انقلاب ۱۳۵۷ و زبان: دستهای خونآلود و زبان دينآلود، فرهاد سلمانيان
تحليل رفتار گفتاری سران جمهوری اسلامی و جنگسالاران آن برای شناخت نيرنگهای زبانی آنها مهم است. گفتههای اين عده پوشش و پيشزمينهی بسياری از کنشهايی است که بايد از واقعيت خود دور شوند يا اموری را از واقعيت خود دور کنند. موضوع، زبان خاص توهم در سياست است که کارکردهای آن در وضعيتهای اجتماعی برجسته میشوند
منظور از طيف تندرو در اين نوشته، افرادی مثل محمود احمدی نژاد، احمد جنتی، محمدتقی مصباح يزدی، حسين شريعتمداری، سعيد قاسمی و ساير پاسداران و واعظان جمهوری اسلامی است که در شکل دادن تندروی دست دارند.
در زبان رايج سياسی در ميان طيف تندروهای ايران، واژههايی به چشم میخورند که در صورت حذف آنها، در گنجينهی واژگان اين عده جايگزين سنجيدهای برای توضيح و فهم وضع موجود و امور واقع، يافت نمیشود.
اين زبان خاص توهم و دشمنپنداری در عرصهی سياست دينزده و دين سياسیکار، پردهای است برای پوشاندن يا توجيه ناکارآمدیهای داخلی، کمبودها و انواع فريبکاریها که در صحنهی سياست انقلابی به چشم میخورند.
برخی از واژههای بسامدی اين زبان دروغزده و متوهم "دشمن، عوامل نفوذی، خط بيگانگان، مزدور، استکبار جهانی، مستضعفستيز، دفع توطئه و فتنه، ايادی بيگانه، مستکبر، جهانخوار و ..." هستند. از جمله خامنهای سالهاست اين واژگان را بر زبان فارسی میتند. موضوع اصلی توصيف اين زبان، تصور زمينهساز و تأثيرهای آن است.
اين زبان را زبان توهم میناميم؛ زيرا مصداقهای اين عبارتها يا مخدوش هستند يا وجود خارجی ندارند يا تغيير شکل دادهاند. بخشهايی از اين زبان و زاويهی ديد آن، از درآميزش زبان آثار مارکسيستی پيش از انقلاب ۱۳۵۷ با ادبيات شيعی-انقلابی پيش و پس از استقرار جمهوری اسلامی پديد آمدهاند و شاخههای اصيل اين نوع حمله به امری که ظلم تعريف میشود را میتوان از جمله در آثار علی شريعتی يافت که البته مقصود او چنين شکل کاذبی از ظلمستيزی نبوده است.
میتوان يک دو قطبی را تصور کرد که يک سوی آن ادبيات مارکسيستی انتقاد از قدرتهای بزرگ سرمايهداری قرار دارد و در سوی ديگر آن ديدگاههای قرآنیای که مردم را به مومن و کافر و منافق دستهبندی و باورمندان را به ستيز با دستههای ديگر تشويق میکنند؛ دستهبندیهای ابتدايیای که حتا پيچيدگیهای فردی سرزمين مبدأ پيدايش خود را نيز توضيح نمیدهند.
شيوهی ساده شدهی نگاه و نقد مارکسيستی، با روبنايی از ادبيات قرآنی و اسلامی همراه میشود که شيرازهی آن جهاد و ستيز و رويارويی است. بينش اسلامی پيشزمينهی اين زبان، حتا از اين موضوع غافل میماند که -برای نمونه- سرمايهداری امروزی که او به تقليد از مارکسيستهای دوران پهلوی به آن حمله میکند، با دوران مارکس بسيار متفاوت و به ياری رسانهها و مطبوعات بسيار انتقادیتر شده است. هم در برابر خود و هم در برابر فرهنگهای ديگر. اين سرمايهداری در تلاش است تا بعدی انسانیتر بيابد و همين امر با تصوير منجمد اسلامی از اين نگرش نمیخواند.
در فضای واژگانی ناشی از دشمنستيزی، زبان نه ابزاری برای ارتباط و تفاهم است و نه بيان افکار و اشاره به واقعيتی برونزبانی؛ بلکه وسيلهای است که هدف اصلی را پنهان و توجيه میکند: پوشاندن بخشهايی از شبکهی پيچيدهی واقعيت که فرد در آن قرار گرفته است. اين زبان واقعيت بسيار پيچيده و شبکهوار را به يک نظام دوارزشی من-دشمن فرومیکاهد که "من" در آن، فردی است که زبان را ابزار پوشاندن واقعيت اجتماعی يا سياسی قرار داده است.
از سوی ديگر اين زبان در تحليل سياسی، گروههای گوناگون و در هم تنيدهی منافع و پيوندها در عرصهی سياست و همپيمانان سياسی و برهمکنش آنها را در پيوند با خود در حد دشمن و دشمنی، و رابطهی سياسی خود را با آنها به شکل دوست-دشمن فرومیکاهد. در بعد انعکاس وضعيت اجتماعی نيز برای نمونه گسستهای اجتماعی و نيازهای سرکوفته را به حد دسيسهای بيرونی تقليل میدهد. اين ذهنيت و زبان، متناظر با واقعيت نيستند و واژههای آنها با واقعيت نسبت يک به صفر دارند.
زبان توهم حکومت ايران، با فروکاستن امور به چيزهايی مبهم و با توهمزايی و واقعيتزدايی، هنگامی بيشتر جلب توجه میکند که در نظر بگيريم کاربران آن در بعد اجتماعی نيز هر جا که لازم باشد، افراد را حذف میکنند، سازمانزدايی میکنند، (انحلال سازمان برنامه و بودجه در دولت احمدینژاد و...) يا چيزی مشابه امر مخالف را با درونمايهی دلخواه خود میسازند.
زبان جنگزده، جهانبينی خونآلود
انقلاب ۱۳۵۷ با گسستی زبانی نيز همراه بود. در عرصهی عمومی شهرهای بزرگ و در زبان مطبوعات و رسانهها، وضعی که ديدگاههای ملیگرايانه و جويای دستيابی به فارسی سره يا زبانی گويا و روان، در آن نقش بسيار مهمی بازی میکرد، پس از انقلاب تبديل به فضايی شد که بسامد کاربرد ترکيبها و واژههای عربی در آن به اوج خود رسيد. تأثيرگذاریهای معنايی و نحوی نيز در اين ميان جای خود را داشتند.
کلمههايی که از بطن آيهها و روايتها بيرون آمده بودند و دايرهی معنايی خاص خود را داشتند، در ميان لايههای گوناگونی که شايد آشنايی چندانی با زبان عربی نداشتند، رواج يافتند. حديثها و آيهها محلی برای پرورش توهمها و اقدامهای خودسرانه به دست دادند.
از آنجا که جهانبينی در و با زبان پديدار و شناخته میشود، در جهانبينیِ زبان توهم که فضای لازم برای کنشهای افراطی خود را نيز در عرصهی سياست تعريف میکند، جهان به دو جبههی متخاصم تقسيم میشود که از آغاز روياروی يکديگر ايستادهاند و يک سويهی اين جبهه همواره مظهر قداست و پاکی و هميشه از ظلم جناح مقابل در رنج است.
خامنهای همواره مدعی قرار داشتن در چنين جناحی بوده است. در واقع راوی چنين زبان متوهمی خود را قطب مثبت جهان میبينيد. فضای خونآلود و خاکستری و افسردهی اين جهانبينی بريده و مثله شده از واقعيت، در رگههايی از بينش اسلامی زمان و زمين را بسترهی برخورد غرب و اسلام میداند.
نقطهی اوج چنين دوگانگیای را میتوان در تصوير القاعده از جهان ديد که در آن دو قطب القاعده و غرب سرنوشت بازی را تعيين میکنند.
آنچه زبان خاص توطئهانديشی بر آن استوار است، تصوری ثابت و منفی از انسان و چهان و جهانبينیای منجمد است که تغييری در آن پيش نمیآيد. دشمن هميشه دشمن میماند. نمیتواند به دوست تبديل شود. ريشههای اين دشمنی نيز هميشه با دليلهايی کليشهای توضيح داده میشوند: جهانبينی اسلامی من که در صورت حقيقی خود "بر لبه شمشيرها حمل شده" و برای بسياری صورتی موروثی و نه آگاهانه دارد، تافتهی جدابافتهای در ميان تمام جهانبينیهای موجود است و عدهای دشمن کمر همت به نابودی آن بستهاند. برای يک غربی از نخستين پرسشها اين است که چرا اين دشمنها در کشورهای خود به مسلمانانها به شکلهای مختلف اجازهی فعاليت و پناه میدهند!؟
ارزش و طول و عرضاش
زبانِ ارزشی طيف تندروی حکومت، امور را به دستههای خوب و بد و افراد را به باايمان و بیايمان دستهبندی میکند و در عرصهی اجتماعی به خودی و غيرخودی میرسد و بر همين اساس بسياری از نيروهای اجتماعی را که شايد نسبت به دينداران کارايی بيشتری دارند، کنار میگذارد.
در زبان اين بخش از سياستمداران يا در زبان توهم، واقعيت به يک سيستم دو ارزشی نيکی و پليدی تقليل میيابد و عدهای همواره در اين توهم که نمايندگی انحصاری نيکیها را دارند، برای دفاع از اين موضع ساختگی دست به هر کاری میزنند و میکوشند، ساير منجيان پراکنده در جهان را نيز گرد خورد جمع کنند.
البته در ايدئولوژی اين زبان، بايد دشمنی هم وجود داشته باشد و نقش مصداق عينی شرارت را بازی کند و در واقع همان محور شرارتی در جهان باشد که امر قدسی را از تشعشعات مقدس خود بازمیدارد.
امروز تجلی اين "تشعشعات امر قدسی" نيز در برنامهی هستهای حکومت مذهبی پيدا شده که شکل زمينی همان نور قدسی برای "کور کردن چشم دشمنان مستکبر وِ جهانخوار است"!!!
بار احساسی چنين مجموعه-واژگانی قدرت آن را دارد که طيفهای گوناگونی را دنبال خود بکشاند و آنها را برای جنگيدن در راه هيچ بسيج کند. اينجا از جمله ضعف تحليلی و ذهنيت مذهبی، زمينهای به دستگاه تبليغاتی رژيم برای جذب طرفدار میدهد و کار به جايی میرسد که رهبر کشوری در برابر دوربينها روضه میخواند و گريه میکند تا نقصان جسم و ذهن خود را برای بازارگرمی به کار بگيرد! (نماز جمعهی ۲۹ خرداد ۸۸)
از آنجا که اين زبان در عرصهی سياست خود را متعهد به تعيين خط مشیها میداند و ابزار آن نيز هست، میتوان در ادامه در انتظار روشها و رويارويیهای خشونتبار نيز بود؛ زيرا اين زبان و جهانبينی دشمنپندار آن پيشاپيش جهان را به دو قطب مثبت و منفی تقسيم کردهاند که چاره ای جز نبرد يا رويارويی با يکديگر ندارند.
اين نگرش در سياستهای داخلی، پيامدهايی چون نفی نياز به احزاب و روزنامهها و نهادهای غيردولتی، تلاش برای برچيدن آنها به دليل برحق بودن امر مطلق حکومت مذهبی، تقسيم شهروندان به خودی و غيرخودی، متعهد و غير متعهد، ملتزم و غيرملتزم و دوقطبیهايی از اين دست را به دنبال دارد.
اين دو قطبیها اجازهی آشکار شدن شکلهای گوناگون همبستگی را در ميان گروههای گوناگون اجتماعی نمیدهند. اصولن بخشی از چندپارگی ايرانيان و تشکيل اقليتهای شهروندی و شبهجزيرههای کوچک ايرانی در کشورهای مختلف دنيا ناشی از همين ضعف در پذيرش ديگری، خودمحوری و برخورد دشمنپندارانه با افرادی است که با ما متفاوت هستند و اين تفاوت در افکار و باورهای آنها بروز کرده است. (در دوران معاصر چند مورد را میتوان نام برد که روشنفکران نامدار کنونی که هميشه به اپوزيسون تنه میزنند، دور هم جمع شده باشند و پس از بحثهای جدی دربارهی موضوعی جدی، کتابی جدی نيز منتشر کرده باشند؟ چند بار روشنفکران سکولار و دانشگاهيان ديندار را هنگام بحثهای جدی بر سر مواضعشان در رسانهها ديدهايم؟)
صنعت بزرگنمايی و زبان دشمنسازی
از ويژگیهای زبانی دولت کنونی، نوعی بزرگنمايی برای حفظ دوقطبی من-دشمن و وضعيت تقابل من-دشمن ايجاد شده است که در اينجا اين نقش به دولتهای غربی تحميل میشود.
سياستمداری که با زبان دشمن پنداری سخن می گويد، همواره بايد در مورد کنشهای شخص، گروه يا ملتی که آن را دشمن پنداشته، اغراق کند و به سطحیترين نوع احساسها و دانستهها دربارهی آنها دامن بزند، تا از اين وضع برای اثبات درستی حرف خود درباره تشخيص "دشمن و عوامل آن در ايران" بهرهبرداری کند.
مواجهه با زبان توهم و نقد دائمی قدرت، شايد شروع گذار از آن باشد و تنها راه گذار از اين زبان توهمزده، آموزش و آگاهیرسانی است. با آموزشهای سياسی فراگير میتوان فضايی را که ادبيات سياسی دشمنپندار در آن جولان می دهد، محدود يا فضايی جديد و متفاوت را برای سياستورزی تعريف کرد که ادبيات سياسی پارانوئيک جايی در آن نداشته باشد.
از طرفی بزرگنمايیها و فضاسازیهای زبانی در بسياری از سخنرانیهای احمدینژاد به چشم میخورند. مجموع اين زبان توهم و دشمنپنداری کارکردی گمراهکننده نيز دارد. اين زبان خاطرهها و وضعيتهای ذهنی پيشساختهی هواداران را مخاطب قرار میدهد و احساسهای وابسته را بيدار میکند تا فرد را در جهت مورد نظر به خدمت بگيرد.
در عين حال با بار احساسی خود توجه را از تحليل عقلانی رويدادهای موجود، منحرف میکند و کاستیهای سياسی و مذهبی افرادی را که مدعی فهم امر هستند، میپوشاند. برای نمونه خامنهای هميشه برای پوشاندن اشتباههای هولناک خود و دستگاه سياسی، از زبان روضهخوانی، تحريک احساسهای مذهبی، ارجاع به رويدادهای تاريخ عرب و سخنرانی عليه دشمنان فرضی استفاده میکند. اين همان کارکرد پوششی زبان توهم است.
زبان سياستمداران تندرو وضعيتهايی را ايجاد میکند که رهايی از آنها نيازمند زمانی طولانی است. کار به جايی میرسد که ادبيات دشمنساز تا مرز تشويق به عمليات انتحاری نيز پيش میرود و با بافت معنايی و وضعيت روانیای که پيش میکشد، زمينه را برای آن فراهم میکند.
اين نوع ارجاعهای زبانی از آن نظر خطرناک هستند که مخاطب را به ناکجاآباد میکشانند. وقتی خامنهای میگويد دشمن، عبارتی به هوا پرتاب میشود که مخاطب مصداق بيرونی آن را نمیشناسد يا اگر میشناسد، پيوندهای اين عبارت و چرايی اين پيوند را با آن مصداق بيرونیِ معرفی شده، نمیداند يا اگر اينها را میداند، نمیتواند تصور کند که درستترين پاسخ به اين وضعيتِ پردشمن چيست. حتا اگر به چنين مهارتی نيز رسيده باشد، باز به پاسخ اين پرسش نمیرسد که اين دشمنی تا چه زمانی ادامه خواهد يافت و او تا کی بايد نقش قربانی اين دشمنی يا سربازی گوش به فرمان رهبر را برای مقابله با دشمن ايفا کند.
زبان دشمنپندار به دليل آميختگی با ابهام و پيوندهای سست با واقعيت، زمينهی توهمهای بعدی و واکنشهای ناشناختهی بعدی را فراهم میکند. عبارتهای اين زبان میتوانند دايرهی معناشناختی گستردهای داشته باشند و برای مدلولهای بسياری به کار بروند. زبان دشمنمحور زمينهی سوء استفادههای سياسی را فراهم میکند.
يکی از تأثيرهای انقلاب اسلامی در عرصهی زبان، محوريت يافتن طيفی از واژههای حقيرپرور و حقيرساز در زبان رايج ميان افراد بوده است. زبانی که کنه آن چاکری و خاکساری است.
اين همه زبان گشودن به توصيف دشمن و ايستادن روی شانههای او برای ديدن واقعيت، سرانجام به درجهای از بيگانگی و سرسختی در برابر امر واقع میرسد که يک دوقطبی شکل میگيرد: دو قطبیای که يک سوی آن دشمنان واقعيت (خامنهای و يارانش) ايستادهاند و سوی ديگر آن کسانی که به دريافت و نسبتهای واقعبينانهتری با حقيقت پيش رو دست يافتهاند. اين همان نقطهی بحران و زمينهی ادامهی آن است.
اما خامنهای آنقدر ذکر دشمن گفته است که خود به بزرگترين دشمن مردم آزادیخواه تبديل شده است.