوبی بود ، در دروان نخست وزیری آقای موسوی سنجیده! و در زمان جنگ اتخاذ و تشديد شد. سیاست اقتصادی آقای موسوی که منجر به پرداخت یارانه های متکی به در آمد نفتی شد ،و در دوره های هاشمی و خاتمی از میزان آنها نه تنها کاسته نگردید بلکه گسترده نیز شد ، هم اکنون چون بختکی گلوی اقتصاد ایران و نظام رامی فشارد.درواقع سیاست خانمان برانداز احمدی نژاد در بر باد دادن استعداد ها و منابع کشور نتیجه محتوم و مولود سیاستهای حکومتهای همین نظامند.

◄عضویت در شورای انقلاب فرهنگی ، شورایی غیر قانونی که ضد فرهنگ ارعاب و مسخ کننده آگاهی را رواج می دهد و کمر به نابودی فرهنگ و قلع و قمع اندیشه در دانشگاهای کشور و تصفیه بسیاری از استادان و دانشجویان با حربه گزینش بسته بود و است.

◄عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام ، که در بلبشوی بی قانونی حاکم ، بسا اختیار تقنین قانون را نیز دارا میباشد و وظیفه اصلیش نه تشخیص حقوق ملت بل تشخیص مصلحت نظام هربار که در تعارض با آن حقوق قرار می گیرد ،می باشد.

برشماری تنوع پستهای آقایان موسوی و کروبی در نظام حاکم و نیز مسئولیتهایی که در قبال نه تنها لب فرو بستن بر روی جنایات نظام ولایت فقیه، بلکه دست داشتن مستقیم در آنها متوجه آنان می باشد، مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. کدام چشم بینا و بیداری است که نبیند عقیده برای حاجبان قدرت فقط "لبا س"است و اصول عقاید و مبانی مشترک ثابت آنان مصالح قدرت حاکم و نه حقوق ملت است.

ملاک روشنفکری تحصیل و تصدیق نیست . راه جویی و استعداد ویژه بینایی و بصیرت حقیقت شناسی است. آگاهی و حکمت و بینش متحرک و آفریننده ، شاخصه های ممتاز روشنفکر در خور این قرن است.

به گفته حکیم ایران، سعدی، مذلت خدمت به قدرت، و نقمت عدم تکیه بر توان خود و ملت امری نیست که در پناه "واقع بینی"،" ضرورت عاجل برای خروج از وضعيت موجود"،" ضرورت خارج کردن ايران از وادی پرتگاه بحران" و ... بتوان از ان گریخت.

شایسته نیست که روشنفکران این مرزو بوم هبوط در سقاوت و زوال اندیشه در نظام حاکم را ، در سطح جامعه تعمیم دهند و میدان دار بازی‌های نظام حاکم شوند ودر فردای تاریخ ایران، نسلهای آینده امضای خیل جامعه شناسان، اقتصاد دانان و تحصیل کردگان و استادان و دانش جو یان این مرز و بوم را در زیر برگه رای پاسداران دور ان وحشت و اختناق ایران نظاره گر شوند. زیبنده آنان مسامات و نبرد در بزرگی و تکیه بر وجدان جمعی است تا دریافت خود را از بحران ژرف ، به ژرفای خود آگاهی خود و ملت تبدیل نمایند. و با تحریمی فعال و کنشگرانه جوشش شور و شعور را برای ساخت نظامی مردم سالار و در خور ایران و ایرانی زمینه ساز و پیشتاز گردد.

چرا که

فردا که پیشگاه حقیقت شود عیان

شرمنده رهروی ، که عمل بر مجاز کرد





















Copyright: gooya.com 2016