ايران در آستان پنجمين برش تاريخی، بخش دوم: ديوانسالاری نوين و رشد پهنه زمامداری، بهروز آرمان
اين رشته نوشتارها، کنکاشی هستند "بسيار کوتاه" در چهار برشِ برجستهی تاريخ اجتماعی - اقتصادی ايران. برآيندِ پايانیِ اين کنکاشها، از اهميتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از اين ارزيابیها، به نظر میرسد کشور ما، در پايانِ چهارمين پارهی تاريخ خود، و در آستانِ پنجمين برشاش، جای گرفتهباشد. نگريستنی اينکه، برش چهارم و پايانی، با "سوگگستریها" و تندرویهای دينی، آغاز و پايان میيابد. صفویها آغازکنندهی آن، و ولايیها (گويا) پايان دهندهی آناند. اين نوشتار، برش دوم را که نمايی است از پيچيدهشدن دستگاه زمامداری و رشد بيشتر فرهنگ يکجانشينی، هاشور میزند
[email protected]
پيش گفتار
اين رشته نوشتارها، آن هم در آستانه ی نوروزی که شايد پيام آور پيکارهایِ "خرم آييان" باشد، کنکاشی هستند "بسيار کوتاه" در چهار برشِ برجسته ی تاريخ اجتماعی-اقتصادی ايران. گزينش اين چهار دوران، کم وبيش تازگی دارد، چرا که بيشتر نويسندگان، تاريخ ايران را به دو دوره ی پيش و پس از اسلام بخش کرده، و به ارزيابی سپرده اند. از ديدگاه نگارنده، شيوه ی لايه بندی چهارگانه، می تواند به روشنیِ دگرگونی های زيربنايی و روبنايی در گذشته و اکنون، ياری رساند.
برآيندِ پايانیِ اين کنکاش ها، از اهميتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از اين ازريابی ها، به نظر می رسد کشور ما، در پايانِ چهارمين پاره ی تاريخ خود، و در آستانِ پنجمين برش اش، جای گرفته باشد. نگريستنی اينکه، برش چهارم و پايانی، با "سوگ گستری ها" و تندروی های دينی، آغاز و پايان می يابد. صفوی ها آغازکننده ی آن، و ولايی ها (گويا) پايان دهنده ی آنند.
در نوشتار پيشين، برش نخستين تمدن ايران و جايگاه ايلاميان در آن را به ارزيابی سپرديم. در اين نوشتار به برش دوم می پردازيم، و با سروده ای از "سايه"، به پيشوازِ نوروزی خرم و "خندان" و "افروخته"، در تاريخ سرزمين مان می رويم:
چند اين شب و خاموشی؟ وقت است که برخيزم
وين آتش «خندان» را با صبح برانگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم
ديوان سالاری نوين و رشد پهنه ی زمامداری
"همبستگی ميان مادها و پارس ها و ايلامی ها و بابلی ها، زمينه ی شکست آشوريان در باختر آسيا را فراهم ساخت. آشوريان برای چندی از پشتيبانی نظامی مصری ها و آرامی ها برخوردار شدند، ولی به دليل نداشتن پايگاه توده ای، شکست خوردند، و در باختر آسيا، به گفته ی دياکونوف «عموم مردم از نهضت ضد آشور پشتيبانی کردند». به «گمان زياد» کوروش در باختر آسيا به کشورگشايی گسترده روی نياورد و بيشتر، دستگاه اداری و ديوانی و لشکری مادها و ايلامی ها، و حتی بخش بزرگی از پهنه ی زمامداری آن ها را در دست گرفت، و سيستم دولتمداری پيشين را تکامل بخشيد."
برگرفته از کتاب "در بستر تاريخ ايران"
سيستم دولتمداری مادها نيز مانند ايلامی ها، گام به گام از شيوه ی اداریِ تک-شاهی و پراکنده، به شيوه ی زمامداری متمرکر شاهنشاهی، و با اختيارات گسترده فراروييد. از يک سو، در درون مرزهای پادشاهی به ويژه در زمان هوخشتره، ديوان سالاری تکشاهی مستقر بود، و از سوی ديگر، در کنار مرزهای فرمانروايی در بابل و آشور، پادشاهی های خودمختار و قبيله های نيمه مستقل و کم و بيش زير نفوذ دولت مرکزی وجود داشتند. به گفته ی دياکونوف تاريخ شناس برجسته ی خاور، به گمان زياد کوروش در باختر آسيا به کشورگشايی گسترده روی نياورد و بيشتر، دستگاه اداری و ديوانی و لشکری مادها و ايلامی ها، و حتی بخش بزرگی از پهنه ی زمامداری آن ها را در دست گرفت، و سيستم دولتمداری پيشين را تقليد کرد و تکامل بخشيد.
اين شيوه ی دولتمداری، بويژه در دوران داريوش سازمان و مقررات اداری سخت و مشخصی به خود گرفت و در آينه ی ساتراپ نشين های نوينی جلوه نمود. اين دستگاه نوين زمامداری را می توان «ديوان سالاری متمرکز (بوروکراتيسم دولتی و قانون مدار)، سازمان يافته، نيمه سکولار، اشرافی-ساتراپی، با شخص شاه به مثابه ی مالک همه ی زمين ها و منابع طبيعی، همراه با چيرگی فرهنگ آرمنده»، و بهره کشی بويژه از »توليد کنندگان کشاورز»، ارزيابی کرد.
هسته ی مرکزی ديوان سالاری نوين را اشراف بزرگ و وابسته به چند خانواده ی توانمند زميندار تشکيل می دادند. نمايندگان همين خانواده ها (هفت خانواده در زمان هخامنشيان) بودند که پس از مرگ کمبوجيه، داريوش را به عنوان پادشاه برگزيدند و او را بر عليه شورش کاهنان به رهبری گئوماتا مورد پشتيبانی قرار دادند. گئوماتای مغ به نمايندگی از ديگر کاهنانی شورش کرد، که از کاهش توان روحانيون ناخرسند بودند، و رشد بوروکراسی نوين را به زيان خويش و زمين داری پرستشگاهی می ديدند.
کشاکش پيرامون شيوه ی زمامداری
از آنجا که ديوان سالاری نوين از توان اقتصادی-اجتماعی کاهنان و روحانيون تا حدودی می کاست، از آن زمان به بعد تا پايان دوران ساسانی، به درجات گوناگون، با «درگيری ميان دين سالاران و اعيان لشکری از يک سو، و ماموران کشوری (دبيران) و خرده مالکان (دهگانان) از ديگر سو» روبرو بوديم. دبيران و دهگانان بيشتر در پی آن بودند که زمامداری نيرومند شاهی را نگاهدارند و از پاشيدگی و سستی دولت مرکزی جلوگيری کنند. برعکس بخشی از روحانيون و اعيان لشکری، با تکيه به منابع سرشار و اموال و متصرفات پرستشگاهی-نظامی، نه تنها از ديوان سالاری مرکزی (بورورکراتيسم دولتی) کم حساب می بردند، بلکه در بسياری از موارد آشکارا گرايش های استقلال طلبانه بروز می دادند. اين روند، در دوران سلوکيان و پارت ها و ساسانيان بيشتر، و در دوران هخامنشيان، کمتر خود می نمود. پاره ای از کاهنان، از جمله نيروهايی بودند که برای سرنگونی هخامنشيان از اسکندر کم و بيش پشتيبانی کردند.
ساتراپ ها (استان ها) که در امور کشوری توان نامحدود داشتند، از شاهان محلی و کاهنان و پيشوايان قبيله ها تشکيل می شدند، و در کنار آنان، لشکريان عمل می کردند و بدين گونه بر کار يکديگر نظارت داشتند. وظيفه ی ساتراپ ها که به خوبی سامان داده شده و در پيوند با مرکز از راه مدرنترين سيستم ترابری آن زمان (چاپارخانه يا پست) قرار داشتند، عبارت بود از دريافت ماليات ها، اداره ی امور مالی، ايجاد راه ها، آبياری زمين ها، نگاهداری و حفظ امنيت کاروان ها، و حتی شرکت در امور تجارتخانه ها. اسکندر اگرچه مدت کوتاهی در ايران حکومت کرد، ولی قصد داشت با تغييراتی، از شيوه های سازماندهی هخامنشيان همچنان بهره گيرد. شيوه ی اداره ی ديوان سالاری متمرکز اشرافی-ساتراپی، با ويژگی ها و خودمختاری های بيشتری، در دوران پارت ها نيز ادامه يافت. در برش زمامداری اشکانيان (پارت ها)، نظارت سازمان يافته ی اشرافيتِ زميندار، از راه دو انجمن يا مجلس (شورای اعيان، و شورای خردمندان و مغان) پياده می شد، و بدين گونه دولتمداری بوروکراتيک نيمه سکولار همچنان پا برجا بود.
در دوره ی ساسانی ساختار ديوانی (بوروکراتيسم دولتی و قانون مدار) باز هم گسترده تر و پيچيده تر شد. در اين برش، بودجه ی ارائه شده از سوی ادارات هر سال از سوی شاه به تصويب پايانی می رسيد و پياده می شد. شماره ی زياد ادارات دولتی را می توان از روی مهرهای گوناگونی که در اسناد دوره ی ساسانی پيدا شده، به اثبات رساند. بر اين پايه، گذشته از اداره های لشکری و مالی و کشوری و دادگستری، يک دستگاه پيچيده ی نظارت مرکزی و دفتر مخصوص سری وجود داشت و رابطه ای نزديک و ارگانيک ميان ديوان سالاران مرکزی و ساتراپ ها عمل می کرد. در اين دوره که ساتراپ ها را مرزبان می ناميدند و چهار مرزبان بزرگ نام شاهی داشتند و در کنار آنان شهرداران و سپوهران قرار می گرفتند. در اين بافت، هفت خاندان قديمی که در دستگاه دولت وزن و اهميت فراوان داشتند، از حقوق و مزايای موروثی برخوردار بودند. از آن ميان بودند خانواده های قارن و سورن و آرشکانيان و به گمان بسيار، خاندان توانمند زيخ.
نفوذ کوتاه مدت موبدان در دستگاه زمامداری
در دوره ی ساسانی «در مراحلی» نفوذ موبدان در دستگاه زمامداری افزايش يافت و از اين راه بر پايه های ديوان سالاری (بوروکراتيسم دولتی) متمرکز و سازمان يافته و نيمه سکولار و اشرافی-ساتراپی پيشين، خللی کوتاه مدت وارد شد.
در اين زمينه عواملی مانند گسترش دين مسيح بويژه پس از به رسميت شناخته شده آن از سوی روم، افزايش نفوذ دين بودايی در خاور ايران توسط دودمان کوشانی، گسترش کار مانيگری در زمان شاپور اول و هرمز اول و بهرام اول ساسانی (با در پيش گرفتن سياست مدارای دينی در برابر آيين مانی)، کوشش برای از ميان برداشتن ملوک الطوايفی مذهبی، تلاش همه سويه برای ايجاد مرکزيت دينی، و نيز خويشاوندی اردشير بابکان بنيان گذار دودمان ساسانی با خاندان های روحانی زرتشتی نقش بازی کردند.
در يک سده و نيم آغاز دوران ساسانی (از نزديک به «۴۳۰ سال!!!» زمامداری اين دودمان) تئولوگ های زرتشتی مانند تنسر و اردويراف و کريتر و آذرپاد مهرسپندان جايگاه ويژه در پيدايی ايدئولوژی رسمی و دولتی-دينی داشتند، و زمينه را برای توان گيری اقتصادی-اجتماعیِ بيشترِ کاهنان در دستگاه زمامداری فراهم ساختند. در پی بروز بحران های جدی در دستگاه دولتمداری و بويژه فرايندهای اقتصادی، پس از يک رشته کنش و واکنش های چندسويه، از زمان يزدگرد اول مبارزه برای کاهش نيروی کاهنان در دستگاه زمامداری آغاز شد. اين فرايند به ويژه از دوره ی قباد وارد مرحله ی جدی تری شد. قباد به نمايندگی از اشراف (بويژه هفت خانواده ی پر نفوذ کهنسال) از جنبش مردمی مزدک بهره گرفت، و از توان کاهنان و روحانيون بازهم بيشتر کاست. پس از آن، جايگاه نخست موبدان موبد در فهرست مراتب دولتی، به مقامی پايين تر پس از چند مقام غيردينی کاهش يافت. بدين گونه می توان اين مبارزه را، درگيری ميان اشراف زميندار و هوادار دستگاه سنتی-بوروکراتيک و نيمه سکولار از يک سو، و کاهنان از سوی ديگر، ارزيابی کرد.
از آغاز سده ی پنجم ميلادی تا ميانه ی سده ی هفتم ميلادی، همانا چيرگی عرب ها بر ايران، نفوذ پيشين کاهنان تا حدودی از ميان رفت و بازگشت به سيستم ديوان سالاری متمرکز اشرافی-ساتراپی، و شيوه ی مدارا در برابر همه ی دين ها (عليرغم پاره ای برش ها)، کم و بيش «همسان» با دوره ی مادها و هخامنشيان و پارت ها، در پيش گرفته شد.
دگرديسی های نوين، بازتاب کوششی همگانی
دوران دوم تمدن هزار و پانصد ساله ی ايران که با دودمان ماد آغاز، و با ايست های کوتاه مدت تا سرنگونی ساسانيان در سال ۶۵۱ ميلادی پايان گرفت، ريشه در آغاز سده ی هشتم پيش از ميلادی داشت. سرنگونی فرمانروايان آشور به وسيله ی ايرانيان ساکن کوه های زاگرس که پياپی به باختر ايران برای دستيابی به زمين های کشاورزی و دام ها، و بويژه منابع انرژی يورش می آوردند، به مادها جايگاه يگانه ی سياسی و اقتصادی در دنيای پيشرفته ی آن روزگار بخشيد.
پيروزی بر آشور و گشودن نينوا، بازتاب کوشش همگانی ساکنين ميان رودان (بين النهرين) و اهالی کوه های زاگرس بود. کاسی ها (لرها) که از پدران مادها بوده و از فرهنگ بالايی برخوردار بودند (بنا به گفته ی تاريخ شناس برجسته دياکونوف، فرهنگ آنان از ايلام و آکاد و سومر کمتر نبود)، در گذر زمان و پيش از اتحاد بزرگ ماد، بر ميان رودان (بين النهرين) چيره شدند و با آکادی ها و سومری ها و بابلی ها ارتباط گسترده برقرار کردند. از سوی ديگر، کاسی ها نيز از آنجا که از خويشاوندان ايلاميان (خوزی ها و بخشی از پارس ها) بودند و زبانشان نيز با آنان همسانی هايی داشت، از پشتيبانی ايلاميان نيز عليه آشور برخوردار بودند. هم چنين پس از همبستگی ساکنين ميان رودان، زير پرچم دولت آکاد و چيرگی کوتيان (آذری ها و کردها، و از خويشاوندان کاسی ها يا لرها) بر آنان، زمينه برای درآميزی بيشتر کوتيان و آکادها فراهم گرديد، و پايه ی همبستگی بزرگ گذارده شد.
از سوی ديگر پارس ها نيز در کنار ايلاميان، عليرغم پاره ای درگيری ها، در توان گيری مادها نقش داشتند. بدين گونه، همبستگی ميان مادها و پارس ها و ايلامی ها و بابلی ها ( بابلی ها آميزه ای از سومری ها و آکادی ها و ايلامی ها و کوتی ها و کاسی ها و اسکيت ها) زمينه ی شکست آشور را فراهم ساخت. آشوريان برای چندی از پشتيبانی نظامی مصری ها و همکاری موقت آرامی برخوردار شدند، ولی به دليل نداشتن پايگاه توده ای، شکست خوردند، و در باختر آسيا به گفته ی دياکونوف "عموم مردم از نهضت ضد آشور پشتيبانی کردند". به "نظر" می رسد، فرهنگ چيره در باختر آسيای آن روز، "بيشتر" آميزه ای بوده است از تمدن "ايلامی-کاسی ها" و "آکادی-بابلی ها"، چه در دوران آشوريان و چه پيش از آن.
همسانی آثار باستانی به دست آمده از ايلاميان و پارسيان و آشوريان همه سويه است. هم چنين بخش بزرگی از سنگ نوشته ها ی بازمانده در زمان آشور، از بابلی ها (آميزه ای از سومری ها و آکادی ها و ايلامی ها و کوتی ها و کاسی ها و اسکيت ها) مايه گرفته، و حتی زبان کتيبه های آشوری نيز اصلا بابلی بوده و تنها پاره ای عناصری آشوری در آن ديده می شوند.
مادها به "احتمالی" درخاور ايران با حکومت کيانيان همسايه بودند. ايرانيان خاوری از دسترس ديد تاريخ نويسان يونانی که از مادها و هخامنشيان سخن گفته اند دور بوده، و به همين دليل داستان کيانيان و پهلوانان سيستان همگی تنها درچارچوب افسانه ها واسطوره ها بازمانده، و تنها در نوشته های دينی مانند اوستا کتاب آيينی زرتشتيان و تفسيرهای آن بازتاب يافته، و در خداينامه ياد شده است. با اين روی، اينک روشن گرديده که در نوشته های هردوت نيز می توان يادآوری های دوری به نام های پيشدادی و کيانی يافت.
وجود زبان و خط کهن اوستايی که به گمان بيشتر زبانشناسان و تاريخ نگاران، ريشه در فرهنگ خاور ايران دارد، و با زبان های پارسی باستان و پهلوی و سنسکريت (از خويشاوندان نزديک زبان های باستانی ايرانيان) همپيوند است، وجود يک تمدن پيشرفته و کهنسال در خاور نجد ايران را آشکار می کند.
دستيابی به گستره ها و ژرفاهای فرهنگ خاوری، نياز به کاوش های همه سويه دارد. زبان های خاوری، از زمره ی سخت ترين زبان های ديرين روی زمين، و دشوارتر از زبان های باستانی ديگر مانند يونانی و لاتينی و عبری هستند. بسياری از واژه های کهن زبان اوستايی، تا امروز با اندک دگرگونی هايی در زبان فارسی باز مانده است. پيدايش خط کهن اوستايی که به ويژه از نيازهای اقتصادی و بويژه بازرگانی پيشرفته برون مرزی و درون مرزی ايرانِ خاوری سخن می گويد، و يکی از کاملترين خط های جهان است، (و به دليل بهره گرفتن از آن برای نگارش کتاب دينی زرتشتيان ايران "دين دبيره" يا "دين دبيری" نام گرفته است)، از بالا بودن سطح تمدن بخش های خاوری فلات ايران، نشان دارد.
دگرگونی های ساختار اقتصادی-اجتماعی
دوران دوم تمدن ايران را که از مادها آغاز و تا سرنگونی امپراطوری ساسانی نزديک به هزار و پانصد سال به درازا انجاميد، بايد ادامه ی منطقی دوران نخست تمدن در نجد ايران، پس از پيدايش دولت ايلام دانست. در اين چارچوب، در آن بخش از سرزمين ايران، بويژه در جنوب و جنوب باختری مانند ايلام و پارس، که پيشتر نظام ويس دودمانی دچار دگرگونی های ژرفی شده و در آن مالکيت خاندانی و دولتی و پرستشگاهی و نيز برده داری، با ژرفش هر چه بيشتر تقسيم کار اجتماعی و جدائی روزافزون کشاورزی و پيشه وری به هم گره خورده بود، سازمان توليدی و دستگاه ديوانی و شيوه های مالکيت زمين و راه های دريافت عوارض، بازهم پيچيده تر، و در پاره ای زمينه ها از درون، دگرگون شد. با گسترش هر چه بيشتر شهرهای پيشين و پيدايش شهرهای نوين، بويژه در دوران اشکانيان و ساسانيان، اين مناسبات تازه، گام به گام در همه ی نجد ايران گسترش يافت.
آغاز پيدايش فئوداليسم از ديدگاه اقتصادی آن در ايران، با اين دوران تمدن، بويژه زمامداری هخامنشيان در پيوند بود. اين جريان در حکومت سلوکيان و اشکانيان و بويژه ساسانيان گسترش يافت و رفته رفته به نظام چيره ی اقتصادی فراروييد. از سوی ديگر، بازرگانی در اين دوران ابعاد بسيار گسترده ای گرفت. گرايش به کار تجارتی و تمرکز سرمايه های بزرگ در بازار، همراه با رشد فرهنگ شهرنشينی و افزايش شمار شهرها، و پيشرفت صنعت و پيشه وری، در اين برش برجسته بود. جدائی هر چه بيشتر صنعت و پيشه وری از کار کشاورزی، همراه با گسترش داد و ستدهای بازرگانی داخلی وخارجی و رشد نظام پولی، از بسيار پيشتر در خاورزمين، از آن ميان در اکاد و سومر و بابل و آشور، و نيز به شيوه ی همه جانبه ای در دولت ايلام گسترش يافته بود. بازتاب آن، پيدايی گونه ای از "اليگارشی مالی" بود که روندی نوين و پيچيده در فرايند رشد اقتصادی را نمايان می کرد.
افزون بر آن، در درازای زمان، توليد صنعتی و پيشه وری نه تنها برای برآوردن نيازهای محلی و داد و ستد ميان کوچ نشينان و اهالی شهرها و روستاهای منطقه، بلکه برای عرضه به بازار دوردست نيز، باز هم گسترده تر گرديد. درآمد به دست آمده از راه بازرگانی آن چنان بالا بود، که هر دو نهاد بزرگ و پر نفوذ، يعنی اشرافيان و روحانيون در آن نقش ويژه ای بازی می کردند. جالب توجه اينکه، گرايش به کار بازرگانی نه تنها در ميان يکجانشينان، بلکه در بين کوچ نشينان نيز که نگاهداری از بخشی از راه های کاروانی را به عهده داشته و از راه آن درآمدی به دست می آورند نيز، پراکنده بود. تداوم و ژرفش اين گرايش را، در دوره ی چادرنشينان مغول و ترک هم می توان يافت. گرايش گسترده به کارهای بازرگانی و نقش برجسته ی بازار را، بايد به مثابه يکی از ويژگی های اقتصادی ايران، نه تنها در اين برش، بلکه تا امروز مورد توجه قرار داد.
پاره ای بازتاب های فرهنگی-آيينی
پيدايش حکومت شاهی با مالکيت اشرافی، همانند بسياری ديگر از تمدن ها، از حکومت دينی با مالکيت روحانيون و پرستشگاه ها سرچشمه گرفت، و سپس به مالکيت دولتی زير نظارت پادشاه بدل گرديد. در دوران نخست تمدن ايران، با تشکيل دولت ايلام، کاهنانِ زمامدار اگر چه به مثابه يکی از توانمندترين مالکين زمين های کشاورزی باقی ماندند، اما گام به گام نقش تعيين کننده ی رهبری را به اشرافيان و شخص شاه واگذار کردند. دشواری ديدگاهی پرستشگاهيان در پايان دوران ايلام، به باور آنان به سيستم چندخدائی باز می گشت، که بازتاب نارسائی بود از واقعيت اقتصادی تازه و ساختار متمرکز شده ی مالکيت. سامانه ی نوين، بويژه در زيرچتر يک پادشاه تجلی عينی می يافت. اين تمرکز گرايی، با ديدگاه چندخدائیِ کاهنانِ ايلامی، همخوانی نداشت.
در دوران دوم تمدن ايران و با روی کار آمدن پادشاهی ماد، به اين نياز عينی جامعه از ديدگاه آيينی آرام آرام پاسخ داده شد. دين زرتشت که به باور بيشتر پژوهندگان تاريخ، ريشه در مناسبات اقتصادی و فرهنگ خاور ايران دارد، و کم کم در ميان بسياری از تيره های ايرانی باختر و خاور ايران گسترش يافت، دين ايرانيان است در دوران فرارويی جامعه از قبيله های پراکنده به اجتماع همبسته، و نمايی است فرهنگی در فرايند دستيابی به يکپارچکی اقتصادی-اجتماعی در جامعه ای بيشتر يکجانشين.
مزده يسنه، که دگرگون شده ی آئين مزدائی کهن با ساختار ناتوراليستی است، ايدئولوژی گذار از نظام ويس دودمانی با "مالکيت همگانی" بود، به نظام پادشاهی و قدرت متمرکز دولت بر پايه ی "مالکيت خصوصی" بر زمين های کشاورزی و چراگاه های دامپروری. اهورمزدا در آيين کهن زرتشت، خدای يگانه را جانشين چند خدائی پيشين کرده بود. در چارچوب اين آيين، کاتوزيان (روحانيان) در کنار سپاهيان، روستائيان، شبانان و پيشه وران و دبيران، يک لايه اجتماعی بودند در کنار ديگران، اما قشری توانمند و با نفوذ در بالای هرم حکومت و در کنار پادشاه (و گاه در برابر او). کاتوزيان در اين ساختار، در کنار مالکيت زمين های کشاورزی، به امور بازرگانی و مالی و پيشه وری نيز می پرداختند، و از اين راه درآمدهای هنگفتی به دست می آورند.
در دوران هخامنشيان اگر چه آئين مزده يسنه پشتيبانی شد، اما کم و بيش آزادی دينی وجود داشت. با اين که شاه هخامنشی خود را نماينده ی اهورمزدا می دانست و روحانيون در کنار او يکی از لايه های توانمند سياسی و اقتصادی را تشکيل می دادند، اما تا دين گستری سازمان يافته ای که بعدها در برش کوتاهی از دوران ساسانی چيره شد، فاصله زيادی بود.
در دوره ی اشکانيان که به مذهب مزده يسنه چندان توجه ويژه ای نمی شد، روحانيون در آغاز در چارچوب مجلس مغستان نفوذ داشتند، اما سپس با توجه به وزنه ی سنگين نظامی حکومت و نقش ويژه لشکريان در آن، از نفوذشان کاسته شد. پادشاهان پارتی با گذشت زمان، و از دوره ی بلاش به گسترش بيشتر آئين زردتشتی پرداختند. در دوره ی ساسانيان که سياست جاری ادامه ی منطقی اصلاحات مذهبی پس از بلاش بود، آئين زرتشتی يکتاپرستی به قواعد تازه ی فقهی و شرعی مجهز شد و چندی، پايه ی معنوی دولت گرديد.
نقش روحانيون در سيستم زمينداری ايران را، که خاصه در آغاز دوره ی ساسانی با کشمکش های چندی ميان شاهان وموبدان همراه بود، می توان يکی از ويژگی های اقتصادی-اجتماعی دوران دوم تمدن ايران دانست. در همين دوران، روند همگونی نيز در امپراطوری روم در چارچوب گسترش دين مسيحی در حال شکل گرفتن بود.
شتاب گيری لايه بندی های طبقاتی و فشارهای برون مرزی
دگرگونی در اشکال مالکيت و تجزيه ی ساختاری در ويس های دودمانی، از مالکيت همگانی به مالکيت خصوصی، از ابتدای اين دوران ۱۵۰۰ ساله آغاز، و بويژه در دوره ی ساسانی شتاب يافت. بدين گونه که از ميان سران آبادی ها، گام به گام لايه های اجتماعی خرده مالکان، و از درون درباريان و اشرافيان و لشکريان شاه، مالکان بزرگ زمين های کشاورزی و باغ ها پديد آمدند. شاه گاه زمين های کشاورزی را به جای مقرری و مستمری مادام العمر، و گاه موروثی به مالکين واگذار می کرد.
دگرگونی در ويس های دودمانی و پيدايش و رشد فئوداليسم در ايران، که با بهره کشی ها، و بنابراين، با درگيری های بيشتر و شديدتر ميان "پايينی ها" و "بالايی ها" همراه بود، در برش هايی، دودمان ساسانی را به سختی به لرزه در آورد. دگرگونی های نوين سه ويژگی داشتند؛ نخست، تمرکز دستگاه حکومتی زير کنترل ديوان سالاری اشرافی-ساتراپی و شخص شاه در بالای آن (گذشته از دوران اشکانيان که نمود آن کمرنگ تر بود)، دوم، عدم رشد گسترده ی برده داری در توليد کشاورزی مانند آنچه در مصر و يونان و روم پديدار شد، و سوم، ناوابستگی کشاورزان به زمينِ موردِ بهره برداری، که در اروپای سده های ميانی ديده شده بود. انگيزه ی نبودِ وابستگی دهقانان به زمين و عدم گسترش چشمگير برده داری در ساختار توليد اجتماعی را، می توان از جمله در آينه ی ريشه داری و ديرپائی نظام ويس دودمانی، و نفوذ نمايندگان آنان در دستگاه فرمانروائی، نگريست. (می توان ساختار اقتصادی دولت ايلام و ديگر تمدن های ميان رودان و نيز بخش بزرگی از اقتصاد مادها و هخامنشيان را جلوه ای از توليد آسيائی دانست)
نظام ويس دودمانی-پدرسالاری در ايران، در کنار مناسبات توليدی نوين فئودالی، با دگرگونی هائی حتی تا سده ی بيستم و فروپاشی نظام فئودالی نيز به زيست خود ادامه داد. نظام ويس يا نظام ايلاتی و طايفه ای، از جمله به دليل مهاجرت های پی در پی اقوام تازه ی چادرنشين، توانسته بود خود را با شرايط نوين تطبيق دهد، و ماندگار بماند. با توجه به اينکه ايران همواره بر سر راه قبايل کوچنده و يورش های آنان، بويژه در زمان ناتوانی حکومت های مرکزی بود، و ميان آرمندگان و کوچندگان بسياری درگيری های خونين رخ داده، و ويرانی های زيادی نيز بوجود آمده بود، می توان تضاد ميان اين دو را، يکی از ويژگی های اقتصادی جامعه ی ايرانی در دوران دوم تمدن، و همچنين پس از آن ارزيابی کرد.
اگر چه می توان نمونه های همسانی با ايران در جوامعی مانند چين و روم و هند يافت، اما تداوم زمانی وشمار فراوان اين مهاجرت ها و يورش های گاه بسيار ويران کننده در فلات ايران، که راه اتصال سه قاره ی آسيا و اروپا و افريقا بود، به اين تضاد ابعاد گسترده تری بخشيد.
خطر گسترش نفوذ چادرنشينان در ايران، بويژه در پايان دوره ی ساسانی افزوده شد. در اين برش، فرهنگ يکجانشين ايران (و ديوان سالاری وابسته به آن) از سه سو زير فشار بود: نخست، از شمال قفقاز توسط قبايل چادرنشين جنوب استپ های روسيه برای گشودن "دروازه ی آهنين" قفقاز، دوم، از سوی بخشی از عرب های چادرنشين پشتيبان روم برای اختلال در راه های بازرگانی آسيای باختری، و سوم، از جانب دشت نشين های "هون" در خاور ايران برای کنترل راه ابريشم. در اين ميان قبيله های هپتالی نيز که بيشتر از ايرانيان ساکن ميان دو رود سيحون و جيحون بودند، و بنا بر ديدگاه پاره ای از پژوهشگران زبان آنان از گروه زبان های ايرانی خاوری بود نيز، در ايجاد عدم ثبات در دستگاه زمامداری ساسانی نقش داشتند.
تيره های چادرنشين همسايه در انتظار آن بودند تا سرزمين های ثروتمند و حاصلخيز باختر آسيا، و بويژه فلات بزرگ ايران را، مورد چپاول و راهزنی قرار دهند.
طلايه های صنعتی شدن زود هنگام
دوران ماد تا پايان دوران ساسانی، هم چون دوران ايلامی، برش رشد شتابان و همه سويه ی نيروهای مولده بود. اين رشد، در پرتو ديوان سالاری و دولتمداری پيشرفته ای که بازتاب آزمون ها و نيازهای باختر آسيا بود، پديدار گرديد. ويژگی های اين برش عبارت بودند از: سازماندهی کارا، وجود ثبات و آرامش نسبی در پهنه ی زمامداری، پيدايی بازار همگرای منطقه ای و داد و ستدهای همه سويه، چيرگی بيشتر فرهنگ آرمنده بر کوچنده، گسترش روزافزون شهرنشينی و ده نشينی، وجود ديوان سالاری سامان يافته و تمرکزگرای اشرافی-ساتراپی، سياست کم و بيش مدارای دينی، پيشرفت بازرگانی و پيشه وری و صنعتگری، پيدايی اليگارشی مالی و سيستم بانکی، در کنارِ بهره کشی بويژه از راه سيستم زمينداریِ رو به رشدِ فئودالی.
خاصه رشد صنعتی، که در دوره ی ساسانی کارگاه های توليدی با «کارکنانی بيش از هزار تن!!!» را در بر می گرفت، چشم اندازهای نوينی برای آينده ی ايران و تبديل احتمالی و گام به گام سرمايه ی بازرگانی، به سرمايه «صنعتی» را ترسيم می کرد.
باختر آسيا و ايران در مرکز آن، در اين برش هزار و پانصد ساله يکی از برجسته ترين کانون های تمدن جهان آن روز بود، و در همه ی زمينه های فرهنگی و اجتماعی و سياسی و اقتصادی دستاوردهای بزرگی داشت.
دکتر بهروز آرمان
[email protected]
www.b-arman.com
توجه:
کتاب خيزش ۸۸ انتشار يافت و به درخواست خوانندگان در ايران، در لينک زير به گونه پی دی اف در دسترس است
http://www.b-arman.com/html/book_khizesh.htm