ايران، در آستان پنجمين برش تاريخی، بخش يکم: پيدايش و رشد نهادهای دولتمداری، بهروز آرمان
اين رشته نوشتارها، کنکاشی هستند "بسيار کوتاه" در چهار برشِ برجستهی تاريخ اجتماعی - اقتصادی ايران. برآيندِ پايانیِ اين کنکاشها، از اهميتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از اين ارزيابیها، به نظر میرسد کشور ما، در پايانِ چهارمين پارهی تاريخ خود، و در آستانِ پنجمين برشاش، جای گرفته باشد. اين نوشتار، برش نخستين را که نمايی است از چيرگیِ فرهنگ آرمنده بر کوچنده، هاشور میزند
[email protected]
پيش گفتار
اين رشته نوشتارها، آن هم در آستانه ی نوروزی که شايد پيام آور پيکارهایِ "خرم آييان" باشد، کنکاشی هستند "بسيار کوتاه" در چهار برشِ برجسته ی تاريخ اجتماعی-اقتصادی ايران. گزينش اين چهار دوران، کم وبيش تازگی دارد، چرا که بيشتر نويسندگان، تاريخ ايران را به دو دوره ی پيش و پس از اسلام بخش کرده، و به ارزيابی سپرده اند. از ديدگاه نگارنده، شيوه ی لايه بندی چهارگانه، می تواند به روشنیِ دگرگونی های زيربنايی و روبنايی در گذشته و اکنون، ياری رساند.
برآيندِ پايانیِ اين کنکاش ها، از اهميتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از اين ازريابی ها، به نظر می رسد کشور ما، در پايانِ چهارمين پاره ی تاريخ خود، و در آستانِ پنجمين برش اش، جای گرفته باشد. نگريستنی اينکه، برش چهارم و پايانی، با "سوگ گستری ها" و تندروی های دينی، آغاز و پايان می يابد. صفوی ها آغازکننده ی آن، و ولايی ها (گويا) پايان دهنده ی آنند.
در اين نوشتار به برش نخستين می پردازيم، و با سروده ای از "سايه"، به پيشوازِ نوروزی خرم و "خندان" و "افروخته"، در تاريخ سرزمين مان می رويم:
چند اين شب و خاموشی؟ وقت است که برخيزم
وين آتش «خندان» را با صبح برانگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم
پيدايش و رشد نهادهای دولتمداری در ايران
"شناخته شده ترين دولت کهن سال ايران، دولت ايلا م بود، از نزديک به ۴۰۰۰ سال تا ۶۳۹ سال پيش از ميلاد. مراحل رشد "دولت" در اين برش را می توان به گونه ی زير برجسته کرد. در آغاز، زمامداریِ قبيله ای و ويسی، همراه با پيچيده شدن لايه بندی درونی در يکان های اقتصادی-اجتماعی، بوجود آمد، و ريشه دواند. در پیِ آن، نخست در چند نقطه ی ايلام، شهر-دولت های مستقل و جداگانه ای پديدار شدند که پاره ای از آنان مانند شوش، آوان، باراخشه، سيمانس، خوخنور و انشان، پايه های اساسی دولت يگانه و سرتاسری ايلام را استوار ساختند. در برش بعدی، شهر-دولت هایِ جداگانه بنا به نيازهایِ دوسويه و چندسويه، از آن دست مبارزه با دشمن مشترک، اتحاديه هايی برپاکردند و برای يکسان سازی و هماهنگیِ کارکردهایِ ارتشی، فرماندهی از ميان خود برگزيدند. پيدايی دولت يگانه ی ايلام در نيمه ی دوم هزاره ی سوم پيش از ميلاد، به سرکردگی "پوزواراين شوشی ناک"، برآيندِ ناگزيرِ اين روند بود".
ايرج اسکندری، نقل به مضمون از کتاب "در تاريکی هزاره ها"
نخستين سازمان های اجتماعی ايران در يک دوران گذار درازگاه، از پايان عصر ميان-سنگی و آغاز دوره ی نوسنگی، از راه اهلی کردن دام و زندگی يکجانشينی و کشاورزی، بر پايه ی گروه های دارای مالکيت همگانی، در بخش هايی از نجد ايران، به ويژه در شمال کوه های زاگرس، پا به پهنه ی زندگی گذاشتند. از نزديک به هفت هزار سال پيش از ميلاد، ده نشينی گسترش يافت، و از درون پاره ای روستاها، نخست، شهرک ها و سپس، دولت-شهرها و دولت های منطقه ای پديد آمدند. همپا با آن، رفته رفته شيوه ی دولتمداری چندشاهی، و پس از آن، زمامداریِ تک-شاهی، پا به گستره ی زندگی اجتماعی نهادند. اين دوره، تجلی آرام و کندِ چيرگیِ فرهنگِ آرمنده بر کوچنده بود. از درونِ زمامداری های تک-شاهی بود که در يک روند درازگاه، دستگاه دولتمداری شاهنشاهی، و استوار بر بازارهای همگرای منطقه ای، فراروييد.
پيدايش نهادها و سازمان هایِ اجتماعیِ پيچيده، و بويژه، دستگاه دولتی و ديوانی و پرستشگاهی و لشکری و دادگستری، با رشد اقتصادی و تقسيم کار اجتماعی، و پيدايی گروه ها و لايه ها و طبقه های اجتماعی، در پيوند بود. در اين ميان، شيوه های توليدی با بهره گيری از کارافزارهای نوين، دوره هايی مانند توليد مس و مفرغ و آهن را پشت سرگذاشتند. همسو با آن، نخستين تقسيم کار اجتماعی ميان شبانان و برزگران پيدا شد، و در پیِ آن، رفته رفته لايه های نوينی مانند پيشه وران و صنعتگران و بازرگانان و صرافان پديد آمدند. همپا با اين تقسيم کار اجتماعی، در داخل گروه های اجتماعی نيز تقسيم کار رخ داد. از درون گروه های اجتماعی که در آغاز به صورت ويس های دودمانی با مالکيت همگانی به توليد اقتصادی در بخش های کشاورزی و دامپروری و پيشه وری می پرداختند، نخست، سران ويس ها پديد آمدند، و در اين راستا با پيچيده شدن مناسبات اجتماعی، در روندی درازگاه، گروه های پرستشگاهی و لشکری و درباری و ديوانی فراروييدند.
رهبری يکان های اقتصادی، در آغاز در دست کاهنان بود، و بدين گونه، شيوه ی زمامداری پرستشگاهی، بيشتر چيرگی داشت. در روند ديگرگونی ها، توان کاهنان در سلسله مراتب دستگاه زمامداری کاهش يافت، و جای آنان را رفته رفته، شاهک ها و شاه ها و شاهنشاهان گرفتند.
در ايران، شکل گيری سازمان های اجتماعی بدين گونه بود که چند خاندان، طايفه ای را تشکيل می دادند که در درون يک ده عشيرتی (ويس) زندگی می کردند. چند طايفه، قبيله ی خويشاوندی (زنتو) را می آفريدند و از همبستگی قبيله های خويشاوند و همزبان و کم و بيش هم-کيش، قوم مشخصی که ساکن يک سرزمين بود (دهيو)، بوجود می آمد. در بالای قبيله ها، پيشوايان يا شاهک ها قرار داشتند و هموندان (عضوهای) آنان، در آغاز بيشتر به سه گروه کاهنان و جنگجويان و کشاورزان بخش می شدند.
"شناخته شده ترين" دولت کهن سال ايران، دولت ايلا م بود، از نزديک به ۴۰۰۰ سال تا ۶۳۹ سال پيش از ميلاد. ("ويل دورانت" تاريخ جهان را با دولت ايلام آغاز کرده است). مراحل رشد "دولت" در اين برش را می توان به گونه ی زير برجسته کرد. در آغاز، زمامداری قبيله ای و ويسی، همزمان با پيچيده شدن لايه بندیِ درونی در يکان های اقتصادی-اجتماعی، بوجود آمد و ريشه دواند. در پیِ آن، نخست در چند نقطه ی ايلام، شهر-دولت های مستقل و جداگانه ای پديدار شدند که پاره ای از آنان مانند شوش، آوان، باراخشه، سيمانس، خوخنور و انشان، پايه های اساسی دولت يگانه و سرتاسری ايلام را استوار می کردند.
در برش بعدی، شهر-دولت های جداگانه بنا به نيازهای دوسويه و چندسويه، از آن دست مبارزه با دشمن مشترک، اتحاديه هايی برپاکردند و برای يکسان سازی و هماهنگی کارکردهای ارتشی، فرماندهی از ميان خود برگزيدند. پيدايی دولت يگانه ی ايلام در نيمه ی دوم هزاره ی سوم پيش از ميلاد به سرکردگی "پوزواراين شوشی ناک" برآيندِ ناگزيرِ اين روند بود.
پيدايش ديوان سالاری
بنا بر آثاری که از کاوش های باستان شناسی به دست آمده، در آغاز، زمامداری در دست کاهنان بود. برای نمونه در شهر شوش، کاهنِ مهمترين پرستشگاه منطقه ای، بر همه ی سازمان هایِ شهر-دولت، فرمانروايی داشت. بدين گونه کاهن بزرگ يا پيشوای پرستشگاه، مسئوليت کارهای دينی و مالی و لشکری و دادگستری را همزمان بر گردن داشت . در اين چارچوب، مهمترين کارمندانِ حرفه ایِ پرستشگاهی، عبارت بودند از خزانه دار (ماش شار ادوآ)، اداره کننده ی پرستشگاه (پاشی شوادوآ) و روحانيون زيردست (شاتين). بدينسان نخستين سازمان دولتی به صورت زمامداری دينی پيدايش يافت.
در هزاره ی دوم پيش از ميلاد دولتمداری پادشاهی (نخست کاهن-شاهی و تک-شاهی، و سپس شاهنشاهی) بر زمامداریِ دين-سالار چيره شد. بدين گونه، سران و پيشوايان دينی و پرستشگاهی، تابع دستگاه دولتمداری شاهی گشتند. در ساختار نوين، سازمان شاهی و پرستشگاهی در کنار هم، امور دولتی و جاری در بخش های کشاورزی و دامداری و پيشه وری و بازرگانی را زير کنترل می گرفتند، و به بويژه، توليدکنندگان را مورد بهره کشی قرار می دادند. در فرايند همين دگرگونی، مالکيت زمين ها و منابع طبيعی گام به گام به شاه (سوکال، سوکالماه و سونکی) منتقل گرديد.
از درون اين سيستم دولتمداری، ويس های دودمانی و با مالکيت همگانی نيز رفته رفته دگرگون شدند، و همپا با لايه بندی اجتماعی، دستگاه سياسی-اقتصادیِ درباری و پرستشگاهی، و سپس اشرافيت ديوانسالار در پيکره ی "دولت بوروکراتيک" (ديوان سالار) فراروييدند. اين ساختار نوين زمامداری، با به دست گرفتن اختيارات گسترده و بهره گيری از فعاليت های سودجويانه، کشاورزان و شبانان و پيشه وران را بيشتر مورد بهره کشی قرار می داد. دگرگونی نوين اما، عليرغم افزايش فشار به توليدکنندگان اجتماعی، با بهره گيری از ديوان سالاری سازمان-مدار، به رشد نيروهای اقتصادی، شتاب بيشتری بخشيد.
پا به پای دولت ايلام، در خاور و مرکز ايران نيز می بايست روندی همسان رو به شدن می بود. بر پايه ی اساطير ايرانی که بيشتر با خاور ايران در پيوندند، تقسيم جامعه به لايه ها و طبقه های اجتماعی، پيش از آمدن زرتشت نيز وجود داشته و پاره ای از تاريخ شناسان برآنند که، برای نخستين بار در جهان، اين روند در نجد ايران پديدار گشته است. در بخش هايی از خرده اوستا از تقسيم جامعه به گروه های صنعتی و پيشه وری (پيشتره) سخن رانده شده و سه گروه مشخص گرديده اند: نخست، آثروان يا کاهنان و خادمان آتش، دوم، رثئيستر يا ارتشيان يا ارتشتاران (عرابه سواران) و سوم، واستری-فسونيت يا دامدار و کشاورز در کنار هموتی يا پيشه ور. به ويژه کشف مس در ايران نزديک به ۵ تا ۶ هزار سال پيش از ميلاد و توليد صنعتی "انبوه" در کارگاه ها و محلات جداگانه و بسيار سازمان يافته در ۳۶۰۰ سال پيش از ميلاد که آثارش در آريسما (ARISMA) پيدا شده، نشان دهنده ی وجود تقسيم بندی طبقاتی و سلسله مراتب اداری و سازمانی و کشوری و لشکری در خاور و مرکز ايران است. اشاره های روشن اوستا به پيروی از آيين "نيک پادشاهی" نيز نشان از آن دارد که در خاور و مرکز ايران، همزمان با ديگرگونی های دولتمداری در باختر ايران، روند همسانی رو به شکل گيری بوده است.
دگرگونی در ساختارهای افتصادی-اجتماعی
دگرگونی بافت اقتصادی–اجتماعی در دوران ايلامی ها، دارای برخی ويژگی هاست. شالوده ی اقتصادی جامعه ی ايلامی بر دو سازمان، شاهی و پرستشگاهی، بنا بود، که گام به گام به حاکميت مطلقه ی سلطنتی و مالکيت عاليه ی شاه بر زمين ها، و ايجاد يک اشرافيت ديوان سالار، بدل شد. در آغاز، هر دو گروه يعنی سرداران و کاهنان دارای زمين های بزرگ کشاورزی بوده و بر بازرگانی و داد و ستد داخلی و خارجی نظارت داشتند. در اين جامعه، همه ی کشاورزان و پيشه وران، به يکی از نهادهای بالا وابسته بودند و توليد کشاورزی، همانند بيشتر تمدن های باستانی خاور، مهمترين بخش توليد اجتماعی را تشکيل می داد.
کار بر روی زمين های قابل کشت از سوی کشاورزان، از راه پرداخت ماليات و عوارض و انجام خدمات رايگان، برای هر دو نهاد حکومتی صورت می گرفت. با وجود واگذاری زمين به کشاورزان، که با در اختيار گذاشتن آب همراه بود، اراضی ايلامی، همانند بسياری از تمدن های نخستين، عموماَ در مالکيت جمعی باقی ماندند و توليد در چارچوب هموندانِ (عضوهای) کوچکِ خويشاوند، با اقتصاد مشترک و همپيوند، تا پايان دولت ايلام پايدار ماند. به گفته ی ديگر، دولت ايلام، نمادِ سياسیِ همه ی يکان های کوچک اقتصادی، بر پايه ی مالکيت مشترک ويسی يا ويس دودمانی بود. بر همين پايه، اين نهاد هنوز تا يک نظامِ زمين داریِ استوار بر مالکيت خصوصی، فاصله داشت. بدين گونه از يک سو، سدی بود در برابرِ آن، و از سوی ديگر، زمينه سازِ فرارويی به آن.
واژه ی اوستائی ويس در اينجا، به معنای محل سکونت مشترک جماعات، کانون گردهمائی طايفه ی مشخص و پايگاه توليد جمعی با مالکيت مشترک، بکار می رود. در اين ميان، نمی توان ديدگاه پاره ای از تاريخ شناسان را که توليد کشاورزی دوران ايلام را "فئوداليسم نخستين" دانسته، و آن را با اقتصاد متکی به اقطاع و تيولِ فئودالی اروپائی، همسان شمرده اند، درست دانست. ويژگی های توليد کشاورزی فئودالی در ايران، و پويش ها و دگرگونی های درونی آن، در ادامه ی اين کنکاش، بيشتر برش خواهند خورد. از سوی ديگر، ديدگاه گروهی ديگر از تاريخ شناسان، در مورد چيرگی نظام برده داری به عنوان شالوده ی اقتصادی جامعه ی ايلامی نيز، با داده های باستان شناسی برابری نمی کنند، و نادرست می نمايند. بر پايه ی اين اطلاعات، با وجود شرکت اسرا و خادمان در توليد اجتماعی، بخش تعيين کننده ی بارآوری اقتصادی، بر توليد کشاورزیِ هموندانِ کوچکِ خويشاوند، استوار بود.
رشد فرهنگ يکجانشينی و کشاورزی
در هر دو اثر تاريخی-فرهنگی بازمانده از دوران پيشين، اوستا و شاهنامه، می توان اشاره های روشنی به چگونگی زندگی اقتصادی ايرانيان در دوره ی آغاز ده و شهر نشينی يافت. بخش کهن اوستا يا گات ها که به زرتشت نسبت داده می شود، و نيز سروده های فردوسی پيرامون پيشداديان و کيانيان، نشان می دهند که فرهنگ ايرانیِ اين دوره، بويژه بر کشاورزی و دامپروری استوار بوده است، و ايرانيان، کوچ نشينان يورش گر را، دشمنِ نخستين خود می دانستند.
به گفته ديگر، روندی که در دوران نوسنگی در زمينه ی کاهش کوچ نشينی، و چيرگیِ ده و شهرنشينی و توليد کشاورزی و دامپروری آغاز شده بود، در دوران نخست تمدن ايران، که شاخص برجسته و "شناخته شده" ی آن دولت ايلام در باختر، و گويا، پادشاهی پيشداديان و کيانيان در خاور بود، فرهنگ آرمنده را به وجه غالب و تعيين کننده ی پروسه ی توليد اجتماعی فراروياند (بر پادشاهی پيشداديان و کيانيان هنوز گرد سنگين اسطوره ای نشسته است. اين غبار را، کاوش ها و پژوهش های همه سويه ی تازه، و از آن ميان باستان شناسانه، کم لايه تر خواهند کرد). برای نمونه گشتاسب يکی از پادشاهان دودمان کيانيان که بنا بر داستان های شاهنامه و نوشته های اوستا، همزمان با زرتشت پيامبر يکتاپرست ايرانيان بود، پذيرنده و ياری کننده ی آيين وی گشت. آيين نو، "بهروزی و شادکامی برزيگران" و نگاهبانی از "چارپايان، چراگاه ها و کشتزارها" را نويد می داد و "شهريار توانا" را، در برابر "دروغ پرستان و ديوان"، به مثابه ی پاسداری می ديد، که در سايه ی مزدا اهورا، برای برزيگران پهنه ای فراهم می ساخت "فراخ"، برای زندگیِ "خوش". در آيين نوين، که درون مايه ی پشتيبانی از کشاورزان و آرمندگان را داشت، به روشنی ناسازگاری با فرهنگ کوچ نشينی وبيابان گردی، نمايان بود:
يسنا هات ۳۱، بند ۹: "آن گاه که به چارپايان آزادانه راه دادی تا به کشاورز گرايند يا به چادرنشينان پيوندند، سپندارمذ (در فارسی اسفند، نام چهارمين تن، از مهينِ فرشتگان است، و معنی آن، پارسايی و فروتنی پاک است. اين فرشته در روی زمين، نگاهبان زمين و خرمی و آبادانی بود، و او را مادينه پنداشتند، تا انگيزه ی آدميان برای کشاورزی و آبادانی زمين شود و برای بزرگداشتش، پسر اهورا مزدا ناميدند) و خرد مينوی پديد آورنده ی چارپايان از آن تو بود."
يسنا هات ۳۱، بند ۱۰: "پس چارپايان از آن ميان، "کشاورز"ِ گله پرور، آن پاسبانِ منشِ نيک را، خدايگانِ خويش دانستند."
يسنا هات ۳۱، بند ۱۱: "چادرنشينان بيابان گرد، که به "کشاورزی" نپردازند، هر چند بکوشند از پيام نيک تو بهره نيابند."
و در بند ۱۸ همين بخش، آيينِ ضدِ دروغِ يکجانشينی (يا ضدِ "ديوانِ" بيابان گرد و بيگانه) پشتيبانی می شود، و برزيگران به مبارزه با آن فراخوانده می شوند: "مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست گوش فرا دهد، چه آن سياهکار به "خانمان و روستا و کشور" ويرانی و تباهی می رساند. هان ای مردم! ساز نبرد کنيد و دروغ پرستان را با جنگ و ستيز از مرز و بوم خويش برانيد!"
نمونه های همگونی با اوستا، در شاهنامه ی فرودسی نيز در چندين جا ديده می شوند.
جايگاه "خوزيان" و "آرياييان" در فرهنگ نجد ايران
از آن چه تاکنون به دست آمده، می توان برداشت کرد که نخستين پادشاهی بزرگ ايرانيان به سرکردگی مادها، از جمله، بر شالوده ی پيشرفت ها و دستاوردها و پايداری های استوار و پيگير ايرانيان جنوب و جنوب باختری، و بيشتر زير پرچم دولت ايلامی، بنيان گرديد. بدونِ پايداریِ اين کانون مستقل فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی در برابر يورش های پی در پی از باختر، و بدونِ داد و ستدهای فرهنگی و اقتصادی با همسايگان همپای خود، به سختی می توان پذيرفت که اقوام ساکن شمال و شمال خاوری سرزمين ايلام، می توانستند به برپائی دودمان پادشاهی گسترده ای دست يابند که تمامی تمدن های سرزمين های باختر آسيا را نزديک به ۱۵۰۰ سال، يعنی از دوران پادشاهی ماد تا پايان امپراطوری ساسانی، زير پوشش گيرند.
مرزهای حکومت شوش و ايلام دردوران شکوه خود، که بر پايه ی برخی کاوش ها دربرگيرنده ی خوزستان، لرستان، بختياری و پشت کوه، بخش هائی از فارس و اصفهان در خاور، و بابل و حتی در پاره ای برش ها، تا فلسطين در باختر، گسترش يافته بود، گواهی بر اين ادعاست.
تأثير و نفوذ معنوی تمدن ايلام را بر فلات ايران، می توان از جمله، در ديرمانی زبان ايلامی که بعدها به زبان خوزی (نام استان خوزستان در جنوب باختری ايران از آن گرفته شده) که در دربار شاهان ساسانی تا حمله ی عرب ها بر جای ماند نيز، مشاهده کرد. در دوره ی هخامنشيان، اسناد خزانه ی کاخ شاهی در تخت جمشيد به زبان ايلامی بود. هم چنين تا پيش از چيرگی عرب ها بر ايران، زبان خوزی (ايلامی) در کنار پارسی و دری و پهلوی، جايگاه ويژه ای در دربار و در ميان مردم داشته است. در پاره ای از نوشته ها به نام عبدالله بن مقفع آمده است که پادشاهان ساسانی در دربار خويش به زبان پهلوی سخن می گفتند، اما در خلوت با بزرگان کشور به خوزی گفتگو می کردند. حتی تا امروز نيز واژه های بازمانده از زبان ايلامی در پاره ای از منطقه های جنوبی ايران و در گويش های فارسی شوشتری و دزفولی، به کار می آيند.
قوم های آری (آرياها) "گويا" در دو نوبت به فلات ايران آمدند، يکبار در حدود دو هزار سال و بار دوم درحدود هزار سال پيش از ميلاد. در آستانه ورود آنان به ايران در هزاره ی سوم و هزاره ی دوم پيش از ميلاد، فلات ايران – صرف نظر از فرهنگ ايلام- به چند منطقه ی فرهنگی بخش می شد؛ فرهنگ گرگان در سراسر خاور دريای مازندران، فرهنگ گيان و گودين چهارم که خاور لرستان را در بر می گرفت، فرهنگ يانيک از شرق آذربايجان تا قسمت های مرکزی ايران، و نيز فرهنگ جنوب، جنوب خاوری و خاور ايران که سه تمدن گوناگون با سفال های منقوش فارس، کرمان و سيستان را می پوشاند. در اين ميان، شيوه هایِ گوناگونِ به کار گرفته شده در فرهنگ گرگان در ساختن انواع توليدات صنعتی، از يک سو، گويای ارتباط با دره ی سند و حتی شايد دورتر با سرزمين چين در خاور، و از سوی ديگر، گويای مناسبات با آناتولی، ميان رودان (بين النهرين)، مجمع الجزاير اژه و اروپای مرکزی از باختر بود. يکی از دلايل اين ارتباط را می توان قرار داشتن اين منطقه بر سر راه بازرگانی ميان خاور و باختر دانست. ظاهرا ازميان رفتن اين فرهنگ، با کوچ آريائی ها در پيوند بوده است.
به طور کلی به نظر می رسد که ورود آريايی ها به ايران (اگر ايران خود "گهواره ی قبيله های آريايی" نباشد)، به دگرگونی دموگرافيک بزرگ يا تعويض جمعيت در نجد ايران نيانجاميده است. به اين معنی که توده ی "اصلی" ساکن ايران که از ايلاميان و کوتيان و کاسپيان بودند، حتی پس از ورود آنان، اکثريت جمعيت را تشکيل می دادند و تاثير اجتماعی-اقتصادی آنان نيز چشمگير بود. افزون بر آن، آرياييان در مسير حرکت خود، در پاره ای مناطق مانند اصفهان با ايلاميان روبرو شدند و از پيشروی بازماندند.
پيدايش تمدن نوين ايران، (به يک "گمان" از ترکيب مدنيت آريائی و مدنيت بوميان ساکن ايران، و به ويژه ايلاميان)، بر پايه ی ديدگاه پاره ای تاريخ شناسان، تاريخ خونينی نبوده و بيشتر به گونه ی درهم آميزی گام به گام و آشتی جويانه پايه گذاری شده است. شمار ديگری از پژوهشگران، ورود آريائی های اروپای خاوری از شمال ايران به مرکز و جنوب را، که "گويا" در اوکرائين به زندگی کشاورزی و ساکنِ خود گام به گام از سه هزار سال پيش از ميلاد پايان داده، و کوچيده بودند، و در پيامد آن، با دشواری تغذيه روبرو بودند، برای اقتصاد و فرهنگ پيشرفته ی باختر آسيا، در آغاز نامطلوب ارزيابی کرده اند. با اين وجود، درآميزی فرهنگ بوميان و نورسيدگان، رفته رفته به شکوفايی فرهنگی تازه در جنوب خاوری دريای خزر، در پايان هزاره ی سوم و آغاز هزاره ی دوم پيش از ميلاد انجاميد، و کم و بيش به مثابه ی "يکی" از ريشه های فرهنگ آريائی نجد ايران، شناخته شده است.
به نظر می رسد همزمان با اين دگرگونی، فرهنگ هند و آريائی ديگری در خاور ايران و افغانستان تا اورال پايه گرفته بود که حاملين آن ايرانيان قديمی ساکن شمال و خاور فلات ايران بودند. بررسی زبان های آريائی، پيوند ميان اين اقوام با ساکنين اروپای خاوری را آشکار می کند، و همپيوندی اين دو را، به واقعيت نزديک می سازد. داده های تازه باستان شناسی بر آشنائی کوچندگان آريائی با کشاورزی و فرهنگ ده نشينی، پيش از ورود به فلات ايران، صحه می گذارند.
پاره ای از ويژگی های دوران نخستين تمدن
پايان دوران نوسنگی در ايران که همزمان بود با آغاز جوامع روستايی، زمينه سازِ پيدايیِ نخستين دوران تمدن در نجد ايران گشت. همانگونه که پيشتر گوشزد شد، وجه مشخصه ی دوران نوسنگی، چيرگی گام به گام اقتصاد و در پيامد آن فرهنگ ده و شهرنشينی بر اقتصاد و فرهنگ کوچ نشينی بود. از جوامع روستايی نخستين، در گذر زمان، بويژه در کنار رودخانه های بزرگ، نزديک به ۶۰۰۰ سال پيش از ميلاد، نخست، شهرک ها و سپس در ۵۰۰۰ سال پيش از ميلاد، شهرها فراروييد. شهرهايی که بر پايه ی اقتصادِ کشاورزیِ شکل گرفته در ويس های دودمانی استوار بودند، بسترگاه و زايشگاه نخستين تمدن های ايران گشتند.
يکی از ويژگی های اين دوران، چيرگی گام به گام پادشاهان بر موبدان و کنترل قطعی آنان بر نظام اقتصادی-اجتماعی بود. در آغاز اين دوران، حتی بر پايه ی پاره ای از اساطير ايرانی، پادشاهان خود موبد بودند (زرتشت پيامبر ايرانيان را نيز، گروهی پادشاه می دانند). تقسيم بندی لايه های اجتماعی و پيدايش طبقه ها، و از درون آن، توان-گيری پادشاهان، که بر پايه ی داده های شاهنامه حتی به پيش از دوران پيشداديان باز می گشت، زمينه را برای پيدايی آيين يکتاپرستی، که بيانِ نمادين و فرهنگیِ چيرگیِ اقتصادی-سياسی يک شاه بود، فراهم ساخت. اين روند بر پايه ی انطباق اسطوره ها و کتاب هایِ موجودِ تاريخی بر دوران های سه گانه ی نوسنگی، می بايست در ايران از نزديک به ۱۲۰۰۰ سال پيش از ميلاد، همانا پايان دوران فراپارينه سنگی، تا ۶۰۰۰ سال پيش از ميلاد، دوران آغاز شهرنشينی، يعنی نزديک به ۶۰۰۰ سال را در بر گيرد. بدين گونه می توان "گمان" کرد که بخش بزرگی از دوران پادشاهان مهابادی و پيشدادی، و بخشی از پادشاهی کيانی، به اين بخش از تاريخ ۶۰۰۰ ساله ی پيدايش تمدن نجد ايران (پيش از ايلام)، باز می گردد.
يکی از انگيزه های برجسته ای که در پيدايش دودمان های پادشاهی تمرکزگرا در اين دوره خودنمايی کرد، و زمينه سازِ پيدايشِ امپراطوری هایِ بزرگ از سوی قوم های ساکن نجد ايران گشت، با نقش آب و آبياری در سيستم اقتصاد کشاورزی، در پيوند بود. در ايران از زمان ايلاميان در باختر، و به گمان بسيار زياد از زمان مهاباديان و پيشداديان و کيانيان در خاور، کنترل و نگاهداری و بازسازی و بهبود رشته های آبياری و سدها و جوی ها که نياز به سازماندهی متمرکز و کار جمعی در مقياس بزرگ داشت، نخست از سوی پرستشگاه ها، و سپس به گونه ی عمده زير کنترل چند پادشاه محلی، و کم کم زير نظارت عاليه ی تنها يک پادشاه و دستگاه اشرافی و روحانی و اداری، سامان داده شد. نقش آب و آبياری در اقتصاد کشاورزی در درازای زمان از اهميت خود نکاست، بلکه با پيدايش شيوه های تازه ی بهره برداری و گسترش زمين های کشاورزی، مانند کاريز ها از سويی، و پيچيده تر شدن ابزارهای کشتگری از سوی ديگر، از وزن بيشتری در سازماندهی کار همگانی و تعيين مناسبات لايه های گوناگون اجتماعی، برخوردار شد.
ويژگی ديگر اين دوران، فراهم شدن گام به گام زمينه ی گسترش پهنه ی زمامداری و کنترل يکان های اقتصادی، زير پوشش يک دستگاه اشرافی و کاتوزی (روحانی) و ديوانی، رقابت سخت ميان همسايگان، و تلاش برای يگانه کردن بازارهای پراکنده بود. از جمله عواملی که به اين روند دامن می زد، افزايش حجم مبادلات داخلی و خارجی بود، که نياز به کنترل راه های بازرگانی تا دوردست را ضروری می نمود. رشد و شکوفائی تمدن ايلام، از جمله، در پرتو گسترش بازرگانی برون مرزی پديدار شد. دارائی های فراوان گردآمده در شوش، بويژه از راه تجارت هند و آسيای مرکزی و مصر و ميان رودان (بين النهرين)، به دست آمدند. يکی از دلايل يورش همسايگان و بويژه دولت بزرگ آشور به ايلام، برای شريک شدن در اين درآمدهای بالا، و کنترل راه های کاروانی به نقاطِ دورِ خاور بود.
کنترل راه های بازرگانی، بويژه در سرزمين ايران که بر سر راه بازرگانی جهانِ آن روز، قرار داشت و پی در پی در تيررس يورش مهاجمين کوچک و بزرگ برای دزديدن ثروت کاروان ها و خزاين دولتی کشورش بود، از راه يک حکومت متمرکز و توانمند امکان داشت. کوشش برای گسترش آيين يکتاپرستی در ميان ساکنين نجد ايران که محصول اين دوره از تمدن ايران است، همزمان با افزايش توان پادشاهان در هرم زمامداری بوده، و طلايه ايست برای پيدايش شاهنشاهان (شاه شاهان) در دوره دوم تمدن ايران. به گفته ی ديگر، در گذر زمان، نياز به يگانگی و همگرايی بازارهایِ همجوار برای آسان کردن داد و ستدهای اقتصادی، و نيز افزايش توان برای رقابت با همسايگان، زمينه سازِ پيدايیِ امپراطوری هایِ آينده بود. سيستم اقتصادی شاهنشاهی های کهن با اقليم گسترده را، می توان نيای اتحاديه های اقتصادی امروزين ناميد. با پيدايش آنان، از سويی از موانع مبادلات درون مرزی کاسته می شد و اقتصاد های کوچک پراکنده با بهر گيری از دستاوردهای تمامی اقوام ساکن، عليرغم استثمار گسترده به پيش رانده می شدند، و از سوی ديگر، در داد و ستدهای برون مرزی، به يک قطب اقتصادی يکپارچه و توانمند با درجه ی آسيب پذيری کمتر و ميزان تاثيرگذاری بيشتر، بدل می گرديدند.
در برش پايانی دوره ی نخستين تمدن ايران، به نظر می رسد که در رابطه ی سکناگزيدگان و کوچ نشينان دگرگونی های تازه ای رخ داده است. از يک چشم انداز، با گسترش پيشه وری و بازرگانی و امور مالی در شهرها، حجم داد وستدهای بازرگانی ميان کوچندگان و آرمندگان گسترش يافت و با روی آوری بيشتر کوچ نشينان به کارهای کشاورزی و دامداری، از ميزان درگيری های متقابل کاسته شد. از روزنه ی ديگر، با گسترش توان و چيرگی روزافزون اقتصاد شهرنشينی بر مناسبات کوچ نشينی، پروسه ی در انقياد در آوردن کوچ نشينان، شتاب بيشتری پيدا کرد. در اين دوران، کوچ نشينان بويژه در دو زمينه به دستياران شاهان منطقه ای بدل شدند: نخست، به مثابه ی همکار بازرگانی آنان برای کنترل و پاسداری از راه های بازرگانی، و دوم، برای خدمت در ارتش برای نگاهداری از دستگاه درباری-ديوانیِ نوين در درون و بيرون مرزهای زمامداری. رقابت ميان سران ويس های سکناگزيدگان و کوچ نشنينان اما، برای رهبری بر دستگاه پادشاهی تا حدودی پابرجای ماند.
يکی از گهواره های تمدن
دوران نخست تمدن ايران، برشِ رشدِ شتابانِ نيروهای مولده، همراه با افت و خيزهايی بود. در اين برش، باختر آسيا، و ايران همراه آن، به يکی از گهواره های تمدن آدميان فراروييد. اين روند در پرتو چيرگی گام به گام فرهنگ آرمنده بر کوچنده، رشد ده و شهرنشينی، و بنيان گيریِ ويس های دودمانی با مالکيت همگانی، به دست آمد. در اين پاره ی تاريخی، از توان کاهنان و روحانيون در دستگاه "ديوان سالار" رفته رفته کاسته شد، و به جای آن، زمامداری اشرافيت زميندار با شخص شاه در بالای آن، به مثابه ی سيستم چيره، پديدار گرديد.
نجد ايران در اين دوره يکی از برجسته ترين کانون های تمدن در جهان آن روز بود، در همه ی زمينه های اقتصادی و اجتماعی و سياسی دستاوردهای بزرگی داشت، و به رشد فرهنگ در گيتی، همه سويه ياری رساند.
ارزيابی "بسيار کوتاه" از برش نخستين در تاريخ اجتماعی-اقتصادی ايران را، که نمايی است از رشد "فرهنگ يکجانشينی"، با سروده های زرتشت به پايان می بريم:
"چادرنشينان بيابان گرد، که به "کشاورزی" نپردازند، هر چند بکوشند از پيام نيک تو بهره نيابند ... مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست گوش فرا دهد، چه آن سياهکار به "خانمان و روستا و کشور" ويرانی و تباهی می رساند. هان ای مردم! ساز نبرد کنيد و دروغ پرستان را با جنگ و ستيز از مرز و بوم خويش برانيد!"
(اين نوشتار ادامه دارد)
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com