دوشنبه 30 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای خامنه‌ای، در فراغ پدر روحانی‌مان اشک ريختيم! محمدرضا شکوهی‌فرد

[email protected]

انگار که بغضی آشنا در گلويم، انتظارش به آخر رسيد و بهانه ای يافت تا شکسته شود، آرامش پيکر آيت ا... العظمی سنگينی اشکهايم را افزون ساخت و با خود می گويم حقا پدری را از دست داديم. اين ضايعه ای سترگ است و باور کنيد نخستين باريست که اشک قلمم را در رقصش همراهی می کند و می خواهم فرياد بزنم، می خواهم ساعت ها بنشينم آنجا که هيچ کس نيست و بگريم . برای مظلوميتش، برای حسينی بودنش، برای او که حسينی بود و حسينی ماند و حسينی رست.

او براستی پدر معنوی ملت بود.

ذکر ياد ديدارش شعله های غم را در دلم افزون می کند ولی گريزی از باز پردازی آن خاطره زيبا ندارم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


برای تدارک کمکی جهت رساندن به خانواده يکی از بازداشت شدگان وقايع سال ۸۲ به همراه دوستم اهورا يزدانی به خدمت ايشان رسيديم و برای نخستين بار ايشان را از نزديک ديدم و آنچه راس همه صفات بارزه اش همچون صداقت و شجاعت و اخلاقش مرا تحت تاثير قرار داد، مظلوميتش بود، بی آنکه بدانی جزئياتی که چه شيرين از زبانش برای دو جوان همچو ما جاری شد.
او اساسا همچنانکه در مصاحبه آقای باقی ديديم، عادت داشت به شوخی چند جمله ای به انگليسی با مخاطبانش سخن گويد و البته شم طنز و نغز فوق العاده ای داشت و هيچ از ياد نمی برم که شعر علی ای همای رحت تو چه آيتی خدا را به انگليسی برايمان خواند.

چنان با ما گرم و صميمی بود که با خود می انديشيدم مگر می شود؟ چهره ای بدين گونه معظم و معزز، که فخر حوزه و ملت و متدينين و آزاديخواهان بود و اگر لب تر می کرد و حجاب از زبان بر می کشيد، عشاقش حسرت يک لحظه زيست آرام آلوده دامنان قدرت پرست را بر دلشان می گذاشتند تا بدين حد تابلوی تمام نمای تواضع باشد.

فقدانش مرا لرزاند، بی اغراق چون آب سردی بر من فرود آمد. سخت است از دست دادن کسی که نه من بل مليونها سبز انديش مبارز و مجاهد راه آزادی او را پدر معنوی خود می دانستند، او را ملجاء و پناه می دانستند.
در اين ميان طعنی که شاگرد نمک نشناس آن پدر بر روح شريف و مظلوم آن عزيز و فرزندانش زد، بر من چنان گران آمد که اگر قلم را حرمتی نبود، عنان از کف می دادم و هر آنچه احترام از تکلمش عاجز بود بر کاغذ نقش می دادم.
آقای خامنه ای ای کاش پيغام نمی داديد. ای کاش لال می شديد و پيغام نمی داديد، ای کاش و چنين نمک نشناسانه بر روح پور فتوح پدرمان نمی تاختيد و سکوت اختيار می کرديد، از شما انتظار نداشتيم و نداريم و نخواهيم داشت بر مرگ عزيزان ما اشک بريزيد. باور بفرماييد نيازی نبود.
آری ما برای او گريستيم، با تمام وجود گريستيم ، آقای خامنه ای. او بر خلاف شما که از طواغيت اعظم دورانيد، فرشته ای بود که از ميانمان پر گشود و رحل اقامت در سرای حق افکند اما روح آزاده اش شمعی است که همه گاه در ما روشن خواهد ماند.

برای پدر ملت آرزوی مغفرت از پروردگار کرديد؟ در اينکه همه فرزندان آدم و هوا از بهترينشان تا پست ترينشان نيازمند مغفرت پروردگار هستند ترديدی نيست اما شما مگر که هستيد که خود را بر مرتبه خداوند متعال نشانده ايد و قضاوت می کنيد؟ انهم در رابطه با شخصيتی که مصداق حقيقی (( يا ايتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة )) بود. دمی با قدرت محشور نبود و نشد. تقوايش را فدای آنچه معشوقه شما و امثال شماست، نکرد، با ملت بود، با ملت ماند و بر دستان عاشق ملت رفت.
وقاحت شما سرمايه حقيريست که دشمنان ملت از آن در راه هتک حقوق مليونها ايرانی بهره می جويند. اين بالعينه در پيام اخيرتان برايم نمايان شد. شما تمام وجودتان حقارت و حسادت و رشک و کينه و انتقام و خباثت است. تار و پودتان از رذالت است. کار شما از مغفرت طلبيدن برايتان گذشته، آرزوی مرگتان هم از آنجا که موجود به غايت حقيری هستيد، بر ما گرانست، فقط و تنها فقط در انتظار طلوع صبحی هستيم که گرمای آفتابش را با نشاندن شما بر صندلی دادگاه آزادی به جشن بگزاريم.

غمی سنگين بر دل و روحمان نقش بسته و فقدان پدر روحانی مان برايمان تاب نياوردنی است. گرچه قطرات سيل آسای اشک مليونها فرزند آن پدر فرزانه ملت باريدن آغازيده اما بدانيد که از اين غم جان فرسا پلی خواهيم زد بر شادی شيرينی که ذيل عکس و تصوير پدر آزاده ملت بر پا خواهيم کرد و در عدالتخانه ای که جائران و قاصبان و متجاوزان را به سزای افعالشان خواهيم رساند .

از حسادت بپوسيد، ما در فراغ آن فرشته فرزانه اشک می ريزيم و در فراغ شما حتی خنده را خرجی اضاف می دانيم که لب و دهان و فک مان را خسته می سازد.، بس که حقيريد.

او زنده است و غلط پنداشته ايد اگر او را مرده انگاشته ايد.
که گفت که آن زنده جاويد بمرد ؟
که گفت که آفتاب اميد بمرد؟
آن دشمن خورشيد بر آمد بر بام
دوچشم ببست و گفت خورشيد بمرد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016