سه شنبه 31 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يک نامه به فرهاد رهبر، رئيس دانشگاه تهران در اعتراض به "بدحجابی" و پاسخ دانشجويان به آن

روز دوشنبه ۳۰ فروردين، دانشجويان پرديس مرکز دانشگاه تهران هنگام ورود به دانشکده­هايشان با نامه­ی سرگشاده­ای خطاب به فرهاد رهبر، رياست دانشگاه تهران، مواجه شدند که در آن نسبت به وضع حجاب موجود در دانشگاه اعتراض شده بود. اين نامه اگرچه توسط عده­ای نگاشته شده بود که هويت آنها بر کسی پوشيده نيست، اما با نام «جمعی از دانشجويان دانشگاه تهران» منتشر شده بود و آرم هيچ تشکل دانشجويی نيز پای آن خرده نشده بود. البته انتشار نامه به صورت بی­نام از طرف کسانی که از هر جهت در حاشيه امن آموزشی، انضباطی و قضايی قرار دارند نه از سر احتياط، که برای پرهيز از حقارتی بود که می­دانستند پس از اعلام اين مواضع متحجرانه و سخيف بدان دچار ميشوند.
در اعتراض به اين نامه، جمعی ديگر از دانشجويان نامه ­ای را به صورت بی­نام منتشر کردند، که البته اينبار انتشار بی نام نامه از جهت احتياط و در امان ماندن از کسانی بود که هيچ صدايی را بی پاسخ نمی گذارند، آنهم نه پاسخی از جنس صدا، که پاسخی از جنس باتون و چماق. در زير متن دو نامه را می خوانيد:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بسم الله الرحمن الرحيم

نامه جمعی از دانشجويان در اعتراض به بدحجابی
جناب آقای دکتر فرهاد رهبر! اينجا دانشگاه است يا ...؟!

جناب آقای دکتر فرهاد رهبر، رياست محترم دانشگاه تهران؛
آنچه اينک پيش روی شماست، رنجنامه ای است از سوی جمعی از دانشجويان دانشگاه تهران در اعتراض به از بين رفتن فضای مناسب برای تحصيل و خلاقيت علمی، که بوسيله رفتار برخی از دانشجويان، در شکستن حريم ها و هنجارهای اخلاقی و آداب اجتماعی، پديد آمده است.
و اکنون اين چند کلام را خطاب به جنابعالی تنظيم نموده ايم تا اتمام حجتی باشد با شما و تمام مسئولين ذيربط.

جناب آقای دتر فرهاد رهبر؛
دانشگاهی زاينده علم و پويا خواهد بود که برخوردار از فرهنگی سالم و محيطی آرام و با نشاط برای تحصيل علم و انجام پژوهش های علمی باشد؛ و نمی توان با رفتارهای هنجارشکنانه (که نتيجه ای جز درگيری ذهنی و عاطفی دانشجويان با مسائل مبتذل ندارد)، چنين محيط سالمی را پديد آورد.
هم اکنون وضعيت فرهنگی موجود در دانشگاه تهران از اين جهت بسيار اسف بارتر از آن چيزی است که از يک دانشگاه انتظار ميرود؛ البته اين وضعی است که پيشينيان به وجود آورده اند وليکن اگر هم اکنون شما به داد دانشجو، دانشگاه و محيط علمی نرسيد، روزی فرا خواهد رسيد که از عدم تحرکتان حسرت خواهيد خورد. " و انذرهم يوم الحسرة اذ قضی الامر و هم فی غفلة" (مريم/۳۹)

رياست محترم دانشگاه تهران؛
انتظار به حق و به جای دانشجويان دانشگاه تهران از شما و ساير مسئولين، کار مناسب فرهنگی و بيان و ترويج ارزش های والای انسانی است؛ ولی کار فرهنگی منافاتی با برخورد قانونی با مظاهر علنی فساد و بی بند و باری ندارد و هرگز نمی تواند به عاملی برای توجيه بی تفاوتی و بی توجهی مسئولين تبديل گردد!
البته ما، دانشجويانی را که از حجاب خوبی برخوردار نيستد، متهم به فساد نمی کنيم، ولی بی ترديد چنين رفتارهايی منشاء مفاسدی برای ساير دانشجويان است؛ گاهی با افرادی مواجه می شويم که محيط دانشگاه را با عشرتکده اشتباه گرفته اند! اين عده قليل نه به قانون احترام می گذارند نه به عرف جامعه علمی و دانشگاه. يقيناً اگر با اينان برخورد مناسب صورت نگيرد، به فساد خود ادامه داده، محيط اطراف خود را نيز به گناه و تباهی می کشانند.

جناب آقای دکتر رهبر؛
دغدغه ما واژگونه شدن کرامت انسان و ريخته شدن قبح و حرمت گناه و فساد است؛ و آنچه جای بسی تامل، تاسف و ناراحتی است نه فقط پديده بی غيرتی و بی عفتی، که تساهل و تسامح شما مسئولين در اين مساله ساده انسانی است! و مگر احکام اسلامی جز برای زندگی ارام و بانشاط افراد جامع است؟! مساله اصلی ما اين است که "حدود الله منقوضه و انتم لاتفزعون"؛
و در اين زمينه، همه خواسته ما از شما و مسئولين ذيربط اين است که ضمن برخورد صحيح قانونی و قاطع با اين افراد، که عليرغم تعداد اندکشان، خسارتی بس سنگين برای جامعه دانشگاهی اند، بيش از اين اجازه اشاعه فحشا را در محيطی که بايد منشا علم و ايمان باشد، ندهيد.
و به عنوان حسن ختام، قسمتی از بند "م" وصيتنامه سياسی الهی اما را ياد آور می شويم:
بايد همه بدانيم که آزادی به شکل غربی آن، که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران می شود، از نظر اسلام و عقل محکوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و کتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومی و مصالح کشور حرام است. و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيری از آنها واجب است. و از آزاديهای مخرب بايد جلوگيری شود. و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسير ملت و کشور اسلامی و مخالف با حيثيت جمهوری اسلامی است به طور قاطع اگر جلوگيری نشود، همه مسئول ميباشند. و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به يکی از امو ر مذکور نمودند به دستگاههای مربوط رجوع کنند و اگر آنان کوتاهی نمودند، خودشان مکلف به جلوگيری هستند. خداوند تعالی مددکار همه باشد.

و من الله التوفيق
جمعی از دانشجويان دانشگاه تهران
بهار ۱۳۸۹



در جواب نامه «جمعی از دانشجويان»؟! به فرهاد رهبر
از رنجی که می­بريم ...

خواستم به طنز بگويم و اصلاً جدی نگيرمت، ديدم که زيبدنه­ی من و ما نيست که حريم با حرمت طنز را آلوده به لوث وجودت کنيم. پس حالا جدی می­گويم، کاملاً جدی. اساساً می­دانی چه می­گويی و يا کلاً داری ...! از همان تيتر اين اراجيف­نامه­ی تو، (مخصوصاً می­گويم تو، چون جمعی از دانشجويان اساساً هويت مشخصی نيست. هم من تو را می­شناسم و هم تو مرا! با من راحت باش، بيژامه بدم؟ نترس اينجا انفرادیِ ذهنِ منه! عشرت­کده­ی کهريزک نيست)! بوی بی­حيايی و بی­عفتی برمی­آيد! اصلاً همه چيز در اين نوشته­ی تو بنده­ی خدای بی­خدا رو به بالاست! بی­حيايی­ات بالا می­گيرد و بی­خدايی­ات نيز هم! پرده­دری و هتاکيت بالا می­گيرد و ميزان ذوبت نيز هم! تو در گفتمان ناب ناخداهای بی­خدا ذوب شده­ای، و چه ذوب شدنی! واقعاً تو و امثال تو در پی تحصيل و خلاقيت علمی هستيد؟ دروغ نگو! از کی تاحالا پادگان تهران ...، ببخشيد دانشگاه تهران محل تحصيل و خلاقيت علمی شده است؟ تا آنجا که در انفرادی ذهن من مشاهده می­کنی مستندات و شواهدی دال بر محيط علمی، وجود خارجی ندارد. اينجا چندتا تصوير از بدن کبود من و دوستانم و البته تصاويری از صحنه­های استعمال گاز فلفل و گاز اشک­آور در دانشگاه به وسيله­ی تو و دوستان مزدورت است. اگر صحنه­های استعمال گاز فلفل و اشک­آور ناقص­اند، به خاطر آن است که ثبت تصوير ذهنی زير مشت و لگد کمی به کيفيت کار لطمه می­زند. خب، ديدی که اينجا اساساً محيط علمی و اين حرفها حرفِ ... ! واقعاً اگر من و دوستانم قدرت شکستن حريمی را داشتيم که نمی­آمديم حريم و هنجار ذهن تو بی­خدا را بشکنيم؛ تو را خدا به وقتش آنچنان می­زند که هم نانت بشود و هم آبت! آنقدر حريم حرام و ناصواب در اين آب و خاک وضع کرده­اند که من و ما که بی­شماريم حالا حالا بايد بشکنيم بتها را و براندازيم طرح نايب­سازی­ها و نايب­سوزی­ها را!
... اتمام حجت می­کنی! جالب است که گوشی را دست تو زشت­کردار شرف­ندار بدهم که تو خودت اتمام حجت خدای رحمان با من و مايی. تو بی­خدا تبلور اين ندای خدای رحمان من هستی که چنين گفت: «لاتَجَسَّسوا»، ولی تو تجسس می­کنی و بی­محابا و غوغاسالارانه می­خواهی فضا را مغشوش کنی. تازه اگر اتفاقی نابهنجار رخ داده باشد چرا خدا و کلام خدا را از ياد برده­ای که فرمود: «اذا مَرّوا بِاللغوِ مَرّوا کراماً»، «و هرگاه به عمل لغوی بگذرند بزرگوارانه از آن درگذرند» (آدرسش را نمی­دهم، چون می­دانم که دائم سرت در کتاب خداست، هرچند از حلقت پايين­تر نمی­رود و راهی به قلبت ندارد). و آيا نشنيده­ای که امير­المومنين علی (ع) که مثل و مانندی تا ابديت تاريخ نخواهد داشت، گفت: فاصله­ی ميان حقيقت و دروغ چهار انگشت است؟ (می­دانم که حتماً شنيده­ای و شکر خدا که نبوده­ای تا دل علی را خون کنی) يعنی به تعبير خودمان شنيدن کی بود مانند ديدن. تازه تو که نه فساد ديده­ای و نه شنيده! به راستی تعريف فساد در قاموس لغت تو خام­دست خامه به دست چيست که مکرر در مکرر از وقوع آن در محيط پادگان تهران...، ببخشيد دانشگاه تهران، جايگاه نخبگان اين مرز و بوم دم می­زنی؟ نکند ما بايد مثل تو و امثال تو امام­زاده­ها سنگ شماری سنگ­فرش­های دانشکده­ها را بنماييم تا در قاب ايمان و اسلام تو متحجر دين تباه­کن قرار بگيريم؟! مفسده، همين حضور تو و همين حرف­هايت ميباشد. تو که نه با درس خواندن آمده­ای و نه برای درس خواندن، اول برادريت را ثابت کن و بعد دروغ بگو و دروغ بگو و عرش خدا را بلرزان نکبت­الخلايق! به موردی ديگر برای اثبات آنچه گفتم (که کلاً همه چيز در اين نوشته­ی تو بنده­ی خدای بی­خدا روبه بالاست) توجه کن. داد دانشجو، دانشگاه و محيط علمی را آن زمان بايد طلب می­کردی که به قول ديدبان برج مدائن (به هنگام حمله­ی اعراب به ايران) «ديوان آمدند» و حريم دانشگاه لگدمال چکمه­های مزدوران ديکتاتور و استبداد شد (۲۴ خرداد را می­گويم). حالا چطوری؟ فکر کنم همونطوری! چون تو اساساً بی­رگ­تر از اين حرفهايی که بخواهی با شنيدن حرف حق، منقلب شوی! تو فقط زمانی منقلب می­شوی (آن هم رياکارانه و پر سر و صدا) که نغمه از دلبر ابتر شنوی! يا آن شبی که زدند و کشتند و بردند به ضرب ... به منفی چهار (حمله به کوی دانشگاه)!
منقلب می­شوی اگر بگويم منفی چهار هم عيشی داشت و عشرتی؟ بيا، تو در ذهن منی و اينجا انفراديست! به قول بعضی­ها که در اوين از ضرب مشت و نيش زبان ارتزاق می­کنند، اينجا که انفرادی است و من هستم و تو، مسائل خصوصی نداريم! اصلاً گور بابای خصوص و خواص! در ذهنم پوشه­ی خرداد، همان را که سبز و سرخ است، بردار و ببين! در صفحه­ی منفی چهار به کلمات زيرزمين، تحت، ماتحت، چوب، غذا، تخم مرغ، شيشه نوشابه و باتوم توجه کن؛ خودت دستت می­آيد! فايل صوتی منفی چهار را گم کردم وگرنه می­دانتسی که داد دانشجو کجاست و کجا بايد به داد رسيد!
اينقدر فساد فساد نکن! اين مظاهر علنی می­دانی چه مصداقی دارد؟ اگر بگويم «هش! چی داری ميگی؟» کمی ادبياتم نزديک به تو و امثال تو شده است؟ اگر بگويم «مادر ننه، از حرومزادگيته که دروغ ميگی؟» ادبياتم مثل سربازان بی­نام امام با نام می­شود! پس می­گذرم و می­گويم خدايا آبروی بندگانت را به توبره می­کشند. تو می­دانی که گناه ريختن آبروی بنده­ی خدا از قتل بنده­ی خدا سنگينت­تر است؟ قتل را می­توان به قصاص تلافی کرد ولی آبروی ريخته را چه؟ تو و امثال تو، ننگ نوع بشر هستيد و خود منشاء فساد! می­گويی بعضی­ها حجاب خوبی ندارند و متهم به فساد نيستند اما منشاء فساد برای ساير دانشجويان هستند! تو و آن ساير دانشجويان (که گمانم با هم می­شويد جمعی از دانشجويان) فساد فاش و بزه عينی هستيد. آخر بی­خدا، تو و امثال تو تا اطرافيان چه گناهی داريد؟ تو و امثال تو چه دلِ بيماری داريد؟ حقيقتاً فی قلوبکم مرض! مگر فنی، هنرها، ادبيات و علوم و علوم پزشکی و حقوق چه فرقی با ولی­عصر تقاطع زرتشت دارد يا با وحد اسلامی تقاطع مختاری دارند؟ و يا توپخانه و گلوبندک و يا ميرداماد و جمالزاده؟ نگو که فساد همه جا را گرفته و تو و امثال تو دلی خون از من و امثال من داريد! که آن وقت بايد بگويم که به پيشنهاد رئيس جمهورت گوش کن و نه به بهانه­ی زلزله­ی نيامده بلکه به دليل آنکه ايذاء بندگان خدا درست نيست و تو و امثال تو، شديداً آزار دهنده هستيد با هم فکران خدا ندارت از تهران برو و در شهر نسخه­ی تقلبی رئيس جمهور شهيد ما (شهيد رجايی)، مأوا گزين!
عشرتکده را خوب آمدی! آن وقت که عفت برادر و ناموس من و امثال من را در ماشين ون و بازداشتگاه و پايگاه و گاه و بی­گاه و به­گاه تباه می­کردند حضرتعالی صدای پای عيش و عشرتی شيطانی را نمی­شنيدی؟ حاشا و کلا! تو راست می­گويی! من اهل اشتباهم و اصولاً زياد اشتباه می­گيرم! اين پادگان را با دانشگاه اشتباه گرفتم روز رزمايش شاخه­ی جوانان گردان عاشورا را با روز دانشجو (۱۶ آذر)، خودم را با دانشجو و تو را با آدم! واقعاً من چه شباهتی با دانشجو دارم و تو با آدم؟! من کتاب­هايی پاره و قلمی شکسته و کوله پشتی­ای به سرقت رفته از شب کوی دارم و قيافه­ام هم از لطف دست و پای تو و امثال تو قُر شده است! و تو را هم که نگويم چه و چه و چه نداری که به آدم بر می­خورد! من و امثال من را به بی­عفتی و بی­غيرتی متهم می­کنی؟ آخر تو و امثال تو غيرت داريد که دختران را به باد مشت و لگد می­گيريد؟ به آنها الفاظی که ...! بی­خدا، قلم من چون تو پرده­در و بی­عفت نيست! غيرت و عفت صفاتی هستند که در تو غايب­اند و در مرداب ذوب تو غرق شده­اند! و ا... اکبر از ذوب در غير خداها! و جالب­تر می­شوی دمادم!
من و امثال من که به قرائت بزرگان و انديشه­ورزان، انسانيم و ارج نهادن کرامتمان وظيفه­ای انسانی است، نه تعدادی اندک، بلکه بی­شمار انسانيم. جلوگيری از اشاعه­ی فحشا را خواسته ای؟ آه ... جان قلمم به لب آمد از نگفتن و نگفتن و عقل روحم سخت خراش برداشه و زخمی است از تو و امثال تو ... «و العاقِبَته لِلمتقين».


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016